اگر جزو کسانی هستید که به فرهنگ 2500 سالهٔ کشور خود افتخار میکنید یا جزو کسانی هستید که یک گام را فراتر گذاشته و به فرهنگ 6000 و حتی بیشتر خود افتخار میکنید، توصیه میکنیم قبل از مطالعهٔ این مطلب، نیمنگاهی به مقالهٔ چرا عقب ماندهایم! داشته باشید. خب ابتدا سه مثال میزنم، یکی در حوزهٔ زندگی، دیگری در سینما و آخری هم در حوزهٔ کسبوکار سپس به سراغ اصل مطلب که فوتبال است میروم و در نهایت هم نیمنگاهی میاندازیم به یکی از تجربایت منتورینگم.
زندگی
اگر با اثر دومینو آشنا باشید، میدانیم که در زندگی یکسری واکنشها، عکسالعملها، انتخابها و اساساً رفتارها هستند که منجر به ایجاد مجموعهای از سایر اتفاقات در زندگی میشوند؛ دقیقاً شبیه به عملکردی که دومینو دارد. فرض کنیم در انتخاب همسر اشتباه کنیم. مثلاً اگر آقا هستیم، چون یکی از همکلاسیها دانشگاه خوشسیما، خوشاندام و ... است، وی را به عنوان شریک زندگی خود انتخاب کنیم و اگر هم خانم هستیم، چون یکی از همکلاسیها کتانی نایک دو میلیونی میپوشد و خودروی پانصد میلیونی دارد به عنوان همسر خود انتخابش میکنیم و بعداً کاشف به عمل آید که در انتخاب خود دقت کافی را به خرج ندادهایم.
اِستِپ (گام) اول که اساساً اشتباه بوده منجر به ایجاد مجموعهای از اتفاقات ناگوار دیگر خواهد شد. به عبارتی، احتمالاً طرفمان در تربیت کردن فرزندان هم عملکرد خوبی نداشته باشد، از کنار وی بودن آرامش نگیریم و در نهایت کار به طلاق برسد (چیزی که احتمالاً همین روزها برای همسایهٔ دیوار به دیوارمان رخ دهد!)
سینما
اگر بهترین کارگردان یا بازیگر سینمای ایران هم بیاوریم اما فیلمنامهٔ خوب دستش ندهیم، باز هم وی کار به جایی نخواهد برد و شاهد مثالش هم فیلمهایی مثل «چهارشنبه» یا «خرگیوش». به عبارتی، وقتی گام اول (که فیلمنامه هست) اشتباه باشد، بازیگری همچون «شهاب حسینی» یا «جواد عزتی» که هر کدام در ژانرهایی که معمولاً بازی میکنند استاد هستند هم نمیتوانند کاری کنند.
کسبوکار
در حوزهٔ استارتاپ و کسبوکار هم قضیهٔ مشابهی را میتوان دید. مثلاً وقتی در حوزهٔ HR دست به انتخاب خوبی نمیزنیم، اگر بهترین آموزشها، فضای کاری، حقوق بالا و ... هم برای فرد استخدامی در نظر بگیریم، چون وی DNA خوبی ندارد، کار به جایی نخواهیم برد.
و اما فوتبال
آنچه در ادامه عرض میکنم را اصلاً نباید جدی گرفت چون کسی هستم، که با احتساب وقتهای اضافه، یک فوتبال 100 دقیقهای در عمرم ندیدهام اما بنا به اقضای شرایط موجود و فشارهای زندگی که روی ما ایرانیان است، بازی ایران-ژاپن برای جام ملتهای آسیای 2019 رو دیدم با این امید که ایران قهرمان شود و دلمان کمی شاد مضاف بر اینکه برنامههای جانبی مثل برنامهٔ رختکن شبکهٔ ماهوارهای منوتو رو هم دو بار تماشا کردم (قبلاً مُد بود وقتی صحبت ماهوراه میشد ملت میگفتن «ما خودمون ماهواره نداریمها. رفته بودیم خونهٔ همسایه روشن بود ما هم دیدیم!» اما عرض میکنم که ما ماهواره داریم خوبش هم دارم چون اساساً سدا و صیمایی که همه چیز رو وارونه نشون میده، اصلاً مِدیوم (رسانه) قابلاعتمادی برای سورسخبری نیست. مثال میزنم. وقتی که داعش در اهواز حمله تروریستی کرد، شبکهٔ خبر علناً گفت که «هیچ خسارتی به بار نیامده و همه چیز تحت کنترل است!» که در صورتی بیش از ۲۰ نفر همون موقع کشته شده بود.)
اگر مجدد برگردیم به بحث، در بازی فوتبال هم اگر مدافعهای ایران اون اشتباه اول رو نمیکردن، شاید الان اوضاع بهتری داشتیم. در واقع، با خوردن اون گل، دومینووار یکسری اتفاقات افتاد مثلاً اول اینکه روحیه رو از دست دادیم، سپس استرس گرفتیم و ... تا جایی که دو گل دیگر هم خوردیم.
اما ممکن است حال این پرسش برای شما ایجاد شود که ربط آنچه تا الان گفتیم به عنوان «ما احساسی هستیم، نَه ما فرسودهایم، نَه نَه ما داغونیممممممممممم» چیست؟ 🤔
اگر برنامهٔ رختکن که قبل از بازی پخش شد رو مشاهده میکردید، هم چهار مجری برنامه و هم بدون استثناء کسانی که از ایران زنگ میزدند با هم دعوا داشتند که آیا ایران ۳ گل میزند یا ۴ تا؛ ۲ بر 0 میبرد یا ۳ بر ۱ مضاف بر اینکه دائم از قوی بودن، آماده بودن، ایدهآل بودن تیم ایران و حمایتهای ملت همیشه در صحنه و ... صحبت میشد اما پس از باخت، چنان اَپروچ (رویکرد) مجریهای این برنامه عوض شد که اول به خودم شَک کردم آیا اینها همان قبلیها هستند یا خیر اما وقتی که دیدم از هموطنانم از سراسر دنیا زنگ میزنند و شروع به نقد تیم ملی میکنند (تا جایی که یک بیننده آقای کیروش رو «مریض روانی» خطاب کرد!) آب پاکی روی دستم ریخته شد که خیر، درست هست و ما همانهایی هستیم که قبلاً داشتیم از خوبیهای تیم صحبت میکردیم.
خب پرسش اینجاست که اگر الان حق با ما است، پس چرا قبلاً اونطور تعریف و تمجید میکردیم و اگر اون موقع حق با ما بود، چرا الان چشمهامون رو روی همه چیز بستهایم و فقط دهان مبارک رو باز کردهایم؟
اگر به تاریخ معاصر خود نگاه کنیم، حداقل در ۲۰۰ سال اخیر شاهد احساسی تصمیم گرفتن، احساسی حمایت کردن، احساسی نقد کردن و کلاً رفتار احساسی ملت ایران هستیم تا جایی که یک روز حامی دکتر مصدق هستیم و یک روز بر علیهاش کوتا میکنیم، یک روز به خاطر بُرد دکتر حسن روحانی میریزیم توی خیابون (مثل خودم که در دور اول که ایشون برنده شد رفتم بیرون) اما یک روز بهش فحش میدیم، یک روز آقای کیروش رو ناجی ایران میدونیم اما الان که از ایران رفته حداقل گرم بدرقهاش نکردیم.
مثال در این زمینه کم نیست. مثلاً زن/شوهر عاشق و معشوق هم هستن ولی روزی که میخواهند طلاق بگیرن رکیکترین حرفها رو به هم میزنن. روزی که در شرکتی مشغول به کار میشویم و کارفرما پس از مدتی شروع به بهبهوچهچه کردن ما میکنه اما روزی که به هر دلیلی میخواهیم شرکت رو ترک کنیم، ما رو با تحقیر بدرقه میکنه!
نمیدانم مشکل از کجاست، اما هرچه هست اینکه درست است ما «شروع کردن» در خیلی از حوزهها رو بلد نیستیم، اما مهمتر از آن «تمام کردن» حرفهای اون کار رو هم یاد نگرفتهایم که به نظر میرسه یکی از دلایل اصلی این موضوع این هست که نیمکرهٔ راست مغزمان همچون اسبی وحشی است که کنترل ما رو در دست گرفته و نیمکرهٔ چپ (مسئول منطق و استدلال) خیلی اوقات بلااستفاده مانده!
آیا احساسی بودن بد است؟
احساسی بودن اصلاً چیز بدی نیست چرا که مثلاً همین احساسات باعث میشود دنیا به جای بهتری برای زندگی تبدیل شده و انسانیت در لایهلایهٔ زندگی جریان پیدا کند اما وقتی که احساسات شد مِتریک (معیار) تصمیمگیری و نقد کردن، به مرور زمان باعث میشود فرسوده شویم به این معنی که در یک دور باطل میافتیم و دائم همون اشتباهات رو تکرار میکنیم اما ای کاش موضوع همین جا تمام میشد! خبر بد اینکه به مرور زمان داغون میشویم (میشیم همینی که الان هستیم) باز هم به این معنی که در هیچ حوزهای نمیتوانیم No One باشیم.
اگر به این گزارهٔ آخر (در هیچ حوزهای نمیتوانیم No One باشیم.) نقدی وارد دارید، خب بهتر است قبلاً دست به کامنت شدن یک لحظه چشمان خود را ببندید و ببینید ما چند برند داریم که در سراسر دنیا شناخته شده است؟
- آیا یک زبان برنامهنویسی بیرون دادهایم که اگر نباشد دنیا لنگ شود (مثل زبان روبی از ژاپن)
- آیا یک خودرو بیرون دادهایم که باعث افتخار صاحبش باشد (مثل رولزرویس از انگلستان)
- آیا در حوزهٔ دارو کاری کردهایم که همه دنیا آن را بشناسند (مثل مِرک از آمریکا)
- آیا در حوزهٔ لوازم الکترونیک کاری کردهایم (مثل سامسونگ از کرهٔ جنوبی)
- آیا در حوزهٔ شبکه کاری کردهایم (مثل هواووی از چین)
- آیا در حوزهٔ لوازم خانگی کاری کردهایم (مثل IKEA از سوئد)
- آیا در حوزهٔ خوراکی کاری کردهایم (مثل نستله از سوئیس)
- آیا در حوزهٔ پوشاک کاری کردهایم (مثل زارا از اسپانیا)
- آیا در حوزهٔ اسباببازی کاری کردهایم (مثل لگو از دانمارک)
اصلاً برند جهانی به کنار. آخرین باری که کاری به ما محول شد و بیش از حد انتظار محولکنندهٔ کار و به حرفهایترین شکل ممکن آن را عرضه کردیم کی بود؟
تجربهٔ منتورینگ
همیشه فکر میکردم اگر به عنوان منتور شروع به فعالیت کنم، مثلاً یک آدم ۱۷ الی ۱۸ ساله زنگ میزنه میگه «آقای مرادی فلان کار و بهمان کار رو چه کنم؟» اما یکی از اولین منتورینگهایی که کردم، کسی بود که اجازهٔ ذکر نام ندارم اما فقط در همین حد بدونید که در مثلاً یکی از قوای سهگانه، پس از رئیس قوه، ایشون نفر سوم هست 😱 بگذریم که چهها گفتیم و چهها شنیدیم اما ایشون آخر جلسه برگشتند یک چیزی گفتن (نقل به مضمون):
آقای مرادی من به شما ثابت میکنم که ریشهٔ همهٔ مشکلات ما فرهنگی هست. شما هر چیزی رو میخواهی مثال بزن، من دلیل مییارم که اگر فرهنگ درست بود، اون مشکل ایجاد نمیشد.
ما هم چند تا تست زدیم، دیدیم ایشون در ظاهر به درستی اثبات کردن که اگر ملت بافرهنگی بودیم، الان به اون معضل دچار نمیشدیم.
خب مقولهٔ فرهنگ با آنچه تا الان در این پُست گفتیم خیلی بیارتباط نیست. در واقع، اگر فرهنگ درست کار کردن یا درست نقد کردن داشتیم، داغون نمیشدیم. به عبارتی، مگر غیر از این است که وقتی ژاپن میبازد باز هم هوادارانش، چه داخل کشور خودشون باشند و چه کشوری دیگر، شروع به جمعآوری زبالههایی که ریخته شده میکنند؟ آیا اگر مهاجم ایران به یک تیم خارجی گل بزند، هواداران اون تیم میان توی اینستاگرام و فحش بدن به مهاجم ما؟ مگر چیزی غیر از بافرهنگی است که وقتی خودرویی مشکل فنی دارد (مثل تویوتا)، این شرکت همه را جمعآوری میکند و جبران خسارت میکند؟
آنچه گفته شد میتواند ٪۱۰۰ اشتباه باشد و صرفاً نگاه شخصی من به جامعهای است که الان دارم داخلش زندگی میکنم و هرگز بدین معنا نیست که نگارنده مبرا است بلکه بیش از هر کسی مبتلا است 😔 اما در عین حال میدانم که اِستپ اول برای درمان شدن خودآگاهی است نه خودخفنپنداری به این معنی که قبول کنیم مشکل داریم و قبول کنیم افتخار به کوروش و داریوش در حال حاضر دوای درد ما نیست. در این راستا، ببنید علیبنابیطالب در نهجالبلاغه در خطبه 220 چه میگوید:
شگفتا! چه هدف بسیار دوری؟ و چه زیارت کنندگان غافلی؟ و چه افتخار موهوم و رسوایی؟ به یاد استخوان پوسیده کسانی افتادهاند که سالها است خاک شدهاند، آنهم چه یادآوری؟ با این فاصله دور به یاد کسانی افتادهاند که سودی به حالشان ندارند، آیا به محل نابودی پدران خویش افتخار میکنند؟
و یا با شمردن تعداد مردگان و معدومین خود را بسیار میشمرند؟ آنها خواهان بازگشت اجسادی هستند که تار و پودشان از هم گسسته، و حرکاتشان به سکون مبدل شده.
این اجساد پوسیده اگر مایه عبرت باشند سزاوارتر است تا موجب افتخار گردند.
یا در جایی دیگر میفرماید:
هر آن كس كه پَستى اَدَبش او را پست گرداند، شرافت تبارش او را بلندى نمى بخشد.
یا به قول نظامی گنجوی:
گیرم پدر تو بوده فاضل * از فضل پدر تو را چه حاصل؟
ممنون که وقت گذاشتید. جای نظر، انتقاد و پیشنهاد شما در بخش کامنتینگ است.