گرچه همواره استثناءهایی وجود دارد، اما تعداد قابلتوجهی از روانشناسان بر این باورند که درصد قابلتوجهی از شخصیت، باورها و نگرشهای افراد تا قبل از هفت سالگی شکل میگیرد و همین مسئله اهمیت نحوهٔ برخورد صحیح با کودکان را دوچندان میسازد. در همین راستا، در این مقاله قصد داریم مفهومی تحت عنوان Growth Mindset را مورد بررسی قرار دهیم که آشنایی با آن از یک سو برای والدین و مربیان بسیار حائز اهمیت است اما از سوی دیگر، میتواند برای مدیران کسبوکارهای مختلف نیز در مدیریت/رهبری اعضای تیم خود نیز مثمرثمر واقع گردد.
موفقیت از دید صاحبنظران مختلف دارای تعاریف مختلفی است اما یکی از جالبترین تعاریف، منصوب به فیزیکدانی به نام Niels Bohr است بدین صورت که فرد موفق کسی است که:
همهٔ اشتباهاتی را که میتوان مرتکب شد، در زمان بسیار محدودتری مرتکب میشود!
در تأیید این گزارهٔ منصوب به آقای بور، باید گفت که وی کاملاً حق داشت زیرا اگر دیدگاه درستی در قبال مسائل داشته باشیم، اشتباهات چیزی نیستند که روحیه را تضعیف کنند. برای یافتن دلایل علمی این موضوع، Carol Dweck که یکی از روانشناسان صاحب نام در دانشگاه استنفورد است، دهها سال از عمرش را صرف این کرده تا نشان دهد یکی از اجزای مهم موفقیت تحصیلی، برخورداری از قابلیت آموختن از اشتباهات است اما خبر ناامیدکننده اینکه اکثر انسانها از بچگی چیزی دقیقاً عکس این موضوع را فرا میگیرند و این در حالی است که متهم ردیف اول چنین رویدادی که آیندهٔ افراد را تحتالشعاع خود قرار خواهد داد، والدین و معلمها هستند (در همین راستا، توصیه میکنیم به مقالهٔ از Death Valley (درهٔ مرگ) تا استعدادیابی افراد نیز مراجعه نمایید).
در حقیقت، در اکثر مواقع بچهها به جای اینکه بابت تلاش جدیشان مورد تعریف و تمجید قرار گیرند، بابت تیزهوشی ذاتی خود تحسین میشوند (البته تیزهوشی ممکن است اصلاً وجود خارجی نداشته باشد و صرفاً از دید والدین احساس شود). خانم Dweck نشان داده است که این نوع تشویق به راستی نتیجهٔ معکوس دارد زیرا افراد را به سمت و سویی سوق میدهد که «اشتباهاتشان را نشانهٔ حماقت خود تلقی کنند، نَه آجرهایی برای ساختن بنای علمی و پیشرفت خود!» نتیجهٔ تأسفبار هم این است که در چنین شرایطی، افراد -خواه کودک باشند و خواه بزرگسال- هرگز درک نمیکنند که چگونه باید یاد بگیرند.
تجربهٔ عملی Carol Dweck روی ۴۰۰ دانشآموز
مشهورترین پژوهش این روانشناس در دوازده مدرسهٔ مختلف شهر نیویورک صورت گرفت که در آن بیش از ۴۰۰ دانشآموز کلاس پنجم شرکت داشتند. بچهها یکییکی از کلاس بیرون برده میشدند و آزمونی نسبتاً ساده به آنها داده میشد؛ پس از آنکه دانشآموزان آزمون خود را به اتمام میرساندند، پژوهشگران نمرهٔ آنها را اعلام کرده و با جملهای ساده او را تشویق میکردند بدین صورت که نیمی از بچهها به خاطر هوش سرشاری که داشتند تشویق میشدند و نیمی دیگر به خاطر تلاششان مورد تشویق قرار میگرفتند (به عبارت دیگر، به نیمی از دانشآموزان گفته میشد که «فکر میکنیم که تو بچهٔ خیلی باهوشی هستی» و به نیمی دیگر جملهای با درونمایهای همچون «به نظر میرسه که خیلی با جدیت کار کردهای» گفته میشد).
سپس به دانشآموزان اجازه داده میشد تا میان دو آزمون متفاوت بعدی، یکی را انتخاب کنند. عنوان یکی از آزمونها «مجموعه معماهای دشوارتر از آزمون اول» بود؛ اما به بچهها گفته شده بود که اگر آن را انتخاب کرده و سعی در حلش کنند، چیزهای خیلی خوبی یاد خواهند گرفت. گزینهٔ دیگر، آزمونی ساده بود که عنوانش «آزمونی مشابه آزمون قبل» بود.
خانم Dweck در کمال ناباوری دریافت که نوع تعریف و تمجیدی که از دانشآموزان کلاس پنجم شده بود، در انتخابهای ایشان در آزمونهای بعدی بسیار تأثیرگذار بود (بالتبع میتوان گفت نوع تعریف و تمجیدی که از افراد بزرگسال میشود، در انتخابهای بعدی ایشان در کار و زندگی بسیار حائز اهمیت است). به عبارت دیگر، از گروه بچههایی که بابت تلاش جدیشان مورد تحسین قرار گرفته بودند، ۹۰٪ آزمون دشوارتر را انتخاب کردند و این در حالی است که اغلب بچههایی که به خاطر هوششان مورد تعریف و تمجید قرار گرفته بودند، به سراغ آزمون سادهتر رفتند! در تفسیر این اتفاق، خانم Dweck توضیح میدهد که:
وقتی که بچهها رو بابت هوششون تشویق میکنیم، به صورت ناخودآگاه بهشون میگیم که ببین قانون بازی اینه که باهوش به نظر بیا و خطر اشتباه کردن رو به جان نخر!
تحقیقات بعدی این روانشناس سرشناس نشان داد که چگونه این ترس از اشتباه و شکست، مانع آموختن افراد در سنین مختلف میشود. در واقع، وی به همان کلاس پنجمیها آزمون دیگری داد که بیاندازه دشوار طراحی شده بود. نتیجهٔ جالب اینکه بچههایی که در اولین آزمون بابت سختکوشی تحسین شده بودند، برای درک معماها تلاشی جدی میکردند اما در مقابل، بچههایی که در آزمون اول بابت هوششان مورد تشویق قرار گرفته بودند، خیلی زود دلسرد و ناامید شدند!
در نهایت و پس از پایان این آزمون، دانشآموزان هر دو گروه ناگزیر بودند تا میان نگاه کردن به ورقهٔ کسانی که از خودشان بدتر و کسانی که بهتر بودند، یکی را انتخاب کنند. دانشآموزانی که بابت هوششان مورد تشویق قرار گرفته بودند برای تقویت اعتماد به نفسشان، خود را با دانشآموزانی مقایسه میکردند که نتایج آزمون بدتری گرفته بودند اما بچههایی که در اولین آزمون بابت سختکوشی تحسین شده بودند، دوست داشتند ورقههای آزمون کسانی را ببینند که نمرهای بالاتر داشتند زیرا میخواستند متوجه اشتباهاتشان شده، از پاسخهای غلط خود درس بگیرند و دریابند که چگونه میتوانند بهتر شوند. در یک کلام، تجربهٔ شکست برای بچههایی که فقط برچسب باهوش روی آنها زده شده بود به قدری ناامیدکننده بود که ایشان در مواجهه با چالشهای خیلی دشوار، به معنای واقعی کلمه پسروی داشتند.
درسی که از این تحقیق میتوان گرفت این است که تحسین بچهها برای هوش ذاتیشان، ایشان را تشویق میکند تا از سودمندترین فعالیتهای آموختن که -همان آموختن از اشتباهات است- دوری کنند و دلیل این مسئله هم کاملاً علمی است؛ در واقع، سلولهای عصبی مغز برای آنکه بتوانند موفق شوند، باید به کرات طعم شکست را بچشند و از اشتباهات درس بگیرند و خبر ناامیدکننده اینکه برای این فرایند عصبی، هیچ میانبری وجود ندارد.
آشنایی با کانسِپت Growth Mindset و تفاوت آن با Fixed Mindset
خانم Carol Dweck که پیش از این کمی با وی آشنا شدیم، خالق مفهومی (کانسِپت) تحت عنوان Growth Mindset است. در یک کلام، افراد موفقی که در هر حوزهای میبینیم، از ذهنیتی مبتنی بر رشد و یادگیری (Growth Mindset) برخوردارند اما این در حالی است که ناموفقها همواره به دانستههای خود اکتفا کرده و به اصطلاح از یک Fixed Mindset (ذهنیت ثابت) برخوردارند.
چگونه Growth Mindset را در خود تقویت کنیم؟
به طور کلی میتوان سه مرحله را برای تقویت Growth Mindset در خود به منظور کسب موفقیت در نظر گرفت که در ادامه به تفصیل در مورد تکتک آنها بحث خواهیم کرد.
شناخت علائم Fixed Mindset (گام اول): وقتی که با چالشی در زندگی خود مواجه میشوید (مثلاً قصد یادگیری یک زبان برنامهنویسی جدید را دارید)، ذهنیت به اصطلاح Fixed به شما میگوید که اگر نتوانید از عهدهٔ این کار برآیید، این چالش (یادگیری یک زبان جدید) به منظور Failure (شکست) است و این شکست حاکی از کمهوشی شما است و مورد تمسخر دیگران قرار خواهید گرفت و بهترین راه برای رهایی یافتن از چنین وضعیتی، ورود پیدا نکردن به این بازی است! این دست افراد در اواسط راه بارها و بارها به خود گوشزد میکنند که «الان هم برای عقبنشینی دیر نشده است» و بر این باورند که برای حفظ شأن و آبروی خود، بهتر است که هرچه سریعتر خود را از چالش مد نظر بیرون بکشند.
چنین افرادی وقتی که مورد انتقاد قرار میگیرند، در بیشتر مواقع انگشت اتهامشان به سوی دیگران یا محیط پیرامون است و اساساً از انتقاد شدن -و بیش از آن از منتقد- متنفر هستند (برای آشنایی بیشتر با مسئلهٔ نقد و انتقاد، به مقالهٔ چرا انتقاد همبرگری جواب نمیدهد و راهکار جایگزین در رهبری تیم چیست؟ مراجعه نمایید). این دست افراد وقتی که مورد انتقاد قرار میگیرند (حتی انتقاد سازنده)، انتقاد مذکور را بدین صورت ترجمه و تفسیر میکنند که «از تو مأیوسم و تو آدم کمهوشی هستی و انتخاب تو برای انجام این کار، اشتباه محض بوده است.»
دیدن نیمهٔ پُر/خالی لیوان، انتخاب شما است (گام دوم): فردی که از Fixed Mindset برخوردار است، هرگونه انتقاد را مساوی با کمهوشی تلقی میکند اما کسی که از Growth Mindset برخوردار است، هرگونه انتقاد را موقعیتی برای بهبود فردی تلقی میکند؛ در واقع، این دست افراد دست از سختکوشی برنمیدارند که در چنین شرایطی، اگر موفق شوند که فبها و در غیر این صورت، شکست را درسی برای چالشهای بعدی در نظر میگیرند.
نهادینه کردن Growth Mindset (گام سوم): افراد موفق که از طرز تفکر Growth Mindset برخوردارند، دائماً خود را در معرض چالشهای مختلف قرار میدهند، عاشق فیدبک گرفتن هستند و هرگونه شکست یا ناکامی را به منزلهٔ درسی برای کسب موفقیت در آینده تلقی میکنند. وقتی چنین ذهنیتی در طول زمان تمرین شود، این نوع نگاه در ذهن فرد نهادینه شده و در آینده به صورتی کاملاً ناخودآگاه و غیرملموس، هرگونه ناکامی به منزلهٔ فصلی از کتاب موفقیتشان در نظر گرفته خواهد شد.
در حقیقت، این دست افراد بیش از آنکه روی مقصد پایانی متمرکز باشند، روی مسیری که منتج به آن مقصد است متمرکزند و همین باعث میشود که نتایج موفقیتآمیز، بیش از آنچه که باید ایشان را خوشحال نکرده و هرگونه شکستی هم بیش از آنچه که باید، ایشان را از پای درنیاورد.
مدیران چه درسی از Growth Midset میتوانند بگیرند؟
برای درک بهتر عنوان فوق، سناریویی فرضی را در نظر میگیریم. فرض کنیم مدیر یک شرکت نرمافزاری هستیم که دو دولوپر به نامهای بهزاد و سهند داریم. متوسط هوش کارمند اول بیش از کارمند دیگر است و همین مسئله باعث گردیده تا دستاوردهایی که بهزاد در کارش به چنگ میآورد، به پای هوش و ذکاوت خدادادی وی در کدنویسی گذاشته شود اما در مقابل، پس از مصاحبهٔ استخدامی با سهند در روز مصاحبه، تحت هیچ عنوان برچسب باهوش روی وی نخورده اما در حاشیهٔ رزومهٔ وی، سختکوشی به عنوان یکی از خصیصههای احتمالیاش توسط فرد مصاحبهکننده نوشته شده است!
بهزاد که از روز اول به عنوان فردی باهوش در میان همکارانش شناخته شده، به مرور زمان حس میکند که هالهای از نور دورش را فرا گرفته تا جایی که به باور خودگیکپنداری میرسد (برای آشنایی بیشتر با این مفهوم، به مقالهٔ خودگیکپنداری، خودخَفَنپنداری و خودآسپنداری: سندرمی که برخی دولوپرها به آن دچار میشوند! مراجعه نمایید).
در مقابل، سهند را داریم که مثل هر دولوپر تازهکار دیگری، اشتباهات فاحشی مرتکب میشود و همین مسئله منجر بدین میگردد تا گاهیاوقات مورد تمسخر دیگر همکارانش واقع شود اما با توجه به اینکه سهند از Growth Mindset برخوردار است، هرگز کم نمیآورد و وقتی که دیگران به سورسکدش میخندند، او هم ایشان را همراهی میکند! این دولوپر فرضی ما، از هر فرصتی برای بهبود مهارتهای کدنویسی خود استفاده میکند و همواره سعی میکند که آنچه باعث مورد تمسخر واقع شدنش رخ داد را در کارهای بعدی خود مرتفع کند.
این داستان را بیش از این ادامه نمیدهیم و مستقیم به سراغ نتیجهٔ کار میرویم. در چنین شرایطی، دولوپرهایی که از یک ذهنیت به اصطلاح Fixed Mindset برخورداند (مانند بهزاد)، در طول زمان به داشتههای خود اکتفا میکنند و همین باعث میشود که تلاشی برای ارتقاء مهارتهای خود نکرده و برای اینکه یک بار اعتبار ایشان زیر سؤال نرود، هرگز خود را در مواجهه با چالشهای مختلف قرار نمیدهند تا مبادا ذکاوت ایشان زیر سؤال رود.
در مقابل، دولوپرهایی را داریم که از یک ذهنیت به اصطلاح Growth Mindset برخورداند (مانند سهند) که اعتماد به نفس کاذب ندارند، از چالش نمیترسند، از اینکه مورد تمسخر واقع شوند هراسی ندارند و به طور کلی از هر فرصتی برای فراموش کردن چیزهای نادرستی که در گذشته فرا گرفته (Unlearn) و یادگیری مجدد روشهای درست کار (Relearn) استفاده میکنند و این همان چیزی است که مدیران سرمایههای انسانی شرکتهای مختلف به دنبالش هستند (برای کسب اطلاعات بیشتر پیرامون این موضوع، به مقالهٔ مفهوم سواد در قرن ۲۱ام: برخورداری از مهارتهای Unlearn ،Learn و Relearn مراجعه نمایید).
در واقع، ما به عنوان یک مدیر یا رهبر تیم، این وظیفه را داریم تا تکتک اعضای تیم خود را به Growth Mindset مجهز سازیم که این مهم جز با دیدن پیشرفتهای ایشان -ولو کوچک- میسر نخواهد شد. به عبارت دیگر، مادامی که رشد منحنی یادگیری یکی از اعضای تیم مثبت است، باید کم و کاستیهای وی را نادیده گرفته و شرایط را برای رشد بیشتر فراهم ساخت حتی اگر فاصلهٔ معناداری با بهترین عضو تیم داشته باشد زیرا این دست افراد پتانسیل این را دارند تا به اعضای No 1 تبدیل شوند.
نتیجهگیری
به طور کلی، افرادی که از یک Fixed Mindset برخوردارند، از هرگونه چالش، ریسک و چیزهای جدید بیزارند. این دست افراد، شدیداً بر این عقیده استوارند که یکسری خصوصیات ذاتی همچون خانواده، اجتماع، میزان هوش و غیره مسئول موفقیت یا عدم موفقیت فرد در زندگی هستند؛ این دست افراد علاقهٔ خاصی به یادآوری موفقیتهای گذشتهٔ خود دارند و همواره از اینکه مثلاً پدر/مادر ایشان به فلان موفقیت خاص رسیده است، به خود میبالند.
در حقیقت، این گروه از افراد به این دلیل از هر گونه چالشی کنارهگیری میکنند که واهمه دارند مبادا پرده برداشته شود و دیگران ببینند که ایشان دارای یکسری نقاط ضعف هستند. در مقابل، افرادی هستند که Growth Mindset دارند. به عبارت دیگر، ایشان اعتقاد دارند که مهارتهای جدید فقط و فقط از طریق تکرار و تمرین به دست میآیند و شکست به منزلهٔ درسی برای موفقیتهای بعدی است.
در همین راستا، Carol Dweck به والدین، معلمها و مدیران توصیه میکند که به ترتیب بچهها، دانشآموزان و پرسنل خود را چنانچه برای دستیابی به چیز خاصی تلاش کردهاند، فارغ از نتیجهای که گرفتهاند، تشویق کنند. به عبارت دیگر، اگر فرزندی داریم که مثلاً برای کشیدن یک تابلوی نقاشی تمام تلاش خود را به کار گرفته است و در عین حال نتیجه به معنای واقعی کلمه افتضاح است اما در هر صورت نتیجه از تابلوی نقاشی قبلی بهتر است، این بچه مستحق تشویق است. بدین صورت، این رویکرد باعث میشود که مفهوم سختکوشی در کودک شکل گیرد و همین مسئله منجر به کسب موفقیت بیشتر وی در مدرسه و در نهایت، در کسبوکار میشود.
نوروساینتیستها (عصبشناسان) مهر تأییدی روی این رویکرد زده و به عنوان تکمیل بحث فوق، تأکید دارند که مغز هم همچون هر ماهیچهٔ دیگری در بدن، با تمرین رشد کرده و تقویت میشود و اعتقاد دارند که اصطلاحاً Nurture Is More Important Than Nature.
دیدگاه شما چیست؟ آیا با مفهوم Growth Mindset به صورت عملی در زندگی شخصی/حرفهای خود مواجه شدهاید؟ نظرات، دیدگاهها و تجربیات خود را با سایر کاربران سکان آکادمی به اشتراک بگذارید.