مخاطب این مقاله میتواند آن دسته از علاقمندان به مبحث فراگیری زبانهای خارجی باشد که پس از گذشت سالیان دراز و صرف زمان در مؤسسات آموزشی و مطالعهٔ کتب مختلف، نتوانستهاند به هدف خود دست یابند و نیاز به توضیح نیست که آنچه موجب میگردد تا یک زبانآموز نتواند به هدف خود برسد را هرگز نمیشود یکجانبه مورد نقد و بررسی قرار داد به طوری که مجموعهای از عوامل هستند که چنانچه به طور همزمان ایجاد گردند، میتوانند زبانآموز را در این راه با مشکل مواجه سازند که در همین راستا در این مقاله سعی شده که تا حد ممکن عواملی مورد بررسی قرار گیرند که میتوانند در عدم موفقیت زبانآموز در مسیر آموزشی نقش مهمی ایفا کنند.
آشنایی با مقولهٔ SLA
پیش از پرداختن به روشها و ترفندهای آموزش زبان انگلیسی، ابتدا به ساکن باید با مقولهای تحت عنوان SLA آشنا شویم که مخفف واژگان Second Language Acquisition است که مفهوماش طبق تعریف ویکیپدیا عبارت است از:
SAL (فراگیری زبان دوم) به فرایندی گفته میشود که در آن افراد به یادگیری زبانی دیگر علاوه بر زبان مادری خود میپردازند که یکی از رشتههای زیرشاخهٔ زبانشناسی است.
Stephen Krashen زبانشناسی آمریکایی است که وقتی پای فراگیری زبان دوم به میان میآید، نظریهها و تئوریهای فراوانی دارا است که توانستهاند فرایند یادگیری زبانهای خارجی را تسهیل کنند به طوری که وی مابین دو مقولهٔ Acquisition (اکتساب) و Learning (یادگیری) زبانها تمایز قائل میشود به طوری که وی اعتقاد دارد:
اکتساب و یادگیری دو مقولهٔ کاملاً مستقل در بحث SLA هستند به طوری که میتوان گفت Acquisition (اکتساب) محصول فرایندی کاملاً ناخودآگاه است؛ دقیقاً مشابه همان چیزی که بچهها در یادگیری زبان مادری خود تجربه میکنند به طوری که نیازمند تعاملی معنادار در زبان مقصد (مثلاً زبان انگلیسی) و ارتباطات انسانی به شکلی طبیعی (همانطور که میان یک مادر و فرزند اتفاق میافتد) است اما Learning (یادگیری) محصول فرآیندی کاملاً خودآگاه در قالب دستورالعملهای آموزشی رسمی است مثل زمانی که در مورد گرامر زبان انگلیسی سر کلاس درس چیزهایی فرا میگیریم و نیاز به توضیح نیست که اگر بتوانیم محیط آموزشی را به فرآیند Acquisition نزدیکتر کرده و تا حد امکان از Learning فاصله بگیریم، پروسهٔ یادگیری زبان دوم راحتتر میگردد.
در همین راستا و برای کسب اطلاعات بیشتر در مورد تئوریهای یادگیری اِستفان کِرَشن، میتوانید به مقالات Stephen Krashen's Theory of Second Language Acquisition و Language Acquisition vs. Language Learning مراجعه نمایید.
آشنایی با مقولهٔ Critical Period در بحث آموزش زبان
حال که با مفهوم SLA آشنا شدیم، نیاز است تا با مفهوم بسیار مهم دیگری تحت عنوان فرضیهٔ Critical Period آشنا شویم که ابتدا توسط زبانشناسی به نام Wilder Penfield مطرح شد به طوری که مرتبط با این موضوع است که فراگیری زبان دوم به نوعی مرتبط با سن افراد است و زبانشناسانی که به این فرضیه اعتقاد دارند روی این موضوع تأکید میورزند که یک سن ایدهآل برای اکتساب زبان وجود دارد و هرچه از آن سن دورتر شویم، فراگیری زبان سختتر و سختتر میشود!
ورود به این مقوله نیاز به دانش زبانشناسی عمیقی دارا است که از عهدهٔ نگارنده خارج است اما بر اساس تحقیقات میدانی میتوان گفت که این Critical Period یا بهتر بگوییم زمان کلیدی برای یادگیری زبان چیزی تا قبل از سن ۱۰ الی ۱۲ سالگی است به طوری که اگر فرد تا قبل از این سن (که بسته به مذکر/مؤنث بودن و بسیاری متریکهای دیگر میتواند در میان افراد کمتر یا بیشتر باشد) در محیطی قرار گیرد که زبان مد نظر در آن صحبت میشود، خواهد توانست به طور کامل آن زبان را اکتساب کند اما این در حالی است که پس از این زمان، شخص دیگر قادر نخواهد بود تا به طور کامل زبان را فرا گیرد!
حال به نظر میرسد که چنین گزارهای احتمالاً برای خوانندهای که فرض کنیم بیش از سه دهه از عمرش میگذرد و قصد دارد تا زبانی همچون زبان انگلیسی را فرا بگیرد کمی ناامیدوارکننده باشد اما در اینجا نیاز است تا با تئوری دیگری تحت عنوان اثر آرنولد آشنا شویم.
آشنایی با مفهوم Arnold Schwarzenegger Effect
Arnold Schwarzenegger اصالتاً اهل اتریش است که از پس از Critical Period (که پیش از این با مفهومش آشنا شدیم) به ایالات متحدهٔ آمریکا مهاجرت کرد. پیش از پرداختن به مفهوم اثر آرنولد در بحث آموزش زبان، ابتدا توصیه میکنیم به یکی از سخنرانیهای الهامبخش وی تحت عنوان Five Minutes For The NEXT 50 Years of Your LIFE مراجعه نمایید. پس از مشاهدهٔ این ویدیو، چند نکته مشهود است که برخی از مهمترین آنها عبارتند از:
- انتخاب واژگان توسط آرنولد تا حد زیادی شبیه به فردی است که انگلیسی زبان مادریاش است.
- ساختارهای گرامری مورد استفادهٔ آرنولد تا حد زیادی شبیه به یک بومی آمریکا است.
- اصطلاحات مورد استفادهٔ وی دقیقاً مشابه چیزی است که یک آمریکایی در مکالمات روزمرهٔ خود به کار میگیرد.
- اما لهجهٔ وی فوقالعاده بد است!
با توضیحات فوقالذکر، اثر آرنولد را توضیح دادهایم اما به منظور بسط دادن بیشتر این موضوع، باید گفت که اثر آرنولد به این موضوع اشاره دارد که در بحث SLA اگر پس از Critical Period اقدام به یادگیری زبان کنیم (دقیقاً شبیه به آرنولد که حدود بیست سالگی به ایالات متحدهٔ آمریکا مهاجرت کرد)، میتوانیم بخشهای مختلف زبان مقصد منجمله لغات، اصطلاحات، گرامر و غیره را فرا گیریم و حتی گاهی هم به تسلط کامل برسم به جز لهجهٔ نِیتیو (بومی) که در همین راستا امروزه بسیاری از متخصصین آموزش زبان انگلیسی بر این باورند که زبانآموزان به جای اینکه تمرکز کنند روی یادگیری لهجهٔ American English یا British English، باید روی International English تمرکز کنند که به نوعی میتوان انگلیسی بینالمللی را به همان اثر آرنولدی تشبیه کرد.
به عبارتی، به جای اینکه خیلی روی این موضوع تمرکز کنیم که برای تلفظ کلمهای همچون Talk مثل یک آمریکایی بگوییم «تاک» یا مثل یک بریتانیایی بگوییم «تُک»، بهتر است روی مباحث دیگری همچون انتخاب واژگان درست در موقعیتهای درست، درک معانی مختلف واژگان و اصطلاحات در موقعیتهای مختلف، انتخاب ساختارهای گرامری اصولی و .... تمرکز نماییم که در ادامه در این خصوص بیشتر توصیح خواهیم داد.
پس از ذکر این مقدمه، در ادامه قصد داریم تا به بررسی یکسری مسائلی که موجب تسهیل فرایند زبانآموزی علاقمندان به یادگیری یک زبان خارجه میگردند اشاره کنیم که برخی از مهمترین آنها عبارتند از:
- مدیریت زمان
- هویتبخشی
- عدم احساس تنهایی
- آموزش زبان انگلیسی کاربردی
- مد نظر قرار دادن نیاز زبانآموز
- مدلهای یادگیری افراد
- استراتژیهای یادگیری زبان
لازم به ذکر است اکثر زبانآموزان به عوامل و عناصری که میتواند متضمن یادگیری سریعتر ایشان گردد واقف نبوده و به همین دلیل پس از گذشت چندین سال و پشت سر گذاشتن ترمهای متوالی، کماکان با روش آزمون و خطا فرایند یادگیری خود را دنبال میکنند. در واقع، مادامی که زبانآموز به نیاز واقعی خود واقف نباشد، این وظیفه به دوش مدرسین باتجربه و مؤسسات آموزشی است تا آنچه به صلاح زبانآموز است و میتواند وی را زودتر به مقصد برساند را در سیلابس آموزشی وی بگنجانند اما گاهی اوقات این اتفاق در مؤسسات آموزشی هم نمیافتد.
در حقیقت، هر زبانآموز در وهلهٔ اول یک مشتری است و آنچه موجب میگردد یک زبانآموز را به یک مشتری وفادار مبدل سازیم اجرای مواردی است که غالباً در اکثر مؤسسات آموزش زبان مورد غفلت واقع میشوند. بسیاری از مؤسسات آموزشی از تبلیغات خوبی برخوردارند، محیط آموزشی مطلوبی را برای زبانآموز فراهم آوردهاند، کادری حرفهای به استخدام گرفتهاند و حتی محیط مطلوبی برای استراحت زبانآموز فراهم میآورند اما کمکان زبانآموزان خود را به مرور زمان از دست میدهند. با توجه به اینکه در اینجا خودِ زبانآموز به نیاز واقعیاش واقف نیست، از همین روی به سادگی تحت تأثیر تبلیغات دیگر مؤسسات قرار گرفته و محیط آموزشی خود را تغییر میدهد و واقعاً معلوم نیست چنین سیکلی تا چه زمانی ادامه خواهد یافت.
مدیریت زمان
این مسئله که زبانآموز دوست دارد در کوتاهترین زمان ممکن مهارتهای زبانی را کسب کند صحت دارد اما این در حالی است که وی باید با محدودیتهای موجود در فرایند یادگیری زبانهای خارجی نیز آشنا شود. منظور از چنین مرزهایی این است که یک زبانآموز باید بداند که به هیچ وجه فراگیری یک زبان خارجی را نمیتوان ظرف مدت چند ماه به طور کامل به اتمام رساند (همین اتفاق در مورد یادگیری یک زبان برنامهنویسی هم میافتد به طوری که کدآموز تمایل دارد تا در کوتاهترین زمان ممکن از یک فرد مبتدی به یک دولوپر حرفهای مبدل گردد که چنین چیزی به معنای واقعی کلمه غیرممکن است.)
در حقیقت، مبحث تسلط به یک زبان خارجی کاملاً نسبی است. به طور مثال، یک فرد فارسی زبان هم که به راحتی به مکالمه به زبان فارسی میپردازد نمیتواند ادعا کند که به زبان فارسی تسلط کامل دارد به طوری که تسلط به یک زبان خارجی مقولهای کاملاً فردی است. فرض کنیم فردی زبان آلمانی را جهت مکاتبات بیزینسی با تُجار کشور آلمان فرا میگیرد. فراگیری اصطلاحات موجود در مکاتبات تجارت بینالمللی و آشنایی با ساختار و فرمت چنین مکاتباتی نیاز این فرد را مرتفع خواهد ساخت و این در حالی است که وی به هیچ وجه نیاز به کسب توانایی در زمینهٔ زبان کوچه و بازار (زبان عامیانه) زبان آلمانی ندارد که در این صورت، پس از آنکه فرد به چنین مهارتی دست یافت و قادر گشت به راحتی و به نحوی که از مکاتبات ایشان مشخص نشود که ایشان یک گویشور بومی کشور آلمان نیست مکاتبه کند، میتوان گفت که وی به زبان آلمانی، البته از این بُعد خاص، مسلط است حتی اگر اثر آرنولدی داشته باشد.
خیل عظیمی از کسانی که در زمینهٔ زبانهای خارجی تحصیلات عالیه، حتی در سطح دکتری، دارند و چندین سال به تحصیل و آموزش زبانهای خارجه پرداختهاند و حتی در زمینهٔ رشتهٔ تخصصی مورد مطالعهٔ خود صاحب نظر نیز میباشند احتمالاً پس از مواجهه با یک فرد معمولی از جامعهٔ زبان مقصد، در بخشهایی از مکالمهٔ خود با مشکل روبهرو میشوند چرا که ایشان به مباحث آکادمیک و تئوریک زبان مقصد تسلط دارند نه به اصطلاحات رایج در مکالمات روزمرهٔ آن زبان و از همین روی به نظر میرسد که از این پس قبل از بهکارگیری واژهٔ تسلط به یک زبان خارجی، دقت نظر بیشتری به خرج دهیم (به عبارتی، به جای Acquisition فرآیند Learning برایشان اتفاق اتفاده است.)
متأسفانه اکثر مؤسسات آموزشی بر این باورند که فراگیری سه مهارت گفت/شنود، خواندن و تا حدودی هم مهارت نوشتاری یک زبان خارجی متضمن تسلط یک زبانآموز به آن زبان است اما حقیقت چیز دیگری است. غفلت از ریزهکاریهای فراگیری زبانهای خارجی، همچون آشنایی با فرهنگ کشوری که زبان مد نظر در آن تکلم میشود و بسیاری موارد دیگر، راه را بر تسلط به یک زبان خارجی مسدود خواهند ساخت.
پس از آنکه مطمئن شدیم زبانآموز مفهوم چنین مرزهایی را به خوبی درک کرده است، حال نوبت به آن میرسد تا کوتاهترین زمان ممکن را برای ایشان در نظر بگیریم. این احتمال وجود دارد تا بسیاری از زبانآموزان پس از روبهرو شدن با این واقعیت که فراگیری یک زبان خارجی در کوتاهمدت امکانپذیر نیست و نیز تسلط به یک زبان خارجی تقریباً غیرممکن است، انگیزهٔ خود را از دست بدهند؛ اما خبر خوبی که برای این گروه از مخاطبین وجود دارد این است که با یک برنامهریزی منسجم و داشتن مدیریت زمان، زبانآموزان میتوانند این مسیر طولانی را به راهکاری انگیزشی برای خود مبدل سازند.
به طور مثال، فرض را بر این بگذاریم که قرار است زبانآموزی با شرایط زمانی، مالی و استعدادی متوسط طی 36 ماه فراگیری زبان خود را به اتمام رساند. کاری که به چنین زبانآموزی پیشنهاد میشود این است که در بدو امر، هدف خود را از فراگیری یک زبان خارجی مشخص ساخته و تعیین کند که در کدام بخش از زبان مد نظر نیاز به کسب مهارت بیشتر و یا تسلط دارد سپس این 36 ماه را به 6 بازهٔ زمانی تقسیم نموده و هر 6 ماه یکبار در آزمونهایی معتبر که مهارتهای مد نظر زبانآموز را به خوبی مورد سنجش قرار میدهند، شرکت کند. در حقیقت، زبانآموز با مقایسه کردن نتایج آزمونهای پیشین با آزمونهای بعدی، به نکات ضعف و قوت خود پی برده و با مشاهدهٔ پیشرفت خود، انگیزهٔ دوچندانی برای پیمودن ادامهٔ راه پیدا خواهد کرد (نکتهای که در اینجا باید مد نظر قرار داده شود این است که آزمونهای مؤسسهای نمیتوانند نتایج دقیقی را به زبانآموزان ارائه دهند چرا که اکثر چنین آزمونهایی استانداردهای آزمونهای آموزشی را دنبال نمیکنند.)
به نظر میرسد اکثر کسانی که از کمبود زمان شکایت میکنند، استراتژیهای مدیریت زمان را به خوبی در فرایند آموزشی خود اِعمال نمیکنند. در واقع، زمان در فرایند فراگیری زبان انگلیسی را میتوان از دو بُعد مورد بررسی قرار داد: بُعد اول از نقش مؤسسهٔ آموزشی در مدیریت زمان زبانآموزان ناشی میشود به این نحو که مؤسسه موظف است کوتاهترین نقشهٔ راه را برای زبانآموزان ترسیم کند و بُعد دوم، که میتوان گفت از اهمیت بیشتری نسبت به مورد اول برخوردار است، نقش خود زبانآموز در مدیریت زمان است.
در واقع، اکثر زبانآموزانی که از عدم مدیریت زمان خود و بالتبع برخورداری از زمانی اندک برای فراگیری زبان انگلیسی رنج میبرند و اتفاقاً بسیاری از ایشان جزو شاغلین نیز میباشند، میتوانند با شرکت در کارگاههای آموزشی مدیریت زمان و مطالعهٔ کتب و مقالات مرتبط، نه تنها زمان کافی برای فراگیری زبان پیدا کنند، بلکه اثر آن را میتوانند در مابقی بخشهای زندگی شخصی و کاری خود نیز مشاهده کنند.
هویت بخشی
عدم وجود محیطی که مَن زبانآموز در آن به رسمیت شناخته شود، نتایج مخربی همچون بیانگیزگی زبانآموز، پَسرفت تحصیلی، از بین رفتن انگیزه و ... را در درازمدت در بر خواهد داشت. در حقیقت، با توجه به سطح پایین دانش زبانهای خارجی به خصوص زبان انگلیسی در کشورمان، معدود کسانی که با این مهارت آشنایی دارند خود را در این زمینهٔ به خصوص برتر از دیگران تلقی میکنند و این موقعیت در بسیاری از کلاسهای زبان به وضوح دیده میشود. در واقع، زمانی که مدرس جایگاه خود را برتر از زبانآموزان بداند، خواه این زبانآموز یک پزشک باشد و خواه یک شاگرد ساده، این حس برتریطلبی مدرس استرسزا بوده و اعتماد به نفس زبان آموزان را تحت تأثیر قرار خواهد داد.
تجربه نشان داده است مواقعی که مدرس این حس را برای زبانآموزان به وجود میآورد که خیلی چیزها هستند که معلم از آنها بیاطلاع است، خواه در مورد خود زبان و خواه در مورد دیگر مسائل که زبانآموزان در آن تبحر دارند، زبانآموزان حس خوبی نسبت به کلاس خود پیدا خواهند کرد چرا که باور پیدا میکنند آنها هم چیزی برای ارائه دارند که مختص به خود ایشان است به طوری که استفاده از استراتژیهایی از این دست میتواند به منزلهٔ کمک خوبی برای بالا بردن سطح اعتماد به نفس زبانآموزان و در نتیجه هویتبخشی به ایشان باشد.
به هیچ وجه نمیتوان تأثیر اعتماد به نفس را در بحث آموزش زبانهای خارجی نادیده گرفت حتی تا سطحی که میتوان گفت یک مدرس زبان صرفاً با بالا بردن اعتماد به نفس زبانآموزان، میتواند شاهد پیشرفت چشمگیر ایشان در آینده باشد که به منظور پی بردن به اهمیت این مسئله، میتوان به مقایسهٔ یک تیم ورزشی و یک تیم آموزش زبان پرداخت.
بسیاری از تیمهای ورزشی مطرح و حرفهای جهان در کنار تیم تخصصی خود و مربیان کارآمد، روانشناسان خُبره نیز به خدمت میگیرند. حال به نظر میرسد اهمیت این موضوع به وضوح قابل درک است که اگر صرفاً با بهکارگیری تیمی از مربیان حرفهای دستیابی به یک سطح بینالمللی در زمینهٔ ورزشی مقدور بود، کلیهٔ تیمهای ورزشی مطرح دنیا اقدام به استخدام کارشناسان روانشناسی به منظور درک نیازهای کاملاً فردی ورزشکاران و بالتبع ارائه راهکارهای عملی به ایشان نمیکردند.
در اینجا روی سخن با مدیران مؤسساتی نیست که به این کار دیدی هزینهبر دارند؛ مدیران مؤسساتی که دیدی کیفیتگرا، هدفمند و زبانآموز-محور دارند به خوبی اهمیت این موضوع را درک خواهند کرد. آنچه میتواند یک مؤسسه آموزش زبان را یک سر و گردن از مابقی مؤسسات آموزشی بالاتر نگاه دارد، به خدمت گرفتن تیمی از روانشناسان آموزشی با آشنایی به مقولهٔ آموزش زبان، آزمونهای بینالمللی و ... میباشد که حداقل بتوانند با یک زبان خارجی ارتباط برقرار سازند که با اتخاذ چنین رویکردی، یک روانشناسی که خودش راه فراگیری یک زبان خارجی را تا سطح قابلقبولی پیموده باشد از یکسو و همچنین آشنایی با جنبهٔ روانی افراد داشته باشد از سوی دیگر، میتواند راهکارهای مناسبی را هم به زبانآموزان و مهمتر از آن به مدرسین ارائه دهد.
شاید بتوان گفت که اهمیت حضور یک روانشناس آموزشی در یک مؤسسه آموزش زبان بیش از آنکه برای زبانآموزان مفید باشد برای مدرسین مثمرثمر خواهد بود چرا که با آموزش تکنیکهای نحوهٔ برخورد با زبانآموزان در شرایط مختلف، میتوان از ایشان انتظار داشت تا همانند یک معلم-روانشناس عمل کنند (در حقیقت، مدرسی که از بهرهٔ هوش عاطفی و یا اصطلاحاً EQ کمی برخوردار باشد، مسلماً نحوهٔ برخورد صحیح با زبانآموزانی که به دلایل مختلفی همچون مسائل خانوادگی، شخصی و کاری، اعتماد به نفس کم، کمرویی، اختلالات ذهنی و ... پیشرفت کمی داشته باشند را بلد نخواهند بود.)
عدم احساس تنهایی
اکثر زبانآموزان انتظار دارند تا در محیط خارج از کلاس نیز از پشتیبانی مؤسسه و مدرس خود بهرهمند باشند. فرایند آموزش را میتوان به تجربهای لذتبخش مبدل ساخت به این صورت که زبانآموزان بدون هیچگونه محدودیت زمانی و مکانی، تیم آموزشی را در کنار خود احساس کنند. در حقیقت، همانطور که یک فرهنگ لغت جیبی میتواند همواره در کنار زبانآموز باشد، محتوای آموزشی مؤسسه آموزش زبان را نیز میتوان تا حد قابلتوجهی در کنار زبانآموز قرار داد.
در پاسخ به این سؤال که چهطور و چگونه میتوان به چنین زیرساختی دست یافت، باید گفت که این گام یکی از مراحل دشوار کار مدیران و طراحان دورههای آموزش زبان در مؤسسات محسوب میگردد چرا که دستیابی به چنین زیرساختی بدون ایجاد فرهنگ استفاده از آن، کار بیهودهای خواهد بود. منظور از این مسئله، فرهنگسازی در بُعد گسترده نیست بلکه منظور ایجاد یک فرهنگ درون مؤسسهای است و منظور از فرهنگ مؤسسهای هم این است که هر مؤسسهٔ آموزش زبان میباید دربرگیرندهٔ طرحهایی باشد که نه تنها نیازهای زبانآموزان را پاسخگو باشد، بلکه تداوم نیز داشته باشند.
در چنین شرایطی، زمانی که یک زبانآموز وارد مؤسسهای میشود که در آن احساس تنهایی نمیکند و در عین حال به نیازهای زبانی وی نیز پاسخ مثبت داده میشود، میتوان گفت که چنین فرهنگی در درازمدت بر زبانآموز غالب گشته و مادامی که زبانآموز در آن مؤسسه مشغول به فراگیری یک زبان خارجی است، تحت تأثیر فرهنگ آن مؤسسه قرار خواهد داشت (به طور مثال، اگر بخواهیم چند نمونه از زیرساختهایی که میتواند حس تنهایی زبانآموز را خارج از محیط کلاسی برطرف سازد نام ببریم، میتوانیم به اپلیکیشنهای موبایل، تلفنهای گویای 24 ساعته، وبسایتهای تعاملی، معلم مشاورهای تلفنی، سامانهٔ پیام کوتاه و ... اشاره کنیم.)
آنچه موجب میگردد تا زبانآموزی از طریق فناوری به تجربهای لذتبخش مبدل گردد این است که به هیچ وجه در حین کار با فناوریهای به خدمت گرفته شده، این حس به زبانآموز منتقل نگردد که در حال درس خواندن (Learning) است. در واقع، اپلیکیشنهای موبایلی که آمیختهای از آموزش زبان و سرگرمی باشند میتوانند چنین حسی را تا حد قابلتوجهی کاهش داده و فرآیند Acquisition را پررنگتر سازند (در همین راستا، توصیه میکنیم به مقالهٔ نقد و بررسی اپلیکیشنهای آموزش زبان مراجعه نمایید.)
مقولهٔ فناوری چنان گسترده است که خود نیازمند بحثی مجزا میباشد اما در اینجا به همین اکتفا میکنیم که آینده در دستان فناوریهای نوینی همچون موبایل، وبسایتهای تعاملی و بالتبع شرکتها و مؤسساتی است که توانستهاند زیرساخت مناسبی جهت بهکارگیری مؤثر از چنین فناوریهایی طراحی کنند. چنانچه مؤسسات آموزشی از چنین مهمی غفلت ورزند، نه تنها آیندهٔ کاری خود را به مخاطره خواهند انداخت، بلکه سرعت فراگیری زبانآموزانی هم که با فناوری ارتباط خوبی برقرار کردهاند و یادگیری ایشان میتواند از این طریق هم تسریع شود را نیز نادیده گرفتهاند (توصیه میکنیم برای درک بهتر این موضوع، به مقالهٔ Technology Adoption Life Cycle: درآمدی بر ۵ دستهٔ کلی کاربران در مواجهه با فناوریهای جدید مراجعه نمایید.)
فراگیری زبان کاربردی
در حقیقت زمانی که فراگیری زبان مادری صورت میگیرد (Acquisition)، فرد در هر جایی در معرض آن قرار دارد؛ چه در حین استراحت و تفریح و چه در حین آموزش و فراگیری سایر علوم مثل ریاضی و فارسی. فراگیری زبان دوم تفاوتهای بسیاری با فراگیری زبان اول یا همان زبان مادری دارد اما نکته اینجا است که هر چه شرایط را برای فراگیری زبان دوم را به شرایطی که در آن زبان اول را فرا گرفتهایم نزدیکتر سازیم، احتمال موفقیت ما به عنوان یک زبانآموز بیشتر خواهد شد.
شاید این گفته را از زبان بسیاری از کسانی که مبادرت به فراگیری زبان انگلیسی ورزیده سپس مهاجرت کردهاند شنیده باشید که پس از قرار گرفتن در محیط بومی زبان مقصد (مثلاً آمریکا، انگلستان، کانادا و یا استرالیا)، با اصطلاحات و ساختارهایی روبهرو شدهاند که برای ایشان تازگی داشته است. چنانچه به ریشهیابی این مسئله بپردازیم، به این نکته پی خواهیم برد که علل فراوانی این مسئله را منجر میگردد که از آن جمله میتوان به اساتیدی اشاره کرد که زندگی در یک محیط بومی را تجربه نکردهاند و سعی هم در فراگیری زبان رایج روزمره نکردهاند، کتبی آموزشی که زبانآموزان را در معرض یک زبان معیار کاملاً رسمی قرار میدهند و یا صرفاً به آموزش لغت و یا گرامر میپردازند، فراگیری زبان خارجی از طریق روزنامه و اخبار به نحوی که زبانآموز با یک زبان کاملاً رسمی آشنا میشود و همچنین عدم تعامل با بومیان زبان مقصد چه از طریق مکاتبه و چه از طریق مکالمات رودررو.
به منظور پر کردن این خلاء، ترفندهای مختلفی را میتوان به کار گرفت که از جملهٔ مهمترین آنها میتوان به آشنایی با اصطلاحاً Pre-fabricated Sentnces و Gap Fillers، درک معنای ضمنی واژگان و همچنین اصطلاحات روزمره و عامیانهٔ انگلیسی اشاره کرد که در ادامه به آنها خواهیم پراخت.
آشنایی با اهمیت فراگیری Pre-fabricated Sentnces و Gap Fillers زبان انگلیسی
چنانچه بخواهیم روی سخن با زبانآموزان باشد، باید بگوییم که انتخاب معلمهای مجرب، ترجیحاً با سابقهٔ حضور در کشورهای انگلیسی زبان، خواندن داستانهایی که به زبان عامیانه نوشته شدهاند و همچنین استفاده از رسانههایی که برگرفته از زندگی روزمرهٔ بومیان زبان انگلیسی است همچون سریالهایی خانوادگی که تعاملات روزمرهٔ مابین افراد را نشان میدهند و الگوبرداری از ساختارهای رایج به کار گرفته شده در آنها و در نهایت نهادینه کردن آنها از طریق استفادهٔ مکرر در مکالمات میتواند به منزلهٔ راهکاری مناسب در این زمینه باشد و آنچه میتواند سرعت پیشرفت زبانآموزان را در مهارت گفتاری در زبان مقصد دوچندان کند، بهکارگیری ساختارهایی تحت عنوان Pre-fabricated Sentnces و Gap Fillers میباشد.
چنانچه بخواهیم مورد اول را به صورت لغت به لغت ترجمه کنیم، با معادلی همچون «جملات پیشساخته» روبهرو خواهیم شد. در واقع، جملات پیشساخته درصد قابلتوجهی از هر زبان را به خود اختصاص میدهند (حدوداً 20 الی 25 درصد) و اگر بخواهیم به ماهیت چنین جملاتی پی ببریم، باید بگوییم اینگونه جملات ساختارهایی هستند که گویشوان بدون تغییر در ساختارشان، مکرراً آنها را در مکالمات و مکاتبات روزمرهٔ خود استفاده میکنند.
نکتهٔ مثبتی که در استفاده از جملات پیشساخته نهفته این است که استفاده از آنها انرژی ذهنی به مراتب کمتری در مقایسه با جملاتی که خودِ زبانآموز بر اساس نکات گرامری و گزینش واژگان میسازد میطلبد زیرا زمانی که شما به عنوان یک زبانآموز سعی در ساختن جملهای در زبان مقصد میکنید، ذهن خود را از چند بُعد درگیر ساخت چنین جملهای میکنید گو اینکه کلیهٔ این مراحل در کسری از ثانیه اتفاق افتد اما زمانی که زبانآموزان جملات پیشساخته را همانند واژگان به مثابهٔ یک واحد زبانی و در عین حال مجزا از دیگر واحدها به ذهن خود میسپارند، این کار منجر میگردد تا زمان بازخوانی این دسته جملات از ذهن بسیار کاهش یابد (در واقع، سرعت بازیابی یک جملهٔ از پیشساخته شده همانند سرعت بازیابی یک واژه است با این تفاوت که اجزای جملهٔ پیشساخته از لحاظ گرامری هم به شکل صحیحی در کنار یکدیگر قرار گرفتهاند.) برای روشنتر شدن این مطلب، به ذکر چند نمونه از جملات پیشساخته در زبان انگلیسی به همراه معادل آنها اشاره میکنیم:
- مشتاقانه منتظر ... هستم (... I am looking forward to)
- میخواستم ببینم اگر لطف کنید ... (... I was wondering if you could possibly)
- ملاقات شما در ... مایه خوشبختی بنده بود (... It was a pleasure meeting you in)
در مکالمات روزمره، موقعیتهای بسیار زیادی پیش میآید که متکلم به خاطر دلایل زیادی همچون خستگی، عدم تمرکز، بیحوصلگی، طفره رفتن از پاسخگویی، جلب اعتماد مخاطب، برانگیختن احساسات مخاطب، خرید زمان برای فکر کردن پیش از پاسخگویی و ... مکث کرده و جملاتی به زبان میآورند. این جملات هرچند کوتاه هستند و در صورتی که از مکالمه حذف شود هیچ اتفاقی نخواهد افتاد، اما به منظور مرتبط ساختن دیگر جملات به یکدیگر از یکسو و همچنین ایجاد فرصتی به خاطر یکی از موارد فوقالذکر از سوی دیگر بسیار مفید هستند که اصطلاحاً Gap Filler نامیده میشوند.
معادل فارسی واژهٔ Gap «شکاف و فاصله» بین دو چیز است و واژهٔ Filler از مصدر To Fill به معنای «پُر کردن» گرفته شده است که به طور خلاصه Gap Filler به ساختاری گفته میشود که در مکالمات در وقفهای مورد استفاده قرار میگیرد که مابین دو جمله به وجود میآید. استفادهٔ رایج از چنین ساختارهایی در هر زبانی نشاندهندهٔ اهمیت فرهنگی آنها در زبانهای مختلف است که برای روشنتر شدن این موضوع، به ذکر چند نمونه از چنین جملاتی در زبان انگلیسی به همراه معادل آنها در زبان فارسی اشاره میکنیم:
- راستِش ... (... ,In fact)
- به طور کلی، ... (... ,Generally speaking)
- بزار ببینم (Let me see)
- راستش مطمئن نیستم ولی ... (... I`m not sure about it, but)
- اگه اشتباه نکنم، ... (... ,If I`m not mistaken)
- به نظرم ... (... ,To my understanding)
حال سؤالی که ممکن است برای زبانآموزان پیش آید این است که چه منبع و یا منابعی وجود دارد تا بتوان از آن طریق لیست کاملی از این دو ساختار (Pre-fabricated Sentnces و Gap Fillers) را در آنها پیدا کرد. پاسخ به این سوال شاید کمی ناامیدکننده باشد چرا که تاکنون هیچ کدام از انتشارات معتبر دنیا که فرهنگهای لغت به زبانهای مختلف تدوین و منتشر میکنند اقدام به جمعآوری چنین ساختارهایی در قالب یک مجلد ننمودهاند اما این در حالی است که میتوان این ساختارها را در فرهنگهای لغت در مدخلهای مرتبط، داستانها، فیلمها و غیره یافت و جمعآوری کرد.
پیشنهادی که به علاقمندان به فراگیری چنین ساختارهایی میشود این است که استفاده از این ساختارها، به خصوص گپفیلرها، تا حدودی سلیقهای و همچنین موقعیت-محور است (لازم به ذکر است که چنانچه هر زبانآموزی میخواهد زبان مد نظرش را کاملتر فرا گیرد، باید به این ساختارها مسلط شود.) به عنوان مثال، برای معادل انگلیسی «به نظر من»، میتوان از گپفیلرهایی همچون موارد زیر و بسیاری ساختارهای مشابه دیگر که ذکر نشدهاند استفاده کرد:
- In my idea
- In my opinion
- To my understanding
- In my viewpoint
- As long as I know
حال آنکه چه منبعی برای دستیابی به این ساختارها پیشنهاد میشود، مسئلهای است که شاید کمتر به آن توجه شده باشد. در حقیقت، زمانی که زبانآموزان به تماشای فیلمهای زبان اصلی و یا خواندن داستانهای زبان اصلی میپردازند، باید هشیار باشند که این ساختارها را با توجه به علائق خود و همچنین موقعیتی که در آن مورد استفاده قرار گرفته است گلچین نموده و به ذهن بسپارند (باید این سؤال را از معلمهای زبان و همچنین مدیران مؤسسات آموزشی پرسید که آیا آموزش ضربالمثل مهمتر است یا گنجاندن مواد کمک آموزشی حاوی ساختارهای فوقالذکر در سیلابس آموزشی زبانآموزان؟ در حقیقت، مؤسسات آموزشی باید به این موضوع واقف گردند که فراگیری چنین جملاتی در مراحل ابتدایی فراگیری یک زبان خارجی میتواند منجر به نهادینه شدن آنها در درازمدت در ذهن زبانآموزان از یکسو و همچنین کمک به سرعت بخشیدن به فرایند زبانآموزی از سوی دیگر گردد.)
اهمیت یادگیری معانی مختلف واژگان انگلیسی
نکتهٔ دیگری که اکثر مؤسسات آموزشی، معلمها و همچنین زبانآموزان در زمینهٔ فراگیری زبان کاربردی نسبت به آن غافل هستند، فراگیری واژگان و ساختارها بر اساس بار فرهنگی و موقعیتی آنها است. در حقیقت، یک زبانآموز صرفاً با دانستن معادل فارسی یک واژه در زبان مقصد نمیتواند ادعا کند که آن واژه را بلد است. شاید در اینجا این مطلب بسیار گنگ به نظر برسد اما امید است با ذکر یک مثال، اهمیت این مسئله مشخص گردد. در زبان انگلیسی هر دو واژهٔ Thin و Slim به معنی «لاغر» هستند اما این دو واژه به ترتیب دارای بار معنایی «خنثیِ متمایل به منفی» و «مثبت» هستند. در واقع، زمانی که زبانآموزی میخواهد از شخصی که «لاغر» یا بهتر بگوییم «خوشاندام» است تعریف و تمجید کند، باید از معادل انگلیسی Slim استفاده کند.
از سوی دیگر، عدم توجه به طرز تلفظ واژگان و نیز عدم توجه به جایگاه اِسترس نه تنها میتواند منجر به برقراری ارتباط ناقص گردد، بلکه در بسیاری مواقع میتواند منجر به توهین و سوءتفاهم نیز گردد! در حقیقت، این خصوصیت در زبانهای مختلف متفاوت است و بسته به زبانی که قصد فراگیری آن را داریم، به منظور کسب مهارت در این زمینهٔ بسیار مهم باید از منابع صحیح و نیز مدرسین مجرب کمک بگیریم.
به عنوان مثال، آهنگ کلمات و جملات در زبان انگلیسی نقش بسزایی در انتقال مفاهیم در جامعهٔ انگلیسی زبان ایفا میکند و این در حالی است که در برخی زبانها همچون زبان آلمانی، چنین آهنگی به اندازهٔ زبان انگلیسی در انتقال مفاهیم نقش ندارد (مثلاً واژگان Unique و Eunuch هر دو به صورت یونیک تلفظ میشوند اما این در حالی است که اگر جایگاه اِسترس را دوم در نظر بگیریم، واژهٔ Unique به معنی «بینظیر» در ذهن مخاطب تداعی خواهد شد و در صورتی که جایگاه اِسترس اول باشد، واژهٔ Eunuch به معنی «اَخته» به وی منتقل خواهد شد!)
به طور خلاصه، یک زبانآموز زمانی میتواند ادعا کند یک واژه را فرا گرفته است که نه تنها معادل آن را در زبان فارسی فرا گرفته باشد، بلکه مواردی نظیر جایگاه اِسترس، طرز تلفظ، املای واژه، بار فرهنگی، حالات جمع و مفرد واژه و واژگانی که با آن میتوانند ترکیب شوند را نیز فرا گرفته باشد که با این تفاسیر از مؤسسات آموزش زبان و معلمهای زبان انتظار میرود به جای اتخاذ رویکردی مبنی بر پُر کردن ذهن زبانآموزان با واژگان بسیار زیاد، تعداد معقولی از واژگان را به صورت اصولی و کامل به زبانآموزان بیاموزند (این مسئله که به چه نحوی باید به فراگیری واژگان پرداخت، بحثی است که تحت عنوان استراتژیهای زبانآموزی باید مورد نقد و بررسی قرار گیرد.)
یادگیری لغات انگلیسی مهمتر است یا گرامر و چرا؟
این سؤالی است که برای خیلی از کسانی که تازه قدم به دنیای فراگیری زبان دوم گذاشتهاند ایجاد میگردد. پیش از پاسخگویی به چنین سؤال مهمی و به منظور درک بهتر آنچه در ادامه خواهیم گفت، ابتدا توجه شما را به تصویر زیر جلب میکنیم:
حال به تصویر زیر توجه کنید:
آنچه در تصویر اول مشاهده میشود، تعدادی بلوک سنگی است که صرفاً روی یکدیگر قرار داده شدهاند اما این در حالی است که در تصویر دوم بلوکهایی آجری را میبینیم که با سیمان به یکدیگر محکم شدهاند و از این جهت کلمهٔ سیمان را بولد کردهایم که نقشی کلیدی در کنار هم نگاه داشتن، منسجم کردن و اصولی قرار گرفتن آجرها در کنار یکدیگری بازی میکند و اگر بخواهیم تشبیهی با پروسهٔ آموزش زبان انگلیسی انجام دهیم، میتوان واژگان این زبان را به بلوکهای آجر و گرامر را به سیمان تشبیه کنیم به طوری که گرامر ضامن قرار گرفتن واژگان مختلف به شکلی اصولی در کنار یکدیگر میگردد.
بسیاری از کسانی که به یادگیری گرامر اعتقادی ندارند بر این باورند که واژگان میتوانند تا درصد قابلتوجهی منظورشان را به طرف مقابل منتقل کنند که چنین ادعایی کاملاً درست است اما این نکته را هم فراموش نکنیم که وقتی ما با یک زبان تکلم میکنیم، خواه زبان فارسی باشد و خواه زبان انگلیسی یا هر زبان زندهٔ دیگری، شیوهٔ نگارش و گفتار ما به نوعی نشانگر جایگاه اجتماعی ما است و استفاده از ساختارهای گرامی اصولی و درست در گفتار و نوشتار هم چیزی است که کمک میکند ایماژ مثبتی از خود در ذهن مخاطب بر جای بگذاریم.
در حقیقت، اهمیت بسیار زیاد فراگیری واژگان یک زبان خارجی نسبت به دستور زبان چیزی انکارناپذیر است اما این در حالی است که این دو مکمل یکدیگر بوده و تمرکز صرف روی یکی از این دو، منجر به فراگیری مطلوب یک زبان خارجی نخواهد شد!
زبانی که استفاده نشود فرار است!
حال پس از فراگیری زبان کاربردی، زبانآموز نیاز دارد تا زبان جدید را به زندگی روزمرهٔ خود مرتبط سازد. تجربه نشان داده است که نه تنها یک زبان خارجی بلکه هر مهارتی که به جایی از زندگی روزمرهٔ دانشجو متصل نگردد به دست فراموشی سپرده خواهد شد (حال شاید علت تجربهٔ تلخ آزمون تعیین سطح و شروع مجدد از نحوهٔ معرفی خود، سؤال کردن در مورد زمان، رنگ مورد علاقه و ... برای بسیاری از زبانآموزان مشخص گردد؛ در واقع، زبانی که ایشان آموختهاند به هیچ کجای زندگی روزمرهٔ ایشان متصل نشده و در نتیجه به دست فراموشی سپرده شده است.) در همین راستا، به نظر میرسد شعاری همچون «زبان فرار است» گزارهٔ صحیحی نباشد و گواه این مسئله این است ما هیچ وقت زبان مادری خود را فراموش نمیکنیم و از این پس بهتر است بگوییم «زبانی که استفاده نشود فرار است.»
در حقیقت، از آنجا که اکثر زبانآموزان یک زبان جدید را فرا میگیرند تا در زمانی مقرر و یا برای نیاز خاصی از آن استفاده کنند، ایشان را به اینجا میکشاند که بایستی بارها و بارها از ابتدا شروع کنند چرا که این مهارت جدید را به بخشی از زندگی خود متصل نکردهاند که در این مورد به خصوص، میتوان هم وظیفه را به دوش مؤسسهٔ زبان انداخت و هم خود زبانآموزان را مسئول دانست. مؤسسهٔ زبان از آن رو موظف است که باید زبانآموزان را به سمت و سویی سوق دهد تا ایشان زبان جدید را با زندگی روزمرهٔ خود گره بزنند (به طور مثال، یک مؤسسهٔ زبان با به وجود آوردن فرصتی برای بحث آزاد که در آن زبانآموزان بتوانند کار تخصصیشان را برای همکلاسیهای خود توضیح دهند، میتواند این ارتباط را تا حدودی برقرار سازد.) از سوی دیگر، زبانآموزان که مسئولیت بیشتری را هم در این زمینه بر عهده دارند، باید به جای فراگیری معادل واژگان و اصطلاحاتی که درصد بسیار کمی از مکالمات روزمرهٔ ایشان در زبان مادریشان را تشکیل میدهد، به فراگیری بخشهایی از زبان بپردازند که بیشتر با آن سر و کار داشته و بخش قابلتوجهی از زندگی ایشان را شامل میشود.
در حقیقت، بسیاری از زبانآموزان هستند که بر حسب علاقه شروع به حفظ کردن طیف متنوعی از واژگان میکنند غافل از اینکه چنین واژگانی موارد استفادهٔ کمی در زبان فارسی دارند چه رسد به معادل آنها در دیگر زبانها! به عنوان مثال، حفظ کردن واژگانی از قبیل انواع سبزیجات مثل تربچه، گشنیز، نام شهرها و کشورهای غیر مطرح مثل ساحلعاج، قستنطنیه، نام حیواناتی همچون برخی جوندگان، حشرات و غیره به منزلهٔ وقت تلف کردن است چرا که کاربرد اندکی داشته و متعاقباً پس از مدتی به دست فراموشی سپرده میشوند. در عوض، زبانآموزان میتوانند به فراگیری واژگانی بپردازند که دامنهٔ کاربرد وسیعتری داشته و به نوعی به زندگی روزمره و یا کاری ایشان مرتبط باشد.
با یادگیری چه تعداد واژهٔ انگلیسی میتوانیم در ۸۵٪ مواقع نیاز خود را مرتفع سازیم؟
به طور کلی، نظرات گوناگونی پیرامون این مسئله وجود دارد که برای صحبت کردن به یک زبان خارجی به چه تعداد واژه نیاز داریم. به طور مثال، در زبان انگلیسی در حدود ۱/۰۰۰/۰۰۰ واژه وجود دارد که هر روز تعدادی به این لیست اضافه میگردد و تعدادی هم حذف میشود اما سؤال اینجا است که یک گویشور انگلیسی زبان به چه تعداد از این واژگان برای مکالمات روزمرهٔ خود نیاز دارد.
طبق تحقیقات صورت گرفته، از این لیست واژگان، که تعداد آن هم کم نیست، در حدود حداقل ۲۰۰۰ و حداکثر ۴۰۰۰ هزار واژه وجود دارد که در درصد قابلتوجهی از مکالمات روزمره مورد استفاده قرار میگیرند. در حقیقت، بسته به جایگاه اجتماعی افراد در جامعهای که زبان مقصد در آن صحبت میشود، افراد با دانستن این تعداد واژه در حدوداً 85٪ مواقع نیاز زبانی خود را مرتفع میسازند. به عبارت دیگر، میتوان گفت که زبانآموزان میتوانند با فراگیری این تعداد واژه، بخش قابلتوجهی از مکالمات و مکاتبات خود را انجام دهند (15٪ مابقی هم مربوط به تخصصی است که افراد بر مبنای آن، واژگان خاصی را مورد استفاده قرار میدهند. به طور مثال، یک دولوپر دامنهٔ خاصی از واژگان را در مکالمات خود با دیگر همکارانش مورد استفاده قرار میدهد که از آن جمله میتوان به لایبرری، دیزاین پترن، اینجکشن، کوئری، فِچ کردن دیتا، ایندکس کردن و ... اشاره کرد که ممکن است برای فردی با تخصص متفاوتی همچون یک هنرمند ناآشنا باشند.)
حال میتوان از مؤسسات آموزشی انتظار داشت تا با یک برنامهریزی منسجم، ساختاری را برای زبانآموزان ایجاد کنند که در آن زبانآموزان به طور نظامند در مراحل ابتدایی فراگیری یک زبان خارجی با این تعداد واژهٔ ضروری آشنایی پیدا کنند که به موجب آن، یادگیری ایشان به مراتب با سرعت بیشتری اتفاق خواهد افتاد.
از دیکشنری دوزبانه استفاده کنیم یا تکزبانه و چرا؟
نکتهٔ دیگری که در این رابطه باید مد نظر قرار داد این است که یکی از درخواستهای مدرسهای زبان از زبانآموزان این است که سعی کنند برای یافتن معادل فارسی واژگان، از فرهنگهای لغت یکزبانه استفاده کنند و این در حالی است که زبانآموزانی که از دامنهٔ لغت محدودی برخوردار باشند، با این مشکل مواجه خواهند شد که برای یافتن معنی یک واژهٔ ناآشنا در زبان مقصد در یک فرهنگ لغت یکزبانه، با تعدادی واژهٔ ناآشنای دیگری نیز مواجه خواهد شد که جز بیانگیزگی و سردرگمی، ثمر دیگری برای وی نخواهد داشت.
اکنون زمانی را در نظر بگیریم که مدرس زبانآموزان را به استفاده از یک فرهنگ لغت دوزبانهٔ معتبر تشویق میکند (چنانچه بخواهیم زبانآموزان زبان انگلیسی را مد نظر قرار دهیم، میتوانیم فرهنگ لغت هزاره را معرفی کنیم.) در همین زمان، بر اساس برنامهای که در بالا به آن اشاره شد، زبانآموزان 2000 واژهٔ پرکاربرد زبان انگلیسی را ظرف مدت مشخصی با استفاده از فرهنگ لغت دوزبانه فرا میگیرند و پس از آشنایی با این گروه از واژگان پرکاربرد، مدرسین زبان میتوانند زبانآموزان را به استفادهٔ یک فرهنگ لغت تکزبانه مثل Longman Study Dictionary تشویق کنند. در واقع، در این فرهنگ لغت و فرهنگهای لغتی از این دست، کلیهٔ واژگان با استفاده از همان 2000 لغت پرکاربرد تعریف شدهاند و زبانآموزان به منظور یافتن معادل یک واژهٔ ناآشنا در زبان مقصد، با هیچگونه واژهٔ جدیدی که منجر به سردرگمی ایشان شود روبهرو نخواهند شد چرا که از پیش کلیهٔ آن دسته از واژگان که در فرهنگ لغت برای تعریف هر واژهای از آنها استفاده شده است را فرا گرفتهاند.
حال سؤال اینجا است که لیست این واژگان پرکاربرد را از کجا میتوان تهیه کرد؟ با دانلود فایل پیدیاف ۲۰۰۰ واژهٔ پرکاربرد زبان انگلیسی، که توسط انتشارات معتبر لانگمَن تألیف شده است، میتوانید این اطمینان را حاصل کنید که حداقل در مهارت خواندن، که مورد نیاز مثلاً بسیاری از برنامهنویسان است، با هیچ مشکلی مواجه نخواهید شد چرا که این ۲۰۰۰ لغت کاربردی در چیزی حدوداً ۸۵٪ مواقع نیاز شما را مرتفع ساخت.
به طور خلاصه، هر چه رابطهٔ زبان فرا گرفته شده با زندگی روزمره شخصی و یا کاری زبانآموز نزدیکتر باشد، احتمال فراموشی زبان فرا گرفته شده کمتر خواهد شد؛ راهکار پیشنهادی برای آن دسته از زبانآموزانی که تمایل دارند زبان مد نظر خود را تا سطح متوسطه و متوسط رو به بالا فرا گرفته و بیش از آن ادامه ندهند، این است که پس از فراگیری واژگان پرکاربرد زبان خارجی مد نظر خود، بخشی از مطالعات و همچنین پُر کردن اوقات فراغت خود را به ترتیب به مطالعهٔ متون عمومی زبان مقصد و مشاهدهٔ فیلمهای سرگرمی، مستند و غیره اختصاص دهند که در این صورت، زبانآموزان نه تنها میتوانند به کسب علم بپردازند و همچنین اوقات فراغت خود را نیز پُر کنند، بلکه به طور ناخودآگاه میتوانند به مرور داشتههای واژگانی خود و تثبیت هرچه بیشتر آنها بپردازند.
در چنین شرایطی، زمانی که یک زبانآموز به طور مثال با 2000 واژهٔ پرکاربرد آشنایی پیدا کرده و به خواندن متون عمومی زبان خارجی میپردازد، ممکن است با یکسری واژگان جدید که جزو واژگان پرکاربرد نیستند نیز آشنا شود که در صورت تمایل میتوانند معادل واژهٔ جدید را یافته و آن را به گنجینهٔ واژگانی خود اضافه کرده و در غیر این صورت هم در بسیاری از مواقع قادر خواهند بود تا با توجه به واژگان پس و پیش، معنی واژهٔ جدید حدس بزنند. به طور کلی، هدف از این کار مرتبط ساختن زبان فرا گرفته شده با زندگی روزمرهٔ زبانآموز است (لازم به ذکر است که اپلیکیشن آموزش زبان Babbel توانسته با استفاده از گیمیفیکیشن، این ۲۰۰۰ واژهٔ کاربردی را برای اکثر زبانهای مطرح دنیا همچون زبان انگلیسی، آلمانی، فرانسوی و ... به علاقمندان یاد دهد.)
به طور خلاصه، ما با آگاهی از قانون ۸۰/۲۰ میتوانیم صرفاً با یادگیری ۲۰٪ از واژگان و اصطلاحات زبان انگلیسی، در ۸۰٪ مواقع نیاز خود را مرتفع سازیم که این اصل نه تنها در بحث آموزش زبان، بلکه در بخشهای مختلف زندگی هم میتواند به کار گرفته شود که برای کسب اطلاعات بیشتر، توصیه میکنیم به مقالهٔ قانون ۸۰/۲۰ (اصل پارِتو) چیست؟ مراجعه نمایید.
مد نظر قرار دادن نیاز زبان آموز
به حد نصاب نرسیدن اکثر کلاسهای گروهی با نیازهای متفاوت، موجب میگردد تا مؤسسات آموزش زبانهای خارجی افراد با نیازهای مختلف را در کنار یکدیگر قرار داده و یک پکیج آموزشی را در اختیار ایشان قرار دهند که اکثر زبانآموزان کلاس را پوشش دهد به طوری که امروزه شاهد کلاسهایی هستیم که زبانآموزانی را در خود جای دادهاند که نیازهای ایشان نه تنها به یکدیگر نزدیک نبوده، بلکه گاهیاوقات در تضاد با یکدیگر نیز میباشند! به طور مثال، آموزشگاههای زبان فردی که برای تقویت زبان جهت آزمون ورود به دانشگاه ثبتنام کرده را با بازرگانی که جهت کسب مهارت برای مکاتبات بازرگانی زبان میخواند را با نوجوانی که برای تقویت مهارتهای گفت/شنود به کلاس زبان میرود را در یک کلاس ممکن است قرار دهند غافل از اینکه هر یک از این افراد نیازهای متفاوتی دارند که توجه معلم به نیاز هر یک از ایشان، منجر به غفلت نسبت به زبانآموزان دیگر خواهد شد.
گاهی اوقات برخی مؤسسات پا را از این هم فراتر گذاشته و زبانآموزانی با گروههای سنی متفاوت را در کنار یکدیگر قرار داده که این کار نه تنها موجبات ایجاد یک محیط آموزشی استرسزا را فراهم میآورد (هم برای کسانی که سن پایینی دارند و هم برای کسانی مسنتر هستند)، بلکه در دراز مدت ممکن است انگیزهٔ زبانآموزان را نیز تحتالشعاع قرار میدهد.
بهترین کلاس آموزش زبان کدام است؟
درست است که یادگیری زبان در محیط زبانی اتفاق میافتد، اما چنانچه زبانآموزان نتوانند محیطی منطبق با نیاز زبانی خود پیدا کنند، به ایشان پیشنهاد میگردد تا با تشکیل یک محیط کلاسی نیمهخصوصی در درجهٔ اول و کلاس خصوصی در درجهٔ دوم، مسیر یادگیری خود را هموار سازند. در حقیقت، کلاسهای نیمهخصوصی را میتوان جزو مؤثرترین تجربیات فراگیری یک زبان خارجی محسوب کرد (لازم به گفتن نیست که تجربهٔ حضور و فراگیری یک زبان خارجی در کشور مقصد یک شرایط ایدهآل است.) علت این مسئله هم آن است که در چنین شرایطی، زبانآموزان محیطی که در آن یادگیری باید اتفاق افتد را ایجاد نموده و از سوی دیگر فرصت تمرین به مراتب بیشتری نیز پیدا میکنند (به عبارتی، زبانآموزان در این دست کلاسها مهارتهای مورد نیاز خود را به صورت Customized یا شخصیسازیشده دریافت میکنند.)
در چنین شرایطی، نه تنها زبانآموزان میتوانند همکلاسیهای خود را انتخاب کنند، بلکه با انتخاب مدرسی مجرب میتوانند یادگیری خود را تضمین کنند و این در حالی است که چنین شرایط ایدهآلی به ندرت ممکن است در یک کلاس مؤسسهای رخ دهد. به عبارت دیگر، احتمال اینکه کلاسی در یک مؤسسه آموزش زبان برگزار شود که اکثر زبانآموزان چه از لحاظ سنی و چه از لحاظ هدفگذاری با یکدگیر همگون باشند و مدرس دوره هم حرفهای باشد، خیلی کم است.
مدلهای یادگیری افراد (دیداری، شنیداری و حرکتی)
گرچه مباحث مدلهای یادگیری و استراتژیهای فراگیری زبانهای خارجی جایگاه آخر را در این مقاله به خود اختصاص دادهاند، اما این هرگز بدان معنا نیست که این مورد از اهمیت کمتری نسبت به موارد پیش برخوردارند. در حقیقت، یکی از عواملی که منجر میگردد اکثر زبانآموزان زمان زیادی را برای فراگیری یک زبان خارجی صرف کنند، عدم آگاهی ایشان از استراتژیهای مؤثر فراگیری زبانهای خارجی است؛ آشنایی با استراتژیهای یادگیری از یکسو و آگاهی از مدل یادگیری فردی از سوی دیگر میتواند متضمن پیشرفت دوچندان زبانآموزان گردد.
کارشناسان آموزش زبانهای خارجی مدلهای متفاوتی از یادگیری را ارائه میدهند اما همگی روی سه مدل یادگیری دیداری، شنیداری و حرکتی اتفاق نظر دارند. نکتهٔ جالب توجه اینجا است که هر زبانآموز الزاماً به یکی از گروههای بالا تعلق نداشته و به طور همزمان میتواند مثلاً علاوه بر ویژگی دیداری، خصیصههای شنیداری و حرکتی را هم داشته باشد (در واقع، زبانآموزانی که از خصوصیات هر سه گروه بهرهمند باشند، از شانس بیشتری برای یادگیری برخوردارند چرا که در این صورت خواهند توانست از تمام پتانسیل یادگیری خود استفاده کنند.)
از مؤسسات آموزش زبان حرفهای انتظار میرود که در زمان تعیین سطح زبانآموزان، تستی از ایشان به عمل آورند تا مدل یادگیری ایشان نیز مشخص شده و بر اساس همان مدل یا مدلهای یادگیری، دورهای متناسب ایشان طرحریزی شود. در واقع، اگر از چنین موضوعی این برداشت را داشته باشیم که بسته به نوع مدل زبانآموزی فرد از یکسو و همچنین نیاز زبانآموز از سوی دیگر مؤسسه باید پکیجی مجزا از دیگر زبانآموزان برای وی طراحی کند، به این نتیجه خواهیم رسید که انجام چنین کاری امکانپذیر نیست چرا که این کار از لحاظ اجرایی مؤسسه را با مشکل مواجه خواهد کرد اما واقعیت امر آن است که منظور از طراحی دورهای متناسب با زبانآموز این است که زبانآموز پس از تعیین سطح در یک کلاس متناسب با دانش زبانی وی قرار خواهد گرفت و با توجه به مدل یادگیری وی، استراتژهای مناسب و مؤثر به منظور افزایش سرعت یادگیری در قالب مشاوره در اختیار وی قرار گیرد.
پس از آشنایی با مفاهیم کلی مدلهای یادگیری، حال نوبت به توضیح مختصری پیرامون خصوصیات هر کدام از مدلهای یاد شده میرسد. آمار و ارقام حاکی از آنند که تعداد زبانآموزانی که مدل یادگیری دیداری در ایشان غالب است، نسبت به مابقی زبان آموزان بیشتر است. چنانچه توجه کرده باشید، هرگز گفته نمیشود که مدل یادگیری فردی دیداری، شنیداری و یا حرکتی است بلکه گفته میشود که به طور مثال مدل یادگیری دیداری در فردی غالب است چرا که پیش از این گفته شد که هر فردی به طور همزمان میتواند بیش از یک مدل یادگیری داشته باشد (در همین راستا، توصیه میکنیم به مقالهٔ چگونه یاد میگیریم؟ مراجعه نمایید.) در حقیقت، درصد یک مدل یادگیری نسبت به دو مدل دیگر تعیین میکند که فرد بیشتر از چه راههایی میتواند بیشتر در فرایند یادگیری خود بهرهمند گردد.
- مدل یادگیری دیداری: زبانآموزانی که مدل یادگیری دیداری در ایشان غالب است با بهرهگیری از حس بینایی خود میتوانند یادگیری خود را به بهترین وجه دنبال کنند به طوری که این گروه از زبانآموزان هر چه بیشتر از محتوای آموزشی رنگی و نوشتافزار جذاب استفاده کنند، یادگیری ایشان عمیقتر خواهد بود. این گروه از زبان آموزان در حین نکتهبرداری باید نکات مهمتر را با رنگهای متفاوتی یادداشت کنند چرا که در زمان مرور مطالب، نکاتی که با رنگ متفاوتی یادداشت شدهاند توجه ایشان را به خود جلب خواهد کرد و زمان صرف شده برای به خاطر آوردن آن نکات به مراتب کاهش مییابد که به این کار اصطلاحاً Mnemonics گفته میشود.
این دسته از زبانآموزان چنانچه بخواهند واژگان جدیدی را فرا گیرند، میتوانند با استفاده از تصاویر مرتبط با واژگان جدید یادگیری خود را دوچندان کنند چرا که تصویر شیئ مورد نظر با مفهوم همان شیئ ارتباط معناداری در ذهن ایشان ایجاد خواهد کرد. به طور خلاصه، هر آنچه که از ورودی حس بینایی این گروه از زبانآموزان وارد ذهن ایشان گردد میتواند به یادگیری ایشان کمک کند.
- مدل یادگیری شنیداری: این مدل که از نظر آمار در ردهٔ دوم قرار دارد، به آن دسته از زبانآموزان ارتباط پیدا میکند که یادگیری ایشان به کمک حس شنیداری ایشان تسهیل میگردد به طوری که این دسته از زبانآموزان کمتر نیاز به نُتبرداری پیدا میکنند و با گوش کردن به مطالب درسی، یادگیری ایشان صورت خواهد گرفت. نکتهٔ جالب اینجا است که این دسته از زبانآموزان چنانچه نیاز به مرجعی از مطالب درسی برای مرور آینده داشته باشند، میتوانند به جای یادداشتبرداری، به ضبط کردن جلسات آموزشی بپردازند و جهت مرور مطالب درسی، به گوش دادن فایلهای صوتی بپردازند (در حال حاضر، کتابهای صوتی به منزله مرجع مفیدی جهت تقویت مهارتهای زبانی ایشان محسوب میشوند.)
- مدل یادگیری حرکتی: اگرچه که تعداد زبانآموزانی که مدل یادگیری حرکتی در ایشان غالب است نسبت به دو مدل پیشین اندکتر است، اما این در حالی است که این گروه از زبانآموزان به راحتی قادر خواهند بود تا در شرایط زمانی و مکانی مختلف یادگیری خود را دنبال نمایند و همین مسئله از اهمیت بسزایی برخوردار است. برای مثال، چنانچه این دسته از زبانآموزان در حین ورزش کردن، قدم زدن، تفریح کردن و به طور کلی هر کاری که با حرکت آمیخته باشد مطالعه کنند، یادگیری ایشان عمیقتر خواهد بود چرا که فرایند یادگیری را با فعالیتی ترکیب کردهاند که آن فعالیت تا حدودی موجب افزایش تمرکز ایشان و بالتبع یادگیری بهتر ایشان خواهد شد (زبانآموزانی با چنین ویژگیهایی بهتر است برای یادگیری زبان از تمارینی همچون نقش بازی کردن، یادگیری در قالب بازی و اصطلاحاً Action Learning بهره گیرند.)
استراتژیهای یادگیری زبان انگلیسی
پس از آگاهی از مدل یادگیری فردی، مؤسسات آموزشی وظیفه دارند تا استراتژیهای یادگیری زبانهای خارجی را در دسترس زبانآموزان قرار دهند که از آن جمله میتوان به استراتژیهای مربوط به لغتآموزی، تقویت مهارت شنیداری، طرز تلفظ در سطح واژگان و در سطح جمله، تقویت جملهبندی در مهارت نوشتاری، زبان بدن، تقویت حافظه، واژگان مرتبط با یکدیگر (Collocations)، زبان تخصصی، نامهنگاری، مذاکرات تلفنی، فراگیری اصولی دستور زبان و ... اشاره کرد.
احتمالاً خوانندگان عزیز این انتظار را دارند تا همانند موارد پیشین، در مورد استراتژیهای یادگیری زبانهای خارجی نیز به توضیحاتی در این مقاله اشاره شود اما نکتهای که در اینجا باید مد نظر قرار داده شود این است که اهمیت این موارد به حدی در مبحث آموزش زبان بالا است که حتماً نیازمند مقالات آموزشی تخصصی تحت همین عناوین میباشد و از این رو به توضیحاتی در حد آشنایی و همچنین پی بردن به اهمیت این موارد در آموزش زبانهای خارجی اکتفا میکنیم (در همین راستا، توصیه میکنیم به دورهٔ آنلاین Learning How to Learn در وبسایت Coursera مراجعه نمایید.) اما برای مثال، در ادامه ترفندی را که منجر به تقویت مهارت شنیداری، افزایش تمرکز و در نهایت روانی در صحبت کردن میگردد را توضیح خواهیم داد.
راهکاری به منظور تقویت مهارتهای Listening و Speaking در زبان انگلیسی
برای زبانآموزانی که در حین صحبت کردن دارای وقفه بوده، از زبان فارسی به زبان انگلیسی جملات را ترجمه میکنند، دارای تمرکز اندکی هستند و به طور کلی مهارت ایشان در گفت/شنود به این زبان ضعیف است، پیشنهاد میشود یک فایل صوتی مرتبط با سطح زبانی خود، لهجهٔ مورد علاقه و مهمتر از همه موضوع مورد علاقهٔ خود به همراه متن آن را انتخاب کنند.
در مرحلهٔ اول تمرین خود، متن مورد نظر را یکبار خوانده و از درک کلیهٔ واژگان و ساختارهای متن اطمینان حاصل کنند و در مرحلهٔ بعد با گوش کردن به فایل صوتی، به طور همزمان به متن هم نگاه کرده و سعی کنند به همان سرعتی که گوینده متن را میخواند، ایشان هم از روی متن به خواندن ادامه دهند. در این مرحله، زبانآموز باید به نحوهٔ تلفظ واژگان و اِسترس واژگان کاملاً توجه کند. در مرحلهٔ بعد، که مهمترین بخش از این تمرین است، از زبانآموز خواسته میشود تا با کنار گذاشتن متن نوشتاری، با استفاده از هدفون با صدای تقریباً پایین به فایل صوتی گوش فرا داده و تمام تلاش خود را به کار گیرد تا با همان سرعتی که گوینده متن را میخواند ایشان هم پس از کسری از ثانیه جملات گوینده را تکرار کند و در نهایت هم هدفون را کنار گذاشته، به طور عادی به فایل صوتی گوش دهد.
در حقیقت، این تمرین نه تنها سرعت زبانآموز را به سرعت تکلم یک گویشور انگلیسی زبان نزدیک میسازد، بلکه آهنگ صحبت کردن زبانآموز را نیز تا حد قابلتوجهی به آهنگ یک گویشور زبان مقصد نزدیک میکند. در واقع، زبانآموزانی که از اختلالات حافظهٔ کوتاهمدت خود رنج میبرند میتوانند با انجام این تمرین، به تقویت حافظه خود پرداخته و با روانی بیشتری به صحبت در زبان مقصد بپردازند و در عین حال جای بسی شگفتی است وقتی که میبینیم برخی مدرسین زبان ناآگاه به دانشجویان خود توصیه میکنند که:
تا میتونی گوش بده، حتی شده بزن BBC یا VoA زبان اصلی گوش کن و اگه متوجه هم نشدی اصلاً نگران نباش چون گوشت عادت میکنه!
غافل از اینکه این دست توصیهها بیش از آنکه مفید واقع شوند، منجر به بیانگیزگی زبانآموزان میشوند. برای درک بهتر این موضوع، میتوان کسی را در نظر گرفت که صرفاً یک هفته است که رانندگی یاد گرفته و از وی بخواهیم تا در جادهٔ چالوس رانندگی کند!
شاید موارد بسیار زیاد دیگری در ناکامی اکثر علاقمندان به فراگیری زبانهای خارجی تأثیرگذار باشند که در این مقاله مورد نقد و بررسی قرار نگرفته باشند، اما آنچه حائز اهمیت میباشد این است که زبانآموزان نیاز دارند تا به این مسئله واقف گردند که مسیر آموزشی خود را مدیریت کنند، خواه مشکلات احتمالی ایشان یکی یا چند مورد از نکات ذکر شده در این مقاله باشد خواه موارد شخصی دیگری که در این صورت میتوان انتظار پیشرفت بیش از پیش ایشان را در فرایند آموزشیشان داشت.
اگر در بحث آموزش زبان انگلیسی چیزی را به اشتباه فرا گرفته بودیم چهکار کنیم؟
مسلماً چنین سؤالی شاید به ذهن بسیاری از علاقمندان به یادگیری زبان انگلیسی نرسد، اما در عین حال پاسخ به چنین پرسشی میتواند در هرچه موفقتر شدن ایشان کمک نماید. نیاز به توضیح نیست که به دلایل مختلف همچون مواد آموزشی ناصحیح، مدرسهای کمتجربه، قرارگیری در محیطهای غیرنِیتیو و ... منجر بدین خواهند گشت تا ما زبان انگلیسی را به صورت صحیح آموزش نبینیم که در چنین مواقعی نیاز است تا با مقولهای تحت عنوان Unlearning آشنا شویم.
در حقیقیت، منظور از چنین اصطلاحی این است که گاهی نیاز داریم تا چیزیهایی که در ذهن ما به اشتباه نهادینه شدهاند را حذف کرده و معادلهای درست آنها را جایگزین نماییم که در بحث آموزش زبان به این مقوله Fossilization گفته میشود (برای آشنایی بیشتر با مقولهٔ Unlearning هم توصیه میکنیم به مقالهٔ مفهوم سواد در قرن بیستم و یکم: برخورداری از مهارتهای Unlearn ،Learn و Relearn مراجعه نمایید.)
آیا آزمونهای بینالمللی زبان انگلیسی همچون آیلتس و تافل همیشه نیاز هستند؟
پاسخ کوتاه به این پرسش خیر است اما برای درک بهتر این موضوع، نیاز است تا مثالی بزنیم. فرض کنیم یک برنامهنویس برای خواندن مستندات زبان برنامهنویسی مد نظر خود، پرسش و پاسخ در استک اورفلو، مشارکت در پروژههای اپنسورس و غیره باید اقدام به یادگیری زبان انگلیسی کند. حال سؤال اینجا است که وی چه نیازی به مدارک معتبر آیتلس یا تافل دارد در حالی که مدرک دردی را از وی دوا نخواهد کرد بلکه صرفاً داشتن مهارتهای زبانی است که کارش را راه خواهد انداخت!
در حقیقت، آزمونهایی از این دست معیاری معتبر و استاندارد برای کسانی هستند که قصد مهاجرت و یا ادامه تحصیل در دانشگاههای انگلیسی زبان دارند که در همین راستا توصیه میکنیم به مقالهٔ آیا شما واقعاً به مدرک IELTS احتیاج دارید؟ مراجعه نمایید.
سخن پایانی
در خاتمه امید است مدیران و مدرسین مؤسسات آموزش زبان از یکسو و زبانآموزان، که نقش به مراتب مهمتری را در این زمینه ایفا میکنند، از سوی دیگر با بهکارگیری روشهای درست فراگیری زبانهای خارجی، این فرایند گاهاً طولانی و طاقتفرسا را به تجربهای لذتبخش و نسبتاً کوتاه مبدل سازند.
نکتهٔ دیگری که در اینجا حائز اهمیت است اینکه به علاقمندان به ورود به دنیای برنامهنویسی و توسعهٔ نرمافزار اکیداً توصیه میشود که پیش از یادگیری یک زبان برنامهنویسی، به یادگیری زبان انگلیسی بپردازند چرا که بدون تسط به این زبان، به خصوص مهارتهای خواندن و درک مطلب جهت مطالعهٔ داکیومنتهای تخصصی، هرگز موفق به پیشرفت در حوزهٔ برنامهنویسی نخواهند شد که در این راستا میتوانید به مقالهٔ استراتژیهایی برای یادگیری یک زبان خارجی و یک زبان برنامهنویسی مراجعه نمایید. همچنین در تالار گفتگوی سکان آکادمی تاپیکی مرتبط با آموزش زبان انگلیسی مطرح شده است که بررسی پاسخها و تجربیات زبانآموزان مختلف در این باره میتواند مکمل موارد طرح شده در این مقاله باشد.
حال نوبت به نظرات شما میرسد. با کدامیک از نکتههای طرح شده در این مقاله موافق هستید و با کدامیک مخالف و چرا؟ علاوه بر این، در بحث یادگیری یک زبان خارجی چه تجربههای تلخ و شیرینی داشتهاید؟ نظرات، دیدگاهها و تجربیات خود را با سایر کاربران سکان آکادمی به اشتراک بگذارید.