Dictatorship (استبداد یا دیکتاتوری) طبق تعریف ویکیپدیا عبارت است از:
دیکتاتوری به عنوان شکلی خودکامه از دولت و نوعی حاکمیت قدرتمداری است که قوانین در آن توسط یک فرد تعریف میگردد.
که برای اطلاعات بیشتر، میتونید به لینک https://en.wikipedia.org/wiki/Dictatorship مراجعه کنید. حال وقتی که پای دیکتاتوری به میان میآید، باید با مفهوم دیگری تحت عنوان Ideology (ایدئولوژی) آشنا شویم که باز هم طبق تعریف ویکیپدیا داریم:
ایدئولوژی مجموعۀ سامانمند باورها و اندیشههای ثابت سیاسی و اجتماعیای از جمله سیستمهای فکری، فلسفی و مذهب که فرد، گروه یا جامعه دارد و در تعیین خطمشی، عمل یا موضعگیری معتقدان به آنها در مسائل سیاسی-اجتماعی مؤثر است.
که برای کسب اطلاعات بیشتر، میتونید به لینکهای زیر در ویکیپیدیا مراجعه کنید:
https://en.wikipedia.org/wiki/Ideology
https://en.wikipedia.org/wiki/Totalitarianism
این تعاریف اولیه را آوردم تا ابتدا به ساکن کمی به قول معروف «تنظیم فرمان» شویم و ادامهٔ بحث بهتر و مؤثرتر شود.
یکی از اولین تجربیات ورودم به دنیای کسبوکار
وقتی تازه از شهرستان (اراک) برای کار به تهران رفتم، خُب مثل خیلیهای دیگه با آداب و اصول کسبوکار آنهم در شرایط فرهنگی متفاوتی از جایی که در آن بزرگ شده بودم آشنایی نداشتم و همین مسئله باعث شد تا بارها و بارها بهای گزافی بابتش پرداخت کنم. به عنوان نمونه، به کَرات از ریئسم انتقاد میکردم، کارهایش رو زیر سؤال میبردم تا جایی که یک بار به وی گفتم:
آقای X شما دیکتاتور هستید!
در واقع، این سکه یک روی خوب هم داشت و اینکه مدیرم آنقدر آدم دموکراتی بود که من به خودم جرأت میدادم که اینطور باهاش برخورد کنم وگرنه بسیاری مدیران، که هم شما تجربهٔ کار باهاشون رو دارید و هم من، کوچکترین نقدی رو نمیپذیرند تا جایی که اگر پا رو از گلیم خود فراتر بگذاریم، این کار === است با اخراج (که حتماً تفاوت === و == رو میدانید.) اما طبق معمول اول کمی بروم بالای مِنبَر سپس برسیم به اصل مطلب. به گفتهٔ امام صادق:
هر كس برادر خود را براى گناهى كه از آن توبه كرده است سرزنش كند، نميرد تا خود آن گناه را مرتكب شود.
این حدیث لامصب بارها و بارها در زندگیام نمود عینی پیدا کرده که یکی از آنها همین گفتن گزارهٔ «آقای X شما دیکتاتور هستید!» بود که پس از حدوداً یک دهه یا کمی کمتر، یکی از همکارانم چنین صفتی رو به خودم نسبت داد و من رو یک دیکتاتور خطاب کرد (البته نه تنها ناراحت نشدم، بلکه به دو دلیل خوشحال هم شدم. یکی اینکه یک بار دیگر مهر تأیید خورد روی کلام امام صادق و دیگری اینکه من به معنای واقعی کلمه دیکتاتور بودم و هستم و همکارم چیزی خلاف واقع نگفته بود که ناراحتم کنه!) حال برسیم به اصل مطلب و آن هم چیزی نیست جز اینکه:
چرا مدافع دیکتاتوری در مدیریت کسبوکار هستم؟
خب قبل از اینکه به این بحث بپردازیم، بَد نیست بدونیم که کسبوکارهای مختلف شیوههای متفاوتی از نحوهٔ تعامل با اعضای تیم رو ایجاب میکنه تا جایی که خیلیها اعتقاد دارن که یک جاهایی باید نیروها رو مدیریت کرد و یک جاهایی هم رهبری که به نظر میرسه مقالهٔ مدیریت یا رهبری: مسئله این است! تفاوت این دو مقوله رو به خوبی شرح داده باشه. همچنین مطالعه مقالات زیر هم خالی از لطف نیست:
- اگر میخواهید مدیر موفقی شوید، باید از برخی خصوصیات حیوانات برخوردار گردید!
- یک رهبر خوب چهطور میتواند تبدیل به یک رهبر برجسته شود؟
- یک حقیقت غیرقابل انکار که رهبران در مورد مدیریت موفق میدانند!
- آیا میدانستید با چه خطمشیهایی میتوان اعضای تیم استارتاپی خود را خوشحال نگاه داشت؟
- آیا میدانستید که ۵۰٪ کارمندان مدیرشان را ترک میکنند نه شرکتشان را؟
- اهمیت مدیران میانی در موفقیت سازمانها و استارتاپها
- مقایسهای مابین خاکشیر و انگیزهٔ افرادی که وارد بازار کار میشوند!
آنچه مسلم است اینکه واژهٔ مدیریت گاهی اوقات با دیکتاتوری عجین میشود و این هم به خاطر ذات برخی کسبوکارهاست. به طور مثال، اگر ما مدیر یک کشتارگاه یا کارخانهٔ آسفاتسازی باشیم، درست است که مهارتهای رهبری میتواند همچون کاتالیزگری باشد که روابط بین مدیر و کارگر را بهبود میبخشد، اما در عمل در این نوع بیزینسها آنچه میبینیم بیشتر مدیریت پرسنل است تا رهبری ایشان به طوری که مدیر دستور میدهد و سایرین هم میگویند چشم (به عبارت دیگر، دیکتاتوری!)
اما در برخی کسبوکارها که نیاز به تفکر زیاد، نوآوری، خلاقیت و چیزهایی از این دست هست و از سوی دیگر هم با قشری سروکار داریم که معمولاً تحصیلکرده هستن و برای خود ارج و قرب خاصی در نظر میگیرند (مثل حوزهٔ توسعهٔ نرمافزار)، دیگر میشود گفت که مدیریت جوابگو نیست و باید رهبری کرد که در غیر این صورت، نیروهای خوب را از دست خواهیم داد!
خُب مسلماً نوع کسبوکارم نَه کشتار دام است و نَه تولید آسفالت و همواره با کسانی کار کردهام که حداقل از بُعد آکادمیک و علمی، از من بالاتر بودهاند. به عبارت دیگر، در اکوسیستمی فعالیت دارم (برنامهنویسی) که فعالان این حوزه جزو قشر فرهیختهٔ جامعه هستن ولی سؤالی که پیش میآید این است که با دانستن آنچه تا اینجای بحث عرض کردم، چرا مدافع سرسخت دیکتاتوری در پیشبرد کسبوکار هستم؟ مگر غیر از این است که گفتیم دیکتاتوری منجر به از دست دادن نیروهای فرهیخته میشود! به این پرسش میتوان به دو گونه پاسخ داد:
- پاسخ کوتاه: چون دوست دارم دیکتاتور باشم و دوست هم ندارم به کسی پاسخگو باشم (مثل الباقی دیکتاتورها!)
- پاسخ بلند: چون ایدئولوژی چنانچه درست پیادهسازی شود، منجر به ارتقاء کیفیت کار میشود و همین مسئله میتواند تضمینی برای موفقیت کسبوکارمان باشد. خب این مسئله کمی گنگ به نظر میرسد و برای اینکه بتونم نگاهم به قضیه رو بهتر منتقل کنم، باید آن را بیشتر بکشافم که در ادامه سعی میکنم تا حد توان این کار رو انجام بدم.
ایدئولوژی بیزینسی چیست؟
در ابتدای این پست به مقولهٔ ایدئولوژی اشاره کردم چون دقیقاً اینجای بحث بهش نیاز پیدا میکردیم. گفتیم که ایدئولوژی مجموعۀ سامانمند باورها و اندیشههای ثابت سیاسی و اجتماعیای از جمله سیستمهای فکری، فلسفی و مذهب است که فرد، گروه یا جامعه دارد و در تعیین خطمشی، عمل یا موضعگیری معتقدان به آنها در مسائل سیاسی-اجتماعی مؤثر میباشد. حال با فاکتور گرفتن کلمات «سیاست» و «مذهب» از یکسو و همچنین گنجاندن واژههای مرتبط با مدیریت، کسبوکار و بیزینس در تعریف بالا خواهیم داشت (در واقع تعریف فوق رو بسته به نیاز خود ریفکتور میکنیم):
ایدئولوژی بیزینسی مجموعۀ سامانمند باورها و اندیشههای ثابت بیزینسی از جمله مدلهای تجاری است که یک مدیر، رهبر یا کارآفرین داراست که در تعیین خطمشی، مأموریت، چشمانداز، سیاستهای کاری و تیمسازی میتواند مؤثر واقع گردد.
اما باز هم همانطور که به حکومتهای ایدئولوژیک میتوان خُرده گرفت، تعریف ایدئولوژی بیزینسی هم خالی از اِشکال نیست! به عبارت دیگر، چه تضمینی وجود دارد که ایدئولوژی یک مدیر درست باشد و به قول معروف وی به صراط مستقیم باشد که داره همه رو مجبور میکند از وی تبعیت کنند؟
چنانچه کسی به قول معروف خودخفنپندار باشد در حالی که اصلاً اینگونه نیست، چنین شخصی به راحتی قادر خواهد بود تا یک کسبوکار را به باد دهد (برای آشنایی بیشتر با این دست افراد، میتونید به مقالهٔ خودگیکپنداری، خودخَفَنپنداری و خودآسپنداری: سندرمی که برخی دولوپرها به آن دچار میشوند! مراجعه نمایید.) اما اگر وی بر اساس تجربه و مطالعات دقیق، به مدلی دست یافته باشد که ضریب خطای پایینی داشته و در عین حال از چند وکیل مدافع شیطان هم برخوردار باشد تا هر جایی که داشت تُند میرفت ترمز وی را بکشند، آیا باز هم میشود گفت که ایدئولوژی و بالتبع دیکتاتوری در مدیریت کسبوکار و دنیای بیزینس چیز بَدی است؟ (برای آشنایی بیشتر با اصطلاح وکیل مدافع شیطان، میتوانید به مقالهٔ Devil’s Advocate (وکیل مدافع شیطان) کیست و چرا حضورش در استارتاپها الزامی است! مراجعه نمایید.)
واقعیت امر آن است که اگر به مدلی در حوزه که در آن مشغول به کار هستیم دست یافتیم که درست بود و به قول خارجیها It Paid Off (یعنی جواب داد)، به نظرم باید دیکتاتور بود و همه رو مجبور به تبعیت از آن کرد چون هم به صلاح خود است و هم به صلاح کسبوکارمان و هم به صلاح کارمند (دقیقاً شبیه به دیکتاتورهایی که میگویند ما خوب جامعه رو میخواهیم!)
آیا ایدئولوژی بیزینسی و دیکتاتوری در محیط کسبوکار منجر به فرسودگی اعضای تیم میشود؟
بله ۱۰۰٪ و این در حالی است که اگر برای طولانی مدت مدیر دیکتاتور باقی بماند و اعضای تیم هم Yes Man بمانند تا همکاری قطع شود، مسلماً چنین چیزی اصلاً جذاب نیست که توصیه میکنیم به مقالهٔ آیا میدانستید که ۵۰٪ کارمندان مدیرشان را ترک میکنند نه شرکتشان را؟ نگاهی بیندازید.
خب به نوعی تا اینجای بحث احتمالاً سردرگم شده باشید چرا که از طرفی میگویم دیکتاتوری خوب است و از طرفی هم میگویم ۱۰۰٪ تیم رو به باد میدهد!
تبصرهای که در اینجا باید بهش اشاره کنیم، این است که یک مدیر دیکتاتور خیرخواه (الهام گرفته شده از تخلص خالق زبان پایتون که ای کاش به جای پیاچپی آن را یاد گرفته بودم!) باید دیگه آنقدر هم دیکتاتور نباشه و بتونه در شرایطی کاملاً اقتضایی به دموکراسی سوئیچ کنه. به عبارت دیگه، من به عنوان یک مدیر دیکتاتور تا بتوانم سخت میگیرم، ایدههایم را تحمیل میکنم و به قول معروف میگویم که حرف، حرف مَنه که در چنین شرایطی، برخی آدمها دوام نمیآورند و میروند که برایشان آرزوی بهترینها رو دارم اما ...
اما کسانی که بتوانند چنین موجود مزخرفی رو تحمل کرده (چون همهٔ ذات یک دیکتاتور هم بد نیست و بالاخره یک خوبیهایی هم ممکنه داشته باشه) و به مرور زمان با هم به قول معروف تنظیم فرمان شوند، اینجاست که باید حتماً و حتماً سوئیچ کرد به دموکراسی چون در برههای هستیم که طرفین (کارمند و کارفرما) در شرایطی قرار دارند که حرف یکدیگر را به خوبی میفهمند و خیلی اختلافنظرها و دعواها را قبلاً کردهاند و به قول خارجیها They`re on the same page.
در چنین شرایطی، دیکتاتور خیرخواه به دموکراتی تبدیل میشود که ریش و قیچی را به دست نیرو میدهد چون میداند آنهایی که تا این لحظه دوام آوردهاند مسلماً نقاط قوتی به مراتب بیش از مدیر خود داشتهاند و اینجاست که دیکتاتور خیرخواه سر تعظیم در برابر همکارانش فرود میآورد و ایشان را در برخی تصمیمگیریها دخیل میکند!
آنچه عرض کردم اساساً علمی نیست بلکه کاملاً تجربی است؛ لذا از پیادهسازی آن اکیداً خودداری کنید. ممنون که وقت گذاشتید. جای نظر، انتقاد و پیشنهاد شما در بخش کامنتینگ است.