پیش از این در مقالاتی همچون یک حقیقت غیرقابل انکار که رهبران در مورد مدیریت موفق میدانند!، معرفی استراتژیهایی راهبردی به منظور به باد دادن یک سازمان یا استارتاپ!، اهمیت مدیران میانی در موفقیت سازمانها و استارتاپها و مدیریت یا رهبری: مسئله این است! در مورد مدیریت و رهبری نکاتی را بیان کردیم و دیدیم که با پیروی از چه خطمشیهایی میتوان دست به موفقیت یا از هم پاشیدن اعضای تیم و کسبوکار خود زد؛ اما در این پست قصد داریم از زوایهٔ متفاوتی به قضیهٔ مدیریت نگاه کنیم. به عبارت دیگر، در ادامه قصد داریم ببینیم که مدیران و رهبران کسبوکارهای مختلف چگونه و به چه شکل با برخورداری از یکسری ویژگیهای حیوانات میتوانند به مراتب در مدیریت خود موفقتر شوند.
مدیر موفق کسی که شبیه به کلاغ باشد
کلاغ حیوانی سحرخیز است و صبح قبل از هر حیوان دیگری بیدار شده و شروع به فعالیت میکند. برخلاف کشورهای جهان سوم که هرچه سمت مدیری بالاتر میرود دیرتر سر کار خود حاضر میشود و کمتر کار میکند، تحقیقات حاکی از آنند که در کشورهای جهان اول مدیران عالی رتبه بیش از سایرین کار میکنند؛ به عبارت دیگر، زودتر از دیگران سر کار حاضر میشوند و دیرتر محل کار خود را ترک میکنند.
ویژگی سحرخیزی کلاغ میتواند یکی از برگ برندههای هر مدیر موفقی باشد؛ در حقیقت، مدیران با زودتر حاضر شدن در محل کار خود، الگویی برای سایر اعضای تیم میشوند. علاوه بر این، کلاغها -علیرغم ظاهر زشتشان- بسیار باهوش هستند و به نظر میرسد که نیاز به توضیح نباشد که هوش و ذکاوت برای یک مدیر چه منافعی در برخواهد داشت.
مدیر موفق کسی است شبیه به شیر باشد
علیرغم تفکر عمومی، شیر اصلاً حیوان درندهخویی نیست و تا گرسنه نشود، به دیگران حیوانات حمله نمیکند! شیرها پس از شکار ابتدا به اعضای خانواده اجازهٔ تغذیه میدهند و همواره ماندهٔ غذای خود را برای دیگر حیوانات باقی میگذارند؛ به عبارت دیگر، شیرها از خودگذشتگی داشته و بلندنظر هستند (همچنین لازم به ذکر است که شیرها تا حد ممکن به دیگر حیوانات باردار حمله نمیکنند!)
با این تفاسیر، مدیری که ویژگیهایی همچون شیر داشته باشد، همچون مدیری است که در کتاب رهبران آخر غذا میخورند نوشتهٔ Simon Sinek است. به عبارت دیگر، ایدهٔ این کتاب برگرفته از رفتار و مَنِش تفنگداران نیروی دریایی ایالات متحدهٔ آمریکا گرفته شده به طوری که در میان آنها انتظار میرود باسابقهترینها آخرین افرادی باشند که غذا میخورند چرا که ارزش واقعی رهبری در مقدم دانستن نیاز دیگران نسبت به نیاز خود است.
به همین منوال، مدیران بزرگ که بهتر است لقب لیدر به ایشان دهیم، به این درک رسیدهاند که بهای واقعی امتیاز رهبری یک تیم، در گرو صرف نظر کردن از منافع شخصی از یک سو و محترم شمردن منافع دیگران از سوی دیگر است.
مدیر موفق کسی است که شبیه به سگ باشد
یکی از ویژگیهای بارز سگها، حس وفاداری آنها است به طوری که داستانهای زیادی دیده یا شنیدهایم که سگ هرگز صاحبش را در سختی ترک نمیکند! تعهد به سازمان، احساس مسئولیت نسبت به تکتک اعضای تیم و در یک کلام وفاداری است که یکی از خصیصههای مدیران عالی است که ایشان را از دیگران متمایز میسازد.
یک مدیر وفادار کسی است که روزهای سختی که اعضای تیم با تلاش بسیار برای ساخت برندی فاخر کار میکردند را هرگز فراموش نمیکند؛ همچنین زمانی میتوانیم مدیری را وفادار بنامیم که پایین و بالای زندگی پرسنلش هرگز تلاشهای بیوقفهٔ ایشان در گذشته را محو نمیسازد و اگر کارمندی یک گام به سمت مدیر بردارد، وی دهها گام برایش بر خواهد داشت.
مدیر موفق کسی است که شبیه به عقاب باشد
بلندنظری، آیندهنگری و پیشبینی آنچه اتفاق خواهد افتاد از خصوصیات بارز عقابها است. در حقیقت، عقابها میتوانند زمان وقوع طوفان را پیشبینی کرده، سپس به نقاط مرتفع رفته و در نهایت خود را روی جریانهای در حال حرکت شناور کرده و به بالا بکشانند.
به نظر میرسد که مدیران نیز از این حیث میبایست مشابه حیوانی همچون عقاب عمل کنند. به عبارت دیگر، مدیری که نتواند اتفاقاتی که در آیندهٔ نزدیک/دور قرار است رخ دهند را تا حدودی پیشبینی کند، نه تنها آیندهٔ سازمانش را به مخاطره خواهد انداخت، بلکه کسانی هم که زیر چتر وی کار میکنند به چالش برخواهند خورد.
همچنین همانطور که یک عقاب از طوفان به نفع خودش استفاده میکند و یک تهدید را به فرصتی ارزشمندی تبدیل میکند، مدیران نیز باید فرصتهای پیش روی خود را غنیمت شمرده و بتوانند هرگونه تهدیدی را به فرصت تبدیل کنند.
مدیر موفق کسی است که شبیه به اسب باشد
نجابت یکی از خصیصههای بازر اسبها به شمار میآید و اصلاً نیاز به توضیح نیست که اگر مدیری/رهبری نجیب باشد، چهقدر بهتر و اثربخشتر میتواند تیمی که در اختیار دارد را مدیریت کند.
نجابت در عمل برای یک مدیر بدان معنا است که وی گاهیاوقات میبایست چشمانش را بر روی واقعیات ببندد. به طور مثال، در اکوسیستم استارتاپی اکثر کسانی که جذب استارتاپ میشوند جوان هستند و آنطور که باید و شاید از تجربهٔ نحوهٔ تعامل با سایر اعضای تیم برخوردار نیستند.
به عبارت دیگر، ممکن است گاهیاوقات برخی اعضای تیم گستاخی به خرج دهند، توهینآمیز صحبت کنند، برخی ارزشهای سایر اعضای تیم را زیر پا بگذارند و غیره؛ در چنین شرایطی است که اگر یک مدیر شبیه به یک اسب نجیب باشد، به سادگی میتوانند چشمانش را به طور موقت بسته و به زمان اجازه دهد تا خامیها به پختگی تبدیل شوند.
مدیر موفق کسی است که شبیه به لاکپشت باشد
داستان لاکپشت و خرگوش که منصوب به Aesop (از نویسندگان یونانی) است، قرنها است که برای کودکان تعریف میشود و نتیجهٔ اخلاقی داستان از این قرار است که لاکپشت به دلیل ممارست، پشتکار و بیوقفه کار کردن، گوی سبقت را از خرگوش تند و سریع میرباید.
مدیری که لاکپشت صفت باشد برای شرکت، سازمان و یا استارتاپ خود یک مأموریت و چشمانداز تعریف کرده و همیشه و در همه حال آهسته و پیوسته در جهت ارزشهای سازماناش به پیش میرود.
در واقع، بسیار مدیرانی را میبینیم که به دلایل مختلفی همچون برندسازی شخصی، به راه انداختن هیاهوی رسانهای و چیزهایی از این دست سرعت را سرلوحهٔ سازمان خود قرار میدهند غافل از این که شاید در کوتاه مدت جواب خوبی بگیرند، اما در عین حال این احتمال نیز وجود دارد که در بلند مدت آنطور که باید و شاید اثربخشی روزهای اولیه را نداشته و پیشرفتشان کمرنگ و کمرنگتر شود.
در کتاب Good to Great (ترجمه شده تحت عنوان از خوب به عالی) نوشتهٔ Jim Collins که در آن ۱۱ شرکت طراز اول آمریکایی با ۱۱ شرکت مشابه که به خاک سیاه نشستهاند مقایسه شده است، بررسیها حاکی از آنند که مدیران شرکتهای عالی در بیشتر مواقع صفتی همچون لاکپشتها داشتهاند؛ به عبارت دیگر، فارغ از تِرِندها و موجهای مختلف که در دنیای کسبوکار شکل میگیرند، به ارزشهای واقعی خود پایبند بوده و آهسته و پیوسته در مسیری که فکر میکردند درست است گام برداشتهاند.
مدیر موفق کسی است که شبیه به مورچه باشد
بیآزاری، سختکوشی و نظم از بارزترین ویژگیهای مورچهها است و به نظر میرسد که نیاز به توضیح نباشد که داشتن یک مدیر بیآزار، یک مسئول مافوق سختکوش و یک مدیرعامل منظم چهقدر لذتبخش میتواند باشد.
مدیر یا بهتر بگوییم یک رهبر، کسی است که این وظیفه را دارا است تا شرایط را برای کار به بهترین شکل ممکن برای اطرافیانش محیا سازد و به نظر میرسد کسی که تصمیم گرفته تا در یک تیم نقش رهبری را بازی کند، بیآزاری بایستی یکی از خصیصههای اصلی وی باشد (یا اگر مدیری شرایط کار را برای سایر اعضاء تسهیل نمیکند و باری از روی دوش ایشان برنمیدارد، حداقل میتواند نسبت به آنها بیآزار باشد).
پیش از این گفتیم که یک مدیر کلاغ صفت از سایر اعضای تیم سحرخیزتر است و در اینجا مجدداً میبینیم که سختکوشی یک خصیصهٔ مثبت دیگر است که در کنار سحرخیز بودن میتواند مدیران را یک سر و گردن از کسانی که این ویژگیها را ندارند بالاتر قرار دهد.
دیسیپلین (نظم) برای یک مدیر/رهبر آنقدر مهم است که میشود چندین مجلد کتاب در موردش نوشت. پیش از این در مقالهای تحت عنوان درک تأثیر اولین شغل در شکلگیری DNA کاری شما، دیدیم که یک مدیر فرضی منظم چگونه میتواند نظم شخصی/کاری را در تکتک اعضای تیم نهادینه کند؛ همچنین در مقالهای تحت عنوان چگونه با پیروی از فرهنگ کاری آلمانیها، در زندگی کاری و حرفهای خود به موفقیت برسیم! هم نگاهی به نظم دیوانهکنندهٔ آلمانیها انداختیم و دیدیم که همین دیسیپلین کاری چگونه توانسته آنها را به یکی از اقتصادهای برتر دنیا مبدل سازد.
و در نهایت، مدیر موفق کسی است که شبیه به بزغاله باشد!
اگر تجربهٔ دیدن بزغاله از نزدیک را داشته باشید، بدون شک به یاد بازیگوشی و شیطنت این حیوان خواهید افتاد که دیدن این نوع رفتار از بزغاله نه تنها برای کودکان، بلکه برای بزرگسالان نیز تجربهای لذتبخش خواهد بود.
ورود به دنیای کسبوکار و اقتصاد با سختها، مشقتها و چالشهای خاص خود همراه است؛ گاهیاوقات پیش میآید که همهچیز مطابق با انتظارمان پیش نرفته، کارها روی روال نیست، با کمبود نقدینگی مواجه هستیم و در یک کلام، اوضاع خراب است!
به نظر میرسد که در چنین شرایطی جدیت به خرج دادن نه تنها کاری از پیش نمیبرد، بلکه استرس اعضای تیم را دوچندان میسازد و اینجا است که اگر مدیری همچون بزغاله باشد (به عبارت دیگر، در محیط کار کمی بازیگوشی و شیطنت از خود نشان دهد)، میتواند در بهبود اوضاع تأثیرگذار باشد.
البته به خاطر داشته باشیم که بزغاله صفت بودن یک مدیر صرفاً نباید در شرایط اضطرار نمود عینی پیدا کند بلکه اگر در شرایط عادی و حتی زمانهایی که همه چیز به خوبی پیش میرود نیز یک مدیر به شوخطبعی، بازیگوشی و شیطنت بپردازد، استراس کار به مراتب کمتر شده و احتمال این که اعضای تیم از محیط کاری خود بیشتر لذت ببرند نیز بیشتر خواهد شد.
کلام آخر
شعار Think Different استیو جابز در خیلی جاها میتواند به کمک ما بیاید؛ در حقیقت، با نگاه متفاوت به هر چیزی (منجمله حیوانات) میتوانیم درسهایی بگیریم که در زندگی شخصی/کاریمان مثمرثمر واقع خواهند شد. به عبارت دیگر، اگر متفاوت به محیط پیرامون خود نگاه کنیم، به نظر میرسد که دیگر گفتههایی همچون «مثل سگ دروغ گفتن»، «مثل خر کار کردن»، «مثل گاو/گوسفند بودن» و ... را هرگز به کار نبریم!
با این تفاسیر، شاید آرزوی هر مدیر/رهبری باشد که صفاتی همچون کلاغ، شیر، سگ، عقاب، اسب، لاکپشت و مورچه داشته باشد که به ترتیب مساوی هستند با سحرخیزی، از خود گذشتگی، وفاداری، آیندهنگری، نجابت، حرکت آهسته و پیوسته و همچنین نظم و نیاز به توضیح نیست که مدیری با چنین صفاتی به احتمال قریب و یقین میتواند سازمانی مترقی ایجاد کند.
در عین حال، برخی صفحات حیوانات نیز هستند که مدیران هرگز نباید به آنها متصف باشند که از آن جمله میتوان به ابنالوقت بودن گربه، حیلهگیری روباه و پلیدی کفتار اشاره کرد!
حال نوبت به نظرات شما میرسد. آیا با آنچه در این مقاله تشریح شد موافقید یا مخالف و دلایل موافقت یا مخالفت شما چیست؟ نظرات، دیدگاهها و تجربیات خود را با دیگر کاربران سکان آکادمی به اشتراک بگذارید.