شاید بارها و بارها از دوستان و آشنایان شنیده باشیم که «ما یک فرهنگ غنی و تاریخ آریایی ۶۰۰۰ ساله داریم که مایهٔ مباهات ما است.» چنانچه بخواهیم نیمهٔ پُر لیوان را نگاه کنیم، به طور حتم چنین دیدگاهی به نظر صحیح میرسد؛ زمانی که ما سالیان سال دارای فرهنگ، تمدن، دانشگاه، حقوق بشر و … بودیم، سایر نقاط جهان در بَربَریت به سر میبردند اما کمتر اتفاق افتاده تا کسی عینک تعصب را برداشته و به نیمهٔ خالی لیوان هم نگاه کند! آیا اگر واقعگرایانه به فرهنگ فعلی خود نگاه کنیم، باز هم به پیشینهٔ ۶۰۰۰ سالهٔ خود افتخار میکنیم؟ آیا اگر بدون تعصب به رفتارمان بیاندیشیم، باز هم اعتقاد داریم که اسلام ناب محمدی را پیادهسازی کردهایم؟ چرا کشوری که تاریخ چند هزار ساله در ایجاد تمدن دارد با چنین موقعیت ضعیفی در جهان مواجه شده است؟ چرا متوسط کار ایرانیان زیر یک ساعت است؟ چرا سن سکته در ایران زیر ۴۰ سال است؟ چرا نرخ زنای مُحصنه اینقدر بالا است؟ چرا ملت ایران راهی را که ۵۰۰ سال است انتخاب کرده، هنوز ادامه میدهد در حالی که این سبک زندگی اقتصادی و این فرهنگ اجتماعی موجب انحطاطش بوده است؟ چگونه ممکن است نسل شاهان ایران که از نسل کورش کبیر هستند از بیگانه رشوه بگیرند و منابع ملت را تاراج کنند؟ و بسیاری سؤال چالشبرانگیز دیگر! اینها سؤالاتی است که قصد داریم پاسخ به آنها را در این مقاله جویا شویم و ببینیم که مقصر اصلی این همه نکبت، حقارت و بدبختی کیست. به عبارت دیگر، قصد داریم گفتنیهایی را بازگو کنیم که احتمالاً بسیاری آنها را میدانند ولی جرأت ابراز آن را -حتی برای خودشان هم- ندارند.
پیش از هر چیز لازم میدانیم این نکته را یادآور شویم که اگر شما خوانندهٔ گرامی جزو کسانی هستید که از شنیدن خبر بیماری صعبالعلاج فرزند، پدر، مادر، همسر و یا هر عزیز دیگرتان از خود بیخود میشوید و ترجیح میدهید تا مصیبتها و گرفتاریهایتان را از شما پنهان کنند و در بیخبری باشید، از خواندن این مقاله در سکان آکادمی صرف نظر نمایید.
در زمینهٔ جامعهشناسی و رفتارشناسی واقعگرایانه، تاکنون بزرگان زیادی دست به قلم شدهاند و پرده از روی واقعیت برداشتهاند که برخی از ایشان مورد هجوم انسانهایی کبکنما که دوست دارند سرشان را زیر برف کنند واقع شدهاند. در واقع، کتابهایی همچون:
- جامعهشناسی خودمانی نوشتهٔ حسن نراقی
- چرا عقبماندهایم؟ و نجات نوشتهٔ دکتر علیمحمد ایزدی
- جامعهشناسی نُخبهکُشی نوشتهٔ علی رضاقلی
- سازگاری ایرانی نوشتهٔ مهندس مهدی بارزگان
- ما چگونه ما شدیم نوشتهٔ دکتر صادق زیباکلام
- چرا ایران عقب ماند و غرب پیش رفت نوشتهٔ دکتر کاظم علمداری
- خلقیات ما ایرانیان نوشتهٔ سید محمدعلی جمالزاده
و بسیار کتاب و مقالهٔ دیگر با آماری قابلاستناد به دلایل فقر فرهنگی و عقبافتادگیمان اشاره کردهاند که در ادامه، بخشهایی از دیدگاههای حسن نراقی و دکتر علی محمد ایزدی که به بررسی عیبهای اجتماعی ما ایرانیان پرداختهاند را به اختصار ارائه خواهیم کرد.
به نقل از دکتر ایزدی در کتاب «چرا عقبماندهایم؟»، ما پیش از هر چیز میبایست قبول کنیم که اولاً جامعهٔ ما عقبافتاده است؛ به این معنی که در آن جهل و فقر وجود دارد. ثانیاً بپذیریم که اکثر افراد جامعهٔ ما از نظر روانی آسیبدیدهاند و خلقیات و عقبماندگیهایمان نیز معلول آن است.
اگرچه با ذکر معایب اخلاقی ایرانیان عدهٔ زیادی از خوانندگان -بهویژه آنهایی که در ذهنشان از ایران و ایرانی بُتی ساختهاند و به آن عشق میورزند- ناراحت خواهند شد، اما اگر عدهای مباحث مطروحه را مفید یابند، حداقل ۲۰ سال زمان نیاز خواهیم داشت تا شروع به کار فرهنگی روی نسل جدید کنیم تا لااقل ایران ۲۰ سال آینده، ایرانی بافرهنگ، مقتدر، مایهٔ مباحات و گل سرسبد دنیا شود.
به طور کلی، قدم اول برای رفع گرفتاریهای امروز جامعهٔ ما این است که با دقت هرچه تمامتر بفهمیم که ما مردم ایران در حال حاضر که هستیم و چه میکنیم؟ چرا که اگر قرار باشد اصلاحی صورت گیرد، باید به دست همین نسل فعلی صورت پذیرد؛ لذا به جای اینکه وقتمان را صرف این کنیم که بفهمیم فرهنگ مردم در گذشته چه بود و ایرانیان از چه قدرت و مکنتی برخوردار بودهاند، بهتر است تمرکز خود را روی شرایط فعلی بگذاریم. علم امروز به ما میگوید که شخصیت هر فرد معادلهای دارد به صورت:
شخصیت = صفات ارثی × محیط × زمان
این را میدانیم که صفات ارثی افراد کمتر به علت محیط تغییر میکند؛ زمان هم که همیشه برای ما ثابت است، بنابراین عامل اصلی سازندهٔ تفاوتهای شخصیتهای انسانی، مربوط به محیطهای مختلفی است که در آن رشد پیدا میکنند. یعنی از وقتی که متولد میشوند تا هفت سالگی که بخش عمدهای از شخصیت فرد شکل میگیرد و بعد از آنکه در اثر قرار گرفتن در محیطهای تحصیلی و اجتماعی ساخته و پرداخته میشود.
شخصیت کنونی ما ایرانیان در واقع ساخته و پرداختهٔ محیطی است که در آن رشد پیدا کردهایم و هیچگونه ارتباط مستقیمی با اینکه قرنها پیش در ایران چه اتفاقاتی افتاده ندارد؛ شاهد این ادعا هم آن است که اگر از یک پدر و مادر کاملاً ایرانی، فرزندی متولد شود و این فرزند در یک جامعهٔ جهان اول و مُتمدن پرورش یابد، به سادگی فارغ از اینکه اجدادش چه خلقیاتی داشتهاند، شخصیت وی مطابق با جامعهٔ جدید شکل میگیرد.
چند آیهٔ تکاندهنده از قرآن کریم
عقبافتادگیها و یا پیشرفتهای جامعه را باید به حساب همان خلقیات و باورهای اکثر مردم جامعه گذاشت؛ به عبارت دیگر، هر جامعهای لیاقت همان شرایطی را دارد که بر او حاکم است. در واقع، این مردم هستند که یا محیط پیرامون را خودشان میسازند و یا به شرایطی متناسب با لیاقتشان گردن مینهند. اینجا است که معنای آیهٔ ۱۱ سورهٔ رعد به خوبی صدق میکند با این مضمون که «… خداوند سرنوشت هیچ قومی را تغییر نمیدهد قبل از آنکه آنها رفتار خود را تغییر دهند.» و یا در سورهٔ انفال آیهٔ ۵۳ میفرماید «… خدا نعمتی را که به قومی داده تغییر نمیدهد تا وقتی که آن قوم خلقیات خود را تغییر دهند.» و یا در سورهٔ نساء آیهٔ ۹۷ میفرماید «وقتی که در محیط ظلم قرار گرفتید و نتوانستید مبارزه کنید، مهاجرت کنید؛ زمین خدا وسیع است و اگر نکنید و قبول ظلم نمایید، مقصر و گناهکارید.»
به طور کلی، از آیههای فوق میتوان به این نتیجه رسید ملتی که از راه خدا منحرف شده، دروغگویی، دزدی، تقلب، عهدشکنی و سَمبلکاری را پیشه ساختهاند، سرنوشت محتومشان کم شدن تدریجی درآمد، خوشبختی و خوشحالی است و اینها رابطهٔ علت و معلولی با یکدیگر دارند؛ به عبارت دیگر، تا زمانی که مردم دست از آن اعمال برندارند، خداوند هم سرنوشتشان را تغییر نخواهد داد و شاهد این ادعا هم کتیبههای به جای مانده از دورهٔ هخامنشی بهخصوص دعای داریوش بزرگ با مضمون «خدایا این کشور را از دشمن، خشکسالی و دروغ نگاه دار» میباشد.
آشنایی با علل احتمالی عقبافتادگی ایران
به طور کلی، علل زیادی را میتوان به عنوان دلایل احتمالی عقبافتادگی ایران قلمداد کرد که عبارتند از:
- استعمارگران
- سیستم پادشاهی
- ذخایر نفتی
- موقعیت جغرافیایی ایران
- بیسوادی مردم
- دین اسلام
- و شخصیت اخلاقی ایرانیان
دیدگاههای مختلفی در مورد تأثیر هر کدام از موارد فوق در میان روشنفکران وجود دارد اما باید اقرار کرد که قدرت هیچ کدام به اندازهٔ مورد آخر (شخصیت اخلاقی) نبوده، نیست و نخواهد بود! برای روشن شدن مطلب، نیمنگاهی به تکتک عوامل ذکر شده میاندازیم.
اگر استعمارگران (شوروی، انگلستان، پرتغال، فرانسه، آمریکا و غیره) دلیل اصلی عقبافتادگی ایران هستند، چرا همین کشورها نتوانستند موجبات عقبافتادگی مللی همچون مالزی، ژاپن، آلمان، بلژیک و غیره را فراهم آورند اما در ایران توانستند؟
اگر نظام پادشاهی دلیل عقبافتادگی ایران است، پس چرا کشورهایی همچون انگلستان، سوئد، نروژ، دانمارک و … عقبافتاده نیستند و جزو کشورهای جهان اول محسوب میشوند و اگر حذف نظام سلطنتی باعث جلوافتادگی ملتی میشد، پس چرا کشورهای مصر، عراق، لیبی و ترکیه به توفیقات چندانی دست پیدا نکردند؟
برخی بر این باورند که نفت عامل بدبختی ما است به طوری که اگر ما نفت نداشتیم، چشم طمع دیگر کشورها از روی ما برداشته میشد اما این در حالی است که کشورهای جهان اولی همچون انگلستان و آمریکا دارای نفت هستند (آن هم از نوع درجه یک آن) و اصلاً بدبخت نیستند و در عین حال یکسری کشورهای بدبخت دیگر مثل سوریه، اردن، مراکش، افغانستان، ترکیه و … هم هستند که نفت ندارند اما باز هم از دید فرهنگی، سیاسی، اقتصادی و اجتماعی به توفقیات چندانی دست نیافتهاند.
موقعیت سوقالجیشی ایران به عقیدهٔ برخی به ظاهر روشنفکران دلیل بدبختی ملت ایران است که این طرز تفکر بیشتر به مثابه لطیفه میماند تا حقیقت! آیا جز این است که ایران چهارراه بازرگانی دنیا (جادهٔ ابریشم) بوده و هست و آیا جز این است که ایران میتواند به سادگی تجارت غرب و شرق دنیا را به هم ربط دهد؟
بیسوادی مردم -که الزاماً سواد در اینجا به معنی سواد خواندن و نوشتن نیست؛ بلکه سواد سیاسی/اقتصادی را هم شامل میگردد- از نظر برخی افراد یکی از علل بدبختی ملت ایران است. در مقابل چنین افرادی، این سؤال را باید پرسید که آیا دزدان بیتالمال، خائنین به مملکت و رانتخوران جز این است که یا تحصیل کردهاند و یا دارای تحصیلات عالیه از دانشگاههای کشورهای جهان اول هستند؟
برخی دیگر هم هستند که اعتقاد دارند همانطور که اروپا پس از رُنسانس کلیسا را کنار گذاشت و پیشرفت غرب شروع شد، ایران هم چارهای جز این ندارد که دین اسلام را کنار بگذارد که استارت رشد و ترقی این کشور بخورد. مشکل اینجا است که اکثر افرادی که دین اسلام را مانع پیشرفت ایران قلمداد میکنند، بر این باورند که در حال حاضر ما دین اسلام واقعی را پیادهسازی کردهایم و مشکلات امروزی را به پای پیغمبر و ائمه مینویسند اما این در حالی است که اگر قرآن و سنت را یک طرف بگذاریم و بر آن اساس، رفتار ایرانی جماعت را با آن بسنجیم، به خوبی درخواهیم یافت که اسلام واقعی در ایران پیادهسازی نشده است. لذا کملطفی است که نکبت و بدبختی فعلی خود را به اسلام واقعی نسبت دهیم (توصیه میکنیم کتاب «تشیع علوی، تشیع صفوی» نوشتهٔ دکتر علی شریعتی را مطالعه نمایید تا بیشتر با اسلام واقعی آشنا گردید.)
دین غالب در کشور ژاپن بودایی است اما ملت ژاپن (به غیر از سیاستمداران) به مانند آلمانیها و یا آمریکاییها که مسیحی هستند در معاملات روزمرهٔ خود دروغ نمیگویند، عهدشکنی نمیکنند و در کارهای تجاری خود حُقهبازی نمیکنند (البته هیچ چیزی ۱۰۰٪ نیست.) کاری نداریم به اینکه این اعمال را از روی اعتقاد به دستورات الهی انجام میدهند یا نمیدهند، صرفاً ذات عمل را در نظر میگیریم که این منکرات را انجام نمیدهند؛ در نتیجه، در زمینهٔ اقتصادی -که مورد بحث این مثال است- برکت و روزی دارند، ترقیات صنعتی و تجاری دارند و روز به روز بیشتر پیشرفت میکنند (به طور مثال، آلمان در تولید خودرو حرفهای زیادی برای گفتن دارد، ایالات متحده در تولید فناوری حرف اول را در دنیا میزند و ژاپن هم که نیاز به توضیح ندارد!)
و اما میرسیم به مورد آخر که چیزی نیست جز شخصیت اخلاقی ایرانیان که میتوان به عنوان دلیل اصلی عقبافتادگی ایران در نظر گرفت چرا که همین خلقیات ما است که اجازه میدهد استعمارگر به استعمار ما بپردازد، نفت و موقعیت جغرافیایی به جای یک فرصت، به یک تهدید تبدیل شوند، نظام پادشاهی برخلاف آنچه در انگلستان است در ایران پیادهسازی شود (البته در گذشته)، بیسوادی مردم مایهٔ سوءاستفاده ظالمان شود و به جای تشیع علوی، تشیع صفوی در مملکت رونق گیرد.
نکتهٔ دیگر که در این تحلیل باید مد نظر داشته باشیم، این است که هرگز منکر این نیستیم که عوامل خارجی، استکبار، دشمنان ایران و مخالفان اسلام در بدبختی و عقبماندگی ما سهیم بودهاند، اما آیا تاکنون به این مسأله اندیشیدهایم که سهم من و شما در این عقبافتادگی چقدر است؟ آیا اوضاع و شرایط فعلی مُهر تأییدی بر مفهوم آیههای فوق نیست که از ماست که بر ماست!
در حقیقت، زمانی که ما انگشت اتهام به سمت کشوری، کسی و یا چیزی میگیریم، غافلیم از اینکه یک انگشت به سمت مقابل گرفتهایم اما سه انگشت دیگر دارد به خودمان اشاره میکند. لذا چشمهایمان را باید شسته و طور دیگری به محیط پیرامون خود میبایست بیاندیشیم. اما پیش از پرداختن به مشکلات فرهنگی ایران، بد نیست نیمنگاهی به نظرات برخی مورخین خارجی و برخی روشنفکران داخلی در مورد فرهنگ این مرز و بوم بیاندازیم:
هرودوت
هرودوت (مورخ یونانی در دورهٔ کوروش) در مورد ایرانیان مینویسد چیزی که برای پارسیان کردنش ممنوع است و گفتنش هم جایز نیست، دروغگویی است. دروغگویی را ننگینترین عیب میداند و پس از آن شرمآورترین نقص، داشتن قرض است و جهت عمدهٔ آن این است که گویند مقروض مجبور است دروغ بگوید. در آن زمان ایرانیان دروغ نمیگفتند و یکی از باعزتترین مردمان روی کرهٔ زمین بودند اما پس از یک قرن که به مرور زمان خلقیات ایرانیان عوض شد، به مرور هم نکبت و بدبختی به سوی این ملت روی آورد (لذا از این پس هر موقع که خواستیم بگوییم ما یک فرهنگ ۲۵۰۰ ساله داریم، بیشتر بیاندیشیم!)
گرنفون
گرنفون شاگر معروف سقراط که تقریباً یک قرن پس از هرودوت میزیسته، در مقایسهٔ بین ایرانیان عهد کوروش و عصر خودش (دورهٔ اردشیر دوم) میگوید که این روزها خیلیها فریب شهرت پارسیها را از جهت وفای به عهد و حفظ سوگند میخورند ولی این روزها افراد متمول را مثل جانیان حبس میکنند تا از آنها پول بگیرند. این روزها برعکس سابق، کسانی که به نفع شاه خیانت کنند، مورد عنایت شاه قرار میگیرند. دیگر کسی نمیخواهد به قشون شاه ملحق شود، روح سلحشوری و ورزشکاری در ایرانیان به کلی مُرده و به تنپروری و پُرخوری روی آوردهاند. مملکتی نیست مثل پارس که در آن اینهمه مردم از زهری که به دست هموطنان به آنها خورانده میشود بمیرند یا علیل شوند. تقوای پارسیها در آنها خاموش شده و برخلاف گذشته بیعدالتی، حب منابع نامشروع و بیشرمی در نزد آنها ترقی کرده است. عدهای بیشمار گلدان و جامهای گرانبها دارند و از داشتن آنها به خود میبالند اما اینکه تمام این تجملات با وسائل شرمآور تحصیل میشود، باعث شرمساری آنان نیست. خلاصه پارسی و مردمانی که تابع آنان هستند، این روزها تقدسشان نسبت به خدایان و احترامشان به والدین و انصافشان دربارهٔ خلق و شجاعتشان در موقع جنگ، بسیار کمتر از آن است که در سابق بود.
آمی ین مارلسین
آمی ین مارلسین (مورخ معروف رومی که در قرن چهارم میلادی میزیسته است) در کتاب خود ایرانیان را اینگونه توصیف میکند که بسیار پرگو و خودستا هستند، چه در موقع کامکاری و چه در اوقات مصیبت. همیشه لفظ تهدید و تخویف بر لب دارند، مکار و متکبر و بیرحماند اما راه رفتنشان بسیار سنگین، موقر، طبیعی و روان است. بهترین جنگجویان دنیا هستند ولی در کار جنگ، خُدعه و مهارتشان بیش از شجاعتشان است. نسبت به غلامان و زیردستان و مردم خردهپا به استبداد رفتار میکنند و خود را مالک و صاحباختیار جان و مال آنها میدانند و نوکران و گماشتگان آنها حق ندارند در حضور آنها لب به سخن بگشایند.
گرنت واتسون
گرنت واتسون (مؤلف کتاب تاریخ ایران و دورهٔ قاجاریه) از قول پوتینگر مینویسد که در میان خودی، ایرانیان با همردیف و همشأن خویش مهربان و مؤدباند ولی در مقابل برتر از خود، خاضع و متواضع و نسبت به زیردستان زورگو و متکبرند.
جمیس موریه
جمیس موریهٔ انگلیسی در کتاب سیاحت ایران، ارمنستان، آسیای صغیر و استانبول در مورد خلقیات ایرانیان در زمان فتحعلی شاه قاجار مینویسد که در تمام دنیا مردمی به لافزنی ایرانیان وجود ندارد. لاف و گزاف اساس وجود ایرانیان است. هیچ ملتی همانند ایرانیان منافق نیست و چه بسا همان موقعی که دارند با تو تعارف میکنند، باید از شرشان برحذر باشی. ایرانیان تا دلت بخواهد حاضرند به تو قول و وعده بدهند که اگر احیاناً اسبی، مرزعهای، خانهای و یا هر چیز دیگری را در حضورشان تعریف و تمجید نمایی، فوراً میگویند تعلق به خودتان دارد. عیب دیگری هم که دارند دروغگویی است که از حد تصور خارج است. ایرانیان لبریزند از خودپسندی و شاید بتوان گفت که در تمام دنیا مردمی پیدا نشوند که به این درجه به شخص خودشان اهمیت بدهند و برای خودشان اهمیت قائل باشند.
شاردن
شاردن (سیاح بسیار مشهور فرانسوی که در عهد صفویه مکرر به ایران مسافرت میکرد و سالها در ایران اقامت داشت) در باب اخلاق ایرانیان مینویسد که ایرانیان بیش از هر چیزی دلشان میخواهد زندگی کنند و خوش باشند. آن سلحشوری سابق را از دست دادهاند و تنها چیزی که از دنیا میفهمند، عیش است و نوش و هیچ باور ندارند که عیش، عشرت و نشاط را در حرکت و تکاپو و کارهای خطرناک و پرزحمت هم میتوان به دست آورد. از این گذشته، ایرانیان بسیار مخفیکار، متقلب و بزرگترین متقلبین عالم هستند و در دنائت و وقاحت هم بیهمتا میباشند. به غایت دروغگو هستند و کارشان همه پرگویی، قسم و آیه است و برای اندک نفعی حاضرند به دروغ شهادت بدهند. وقتی از کسی پول یا چیزی قرض میگیرند، پس نمیدهند و به محض اینکه دستشان برسد، خودی و بیگانه را فریب میدهند و با او به دغل معامله مینمایند. در خدمتگذاری عاری از صداقت هستند و در معاملات دوستی نمیفهمند و چنان در خدعه و فریب مهارت دارند که محال است انسان به دامشان نیفتد.
اکلسی سولتیکوف
اکلسی سولتیکوف (شاهزادهٔ روسی) در حدود ۱۵۰ سال پیش به ایران مسافرت کرده و در کتاب سیاحت نامهٔ خود در باب ایرانیان نوشته است که درستی صفتی است که در ایران وجود ندارد و همین خود کافی است که این مملکت در نظر خارجیان نفرتانگیز بیاید. دروغ به طوری در عادت و رسوم این طبقه (طبقهٔ نوکر، کاسب و دکاندار) از مردم ایران ریشه دوانیده است که اگر احیاناً یک نفر از آنها رفتاری به درستی بنماید و یا به قول و وعدهٔ خود وفا نماید، چنان است که گویی مشکلترین کار دنیا را انجام داده است و رسماً از شما جایزه، پاداش و انعام توقع دارد.
گوبینو
گوبینو (دیپلمات مشهور فرانسوی) در کتاب سه سال در ایران در مورد ایرانیان میگوید که زندگانی مردم این مملکت سر تا پا عبارت است از یک رشته توطئه و یک سلسله پشت هم اندازی. فکر و ذکر هر ایرانی فقط متوجه این است تا کاری را که وظیفهٔ او است، انجام ندهد. ارباب مواجب گماشتهٔ خود را نمیدهد و نوکرها تا بتوانند ارباب خود را سرکیسه میکنند. از بالا گرفته تا پایین، در تمام مدارج و طبقات این ملت جز حقهبازی و کلاهبرداری بیحد و حصر -و بدبختانه علاجناپذیر- چیز دیگری دیده نمیشود و عجیب اینکه این اوضاع دلپسند آنان است و تمام افراد هر کس به سهم خود از آن بهرهمند و برخوردار است و این شیوهٔ کار و طرز زندگی روی هم رفته از زحمت آنان میکاهد و برای آسایش، بیکاری و بیعاری، میدان فراخی برای آنها فراهم میسازد و رفتهرفته این سبک زندگی برای آنها حکم بازی و سرگرمی پرتفریح و تفننی را پیدا میکند که احدی حاضر نیست به این آسانی از آن دست بردارد.
جان مکدونال
سِر جان مکدونال انگلیسی میگوید که ایرانیان مردمانی مهماننواز، نسبت به بیگانگان مهربان و در رفتار و کردار بینهایت مؤدب و ملایماند و حرکات و سکناتشان دلپذیر است. گفتارشان گیرنده و دلفریب و مصاحبتشان گوارا و دلپذیر است ولکن در عوض فاقد بسیاری از صفات پسندیدهاند چنان که در تمام فنون مکر، حلیه، دورویی و ریاکاری ماهرند و نسبت به زیردستانشان شقی و غدار و در مقابل زبردستان افتاده و فروتن میباشند. از این گذشته، مردمی هستند بیرحم، کینهخواه، حریص، فاقد ایمان و محروم از صفات قدرشناسی و شرافتمندی.
جیمس موریه
جیمس موریه (مؤلف کتاب مشهور سرگذشت حاجی بابای اصفهانی) دربارهٔ ایرانیان میگوید که یاران! به ایرانیان دل مبندید که وفا ندارند و آدم را به دام میاندازند. هر قدر به عمارت ایشان بکوشی، به خرابی تو میکوشند. دروغ ناخوشی ملی و عیب فطری ایشان است و قسم شاهد بزرگ این معنی؛ قسمهای ایشان را ببینید، سخن راست را چه احتیاج به قسم است؟ به جان تو، به جان خودم، به مرگ اولادم، به روح پدر و مادرم، به شاه، به مرگ تو، به ریش تو، به سبیل تو، به سلام و علیک، به نان و نمک، به پیغمبر، به اجداد طاهرین پیغمبر، به قبله، به قرآن، به حسن و حسین، به چهارده معصوم و به دوازده امام از اصطلاحات سوگند ایشان است. خلاصه آنکه از روح و جان مرده و زنده گرفته تا به سر و چشم مقدس و ریش و سبیل مبارک و دندان شکسته و بازوی بریده تا به آتش و چراغ و آب حمام، همه را مایه میگذارند تا دروغ خود را به کرسی بنشانند. این دروغها را باور نکنید.
پرسی سایکس
سر پرسی سایکس در کتاب هشت سال در ایران مینویسد که تباهی اخلاقی و بیصفتی ایرانی بدبختانه ضربالمثل است. از تمام صفاتی که سیرت ایرانی را تشکیل میدهند و بعد از خودخواهی بیحد و حساب در میان آنها که رواج بسیار حاصل کرده است، حرص پایدار در کسب مال و جمع ثروت از راه غیرحلال است.
استلین میشو
استلین میشو (از اساتید دانشگاه ژنو) در کتاب خود موسوم به نامههای مشرق زمین مینویسد که ایرانیان نمیتوانند هیچ نوع کولتور و فرهنگی را که با فرهنگ خودشان بیگانه باشد بپذیرند. ایرانی همیشه شخصیت مخصوص به خودش را حفظ مینماید و این شخصیت عبارت است از یک نوع نرمی و انعطافپذیری که به هر شکلی در میآید و برای یک نفر مغرب زمینی که معتاد به صراحت و تشخیص صریح بین خوبی و بدی است، باعث انزجار خاطر میگردد. آنچه ما را در مورد ایرانیان به وحشت میاندازد این است که ما هرگز وقتی با یک نفر ایرانی سر و کار پیدا میکنیم، نمیتوانیم بفهمیم که درستی عقیدهٔ او از چه قرار است و دربارهٔ امور چگونه فکر میکند. حتی اگر ۲۰ سال هم با او معاشر و محشور باشیم، ضمیر او بر ما مجهول خواهد ماند.
ونسان مونتی
ونسان مونتی در کتاب ایران، در خصوص ضمیر و روح ما ایرانیان نوشته است که در پشت پرده، روح ملتی پنهان است که از دوران طفولیت مهوب و درهمکوفته است چون به ناامیدی خو گرفته است.
ژان لارتگی
ژان لارتگی (روزنامهنویس معروف فرانسوی) کتابی به نام ویزا برای ایران نوشته که در این کتاب در مورد ایرانیان میگوید که ایرانیان کهنهکار و نکتهسنج هستند و ذوق توطئه دارند. برای پذیراییهای رسمی ساخته شدهاند و دارای سنگینی، وقار، مجلسآرایی و ناشیگری در زمینهٔ تکنیک و راغب به خواب و خیال هستند که خود لازمهٔ این قبیل مجامع و محافل است. ایرانی مدام عاشق آشوب و اغتشاش است و درهم و برهمی بوده است و خوشی او در این است که داد و فریاد راه بیندازد و یک فرد را (هر که میخواهد باشد) توانا و نیرومند و رستم دستان بخواند اما در عین حال در دل دشنامش بدهد و لُغُز بارش نماید و آهسته قاهقاه بخندد و خلاصه آنکه همان صحنهٔ کمدی خندهداری را بازی کند که مظهر زندگی ایرانی است. ما فرنگیها وقتی در حق کسی میگوییم سخت و استوار است، مقصودمان تمجید و تحسین از اوست در صورتی که در ایران چنین آدمی را احمق و نادان میخوانند و وقتی که میخواهند کسی را تعریف کنند، میگویند خیلی نرم است! یعنی سهلالانعطاف است و حاضر است به آسانی به هر لباسی در آید و در صورت نیاز، حقیقت را به هر صورتی که مقتضی باشد جلوهگر سازد.
تا اینجای کار ممکن است با خود به این فکر افتاده باشیم، خب کسانی که این چیزها را در مورد ما ایرانیها نوشتهاند، همگی خارجی بودهاند و این کار را از روی غضب انجام دادهاند؛ اما بد نیست نیمنگاهی هم به نقطه نظرات چند ایرانی در مورد فرهنگمان بیندازیم:
میرزا آقاخان کرمانی
میرزا آقاخان کرمانی در کتاب سی مقاله در حق هموطنان خود نوشته است که کمتر کسی از اهالی ایران است که میرغضبی نداند و یا ستم و تعدی نتواند و ظلم و بیانصافی نپرورد. تمام سکنهٔ آن ویران و خرابه از طبقه حکما، حکام و وزرا گرفته تا حمال و بقال، همه ستمگر و بیمروت و همه خونخوار و بیمرحمت هستند و همه فریاد دارند که چرا ما میرغضب باشی نیستیم و همه میخواهند ظالم منفرد و حاکم مستبد و جلادباشی باشند.
رحیم نامور
رحیم نامور در مقالهای در روزنامهٔ شفق دربارهٔ هموطنانش میگوید که پایبند به هیچ یک از ملکات اخلاقی نیستند و به شئون و مقدسات فردی و اجتماعی اعتنایی ندارند و جز پر کردن کیسه و اطفای شهوات مشئوم، از زندگی چیزی نمیفهمند. دروغ میگویند، فریب میدهند، مانند خاکشیر به هر مزاجی میسازند و در مقابل هر بادی تسلیم میشوند و این کار را زبردستی و زرنگی میدانند. حقایق را زیر پا گذاشته و برای استرضای خاطر کسی که خود را محتاج به وی و او را قویتر از خود تصور میکنند، بله قربان و صحیح است و شما درست میفرمایید میگویند و از خود رأی و اختیاری ندارند. امروز از یک چیز تعریف میکنند و فردا با لحن زنندهای همان چیز را تکذیب مینمایند. مبالغه را در تعریف و خوشامدگویی به جایی میرسانند که مقام فرشتگان آسمانی را به یک نفر میدهند و لحظهای بعد بدون اینکه گفتههای سابق خود را در نظر بیاورند، همان شخص را مجسمهٔ وقاحت و جانشین ابلیس میخوانند.
سید محمدعلی جمالزاده
سید محمدعلی جمالزاده نویسندهٔ کتاب خلقیات ما ایرانیان مینویسد که هرچه بیشتر با این مردم میجوشم و بیشتر با آنها نشست و برخاست میکنم، کمتر اخلاقشان دستم میآید و کمتر از کار و بارشان سر در میآورم. با همهٔ قیافهٔ جدی که به خود میگیرند، هیچ کار دنیا را به جد نمیگیرند مگر در سه مورد مخصوص:
- یکی شکم
- یکی کیسه
- و یکی تُنبان
وقتی پای این سه چیز به میان میآید، یوسف را به کلافی و خدا را به خرمایی میفروشند. چهطور میخواهی دلم به حال این مردم کچلکباز و دوز و کلکی مزاج نسوزد که برای حلوفصل معضلات امور و مشکلات دنیا تنها به سه طریقه معتقدند که عبارتند از:
- سرهمبندی
- سیاست عالیهٔ ماستمالی
- و روش مرضیهٔ ساخت و پاخت
این هر سه از مبتکرات فکر بدیع و کشفیات قریحهٔ سرشار خودشان است و در این میدان الحق که گوی سبقت را از جهان و جهانیان ربودهاند.
جلال آلاحمد
جلال آلاحمد در کتاب غربزدگی ایرانیان را اینطور ترسیم میکند که آدم غربزده هرهری مذهب است. به هیچ چیز اعتقاد ندارد اما به هیچ چیز هم بیاعتقاد نیست؛ یک آدم التقاطی است. نان به نرخ روز خور و همهچیز برایش علیالسویه است. خودش باشد و خرش از پل بگذرد، دیگر بود و نبود پل هیچ است. نه ایمانی دارد، نه مسلکی، نه مرامی، نه اعتقادی به خدا یا به بشریت. نه در بند تحول اجتماع است و نه حتی دربند لامذهبی و بیدینی. البته گاهی به مسجد میرود، همانطور که به حزب میرود یا به سینما البته فقط تماشاچی است؛ درست مثل اینکه به تماشای بازی فوتبال رفته است. همیشه کنار گود است و هیچوقت او را وسط گود نمیبینی. هیچوقت از خودش مایه نمیگذارد حتی به اندازهٔ نم اشکی در مرگ دوستی یا توجهی در زیارتگاهی یا تفکری در ساعت تنهایی؛ اصلاً به تنهایی عادت ندارد و از تنها ماندن میگریزد و چون از خودش وحشت دارد، همیشه در همهجا هست. البته رأی هم میدهد اگر مُد باشد البته به حزبی یا به مقتدری که امید جلب منفعت بیشتری به او میرود. هیچوقت از او فریادی یا اعتراضی یا امایی یا چون و چرایی نمیشنوی. آدم غربزده آدم راحتطلب است، دم را غنیمت میداند و نه البته به تعبیر فلاسفه. آدم غربزده شخصیت ندارد و چیزی است بیاصالت. چون تأمین ندارد، تقیه میکند و در عین حال که خوشتعارف است، به مخاطب خود اطمینان ندارد.
چنین ملتی از این سه مالیخولیای به در نیست: یکی مالخولیای بزرگنمایی است در تظاهرات، در جواهرات بانک ملی، در وضع سر و لباس و به طور کلی در آنچه چشمپرکن است. دوم مالیخولیای تعقب مداوم است؛ اینکه هر روز دشمنی تازه و خیالی بسازی و مطبوعات و رادیو را از آن پر کنی تا مردم را بترسانی و بیشتر از پیش سر در گریبان فروشان کنی و وادارشان کنی تا به آنچه دارند شکر کنند و سوم مالیخولیای افتخار به گذشتههای باستانی، به لاف در غربت زدن، به کوروش و داریوش، به من آنم که رستم یلی بود در سیستان و این مالیخولیا نیز در جمیع وجوهش مغز پرکن است.
مهدی بازرگان
مهدی بازرگان در کتاب سازگاری ایرانی مینویسد که وقتی بنا شد ملتی به طور جدی با دشمن روبهرو نشود، تا آخرین نفس نجنگد و بعد از مغلوب شدن سرسختی و مخالفت نکند، بلکه تسلیم اسکندر شود و آداب یونانی را بپذیرد، اعراب که میآیند در زبان عربی کاسهٔ گرمتر از آش شده و صرفونحو بنویسد، یا کمر خدمت برای خلفای عباسی بسته و دستگاهشان را به جلال و جبروت ساسانی برساند، در مدح سلاطین ترک چون سلطان محمود غزنوی که بر تختش مینشیند آبدارترین قصاید را بگوید، غلام حلقه به گوش چنگیز و تیمور و خدمتگذار و وزیر فرزندانش گردد، یعنی هر زمان به رنگ تازهوارد درآمده و به هر کس و ناکس تعظیم و خدمت کند، دلیل ندارد که نقش و نام چنین مردمی از صفحهٔ روزگار برداشته شود. یکدنده و اصولیها هستند که در برابر مخالفت و تجاوز میایستند و به جنگش میروند که یا پیروز میشوند و یا احیاناً شکست میخورند و وقتی شکست خوردند، حریف چون زمینهٔ سازگاری نمیبیند و با مزاحمت و عدم اطاعت روبهرو میشود، از پا درشان میآورد و نابودشان میکند.
روح ایرانی چنان خالص الهی و استوار بر پایههای محکم تقوا و حقپرستی نبوده است. در اشعار فارسی اسم خدا را زیاد میبینیم و همینطور در همان ابیات اسم می و معشوق را. در شدیدترین دورانهای تقدس و تشیع و در دربارهای صفویه و قاجاریه به حداکثر شرابخوارگی و زنبازی و عیاشی برمیخوریم. سفاکیای که صفویه به مردم و حتی به افراد خاندان خود میکردند، بیسابقه بوده است که البته خود را مروج تشیع و مخلص آستان ولایت میدانستند، پیاده از اصفهان تا مشهد میرفتند، گنبد و بارگاه تعمیر میکردند و … ولی در مجلسشان (به نوشتهٔ سیاحان اروپایی و شهادت نقاشیها و گچبُریهای موجود) به جای گیلاس، قدح شراب خورانده میشد و شبهای جشن یک بازار قیصریه را با چراغانی، شراب و شیرینی پر از زنهای مطرب و غیرمطرب طناز، اختصاصاً برای شاه قرق میکردند. خم و پیاله از زبان و دل شاعران و از دست لوطیان، نوکران، اربابان و بزرگان نمیافتاده است. دروغ و تقلب شاید در میان هیچ ملتی اینچنین رایج نبوده است.
آوارهٔ تهرانی
آوارهٔ تهرانی در مقالهای تحت عنوان ماچاپلوسیم، ما پوسیدهایم مینویسد که ما پوسیدهایم زیرا از چاپلوس زاییده شدهایم. نطفهٔ ما در زهدان چاپلوسی منعقد شده و ما در رحم یک مادر چاپلوس تربیت شدهایم. این چاپلوسی ننگ دیروز و امروزمان نیست؛ ننگی است که نشانههای آن را بر سراسر اوراق تاریخ مملکتمان دیده و خواندهایم. روزی که اسکندر بر ما تاخت، آن سرداران نمکناشناس داریوش بودند که در طریق چاپلوسی به ارباب تازه، ارباب ایرانی را فروختند و از همان روز ما یونانی شدیم. روزی که مغول به سرزمین ما سرازیر شد و در نیشابور جز سگ و گربه نفسکشی را زنده نگذاشت، این ما بودیم که وزیرش شدیم، دبیرش شدیم، دلالتش کردیم و پیشانی خود را پیش پایش بر زمین گذاشتیم.
ای پوسیده! آیا تو تاریخ ایران باستان را خواندهای که چون ساسانیان بر اشکانیان پیروز شدند، چاپلوسانی که مؤسس سلسله را احاطه کرده بودند در مقام چاپلوسی هفتصد سال تاریخ، ابنیه، سنگنوشتهها و فرهنگ اشکانی را آنچنان از میان بردند که قرنها کیفیات پادشاهی و تمدن اشکانی بر ما پوسیدگان مکتوم ماند؟ وای بر تو ای پوسیدهٔ چاپلوس که هر روز پای یک منبر سینه میزنی و هر حرفی را که از دهان هر ضحاکی بیرون بیاید قبول میکنی و خود را به هر قلدری میفروشی و از اینکه مظلوم واقع بشوی لذت میبری و در انزوا بر مظلومیت خود گریه میکنی.
امیر کبیر
امیر کبیر هم در یک جمله ایران را اینگونه توصیف میکند که «غیرت از روح ایرانی رخت بسته است!»
آنچه نویسندگان خارجی و داخلی دربارهٔ ایرانیان قدیم نوشتهاند، مربوط به همان زمانها است و این احتمال وجود دارد که برخی از صفات گذشته را در حال بیابیم و برخی را نَه. به طور کلی، باید این نکته را یادآور شویم که معمولاً خصوصیات اخلاقی یک جامعه بر حسب اینکه اکثریت مردمش چگونهاند ارزیابی میشود؛ به طور مثال، اگر آلمانیها به خشونت معروفاند، نباید چنین استنباط شود که در آنجا اشخاص نرم و ملایم پیدا نمیشود، بلکه چون اکثریت به این ویژگی متصفاند، آلمانی جماعت را ملتی خشن و تندخود در سراسر دنیا میشناسد.
ویژگیهایی که در ادامه میآوریم، ممکن است از دید برخی خوانندگان خلاف واقع، اغراقآمیز و حتی توهینآمیز تلقی گردد. در همین راستا، همواره باید این نکته را مد نظر داشته باشیم که وقتی از یک صفت در مورد ایرانیان صحبت میکنیم، این بدان معنا نیست که ۱۰۰٪ ایرانیها اینگونهاند؛ بلکه منظور این است که افراد زیادی را میتوان در جامعه یافت که از صفت مد نظر برخوردارند ولو اینکه در همین مملکت، افراد بسیار فرهیخته و روشنفکری را میتوان یافت که بدون اغراق میتوان نشان انسانیت، لیاقت، صلح و تقوا بر سینهٔ ایشان کوبید هرچند که تعدادشان بسیار اندک است.
نداشتن حافظهٔ تاریخی
بدون اغراق، ما ملتی هستیم که حافظهٔ تاریخی کوتاهی داریم؛ به عبارت دیگر، فراموش میکنیم که از تاریخ درس بگیریم و همین مسأله منجر به این خواهد گشت تا اشتباهات گذشتهٔ خود را بارها و بارها تکرار کنیم. واقعیت امر آن است که ما بدون آگاهی از گذشتهٔ خود، هرگز قادر نخواهیم بود تا حال و آیندهٔ خود را بسازیم.
چند نفر از ما به خوبی از تاریخ این مرز و بوم مطلع است؟ چند نفر از ما از دلایل شکست حکومتهایی که در این مملکت حکمرانی کردهاند مطلع است؟ چند نفر از ما از دلایل جرأت حملهٔ سایر کشورهای به ایران مطلع است؟ و دهها سؤال دیگر. واقعیت امر آن است تا زمانی که ما اطلاعات اندکی از گذشتهٔ خود داشته باشیم، به سختی خواهیم توانست در صورت مواجهه با رویدادهایی مشابه آنچه در گذشته تجربه کردهایم، تصمیم درستی در آینده اتخاذ نماییم.
حقیقتگریزی و پنهانکاری
به طور کلی، ایرانی جماعت علاقهٔ چندانی به روبهرو شدن با حقایقی که به هر دلیلی مطابق میل و سلیقهاش نباشد ندارد تا جایی که وقتی با این دست حقائق روبهرو میشویم، از اصطلاحاتی همچون «قسمت همینه»، «انشاءالله که خیره» و غیره صورت مسأله را پاک میکنیم (این قضیه وقتی که با بیماریهای صعبالعلاج، ورشکستگی، زلزله و غیره روبهرو میشویم به وضوح قابلمشاهده است.)
جالب اینجا است که عمق فاجعه را زمانی میتوان به چشم دید که یکی از همین مردم با این طرز تفکر به جایگاه بالایی اجرایی مثلاً رئیس جمهوری میرسد و زمانی که از وی خواسته میشود تا آمار و ارقامی از وضع مملکت ارائه دهد، به سادگی تورم بیش از ۵۰٪ را تک رقمی اعلام میکند و سایر حقیقتگریزیهایی از این دست!
زمانی که ما به اخبار داخلی نگاهی میاندازیم، پر است از آمار خیرهکنندهٔ فساد، فحشا، جرم، جنایت، خودکشی، تورم، ورشکستگی، جنگ، فساد سیاسی و غیره در کشورهای غربی، اما همین رسانهها ترجیح میدهند که وقتی پای آمار و ارقام داخلی به میان میآید، سکوت اختیار کنند. به طور مثال، ما همواره از این حقیقت طفره میرویم که ایران در زمینهٔ فساد دولتی یکی از صاحبمنصبان است؛ هیچکس آمار دقیقی از مبتلایان به بیماری ایدز در ایران ارائه نمیدهد چرا که فکر میکنیم با کم جلوه دادن این آمار، بیماری مهلک ایدز ریشهکن خواهد شد. آمار زنای مُحصنه در ایران که بسیار وحشتناک است همواره پنهان باقی میماند. اعتیاد -بهخصوص در دانشآموزان- اصلاً علنی نمیشود و …
تا زمانی که ما ایرانیان علاقهای به دیدن واقعیت از خود نشان ندهیم، اوضاع بر همین منوال خواهد بود، بلکه بدتر هم خواهد شد. در واقع، همانطور که وقتی بیمار میشویم و به پزشک مراجعه میکنیم و بدون هرگونه رودربایستی درد را بیان میکنیم تا پزشک بتواند در تشخیص خود عملکرد بهتری داشته باشد، در مورد مسائل اجتماعی و فرهنگی نیز میبایست شفاف باشیم و حداقل به خودمان دروغ نگوییم تا ریشهٔ مشکلات نمایان شده و تازه درصدد رفع آنها برآییم که در غیر این صورت، همچون آتش زیر خاکستری خواهد شد که به یکباره فوران خواهد کرد.
ظاهرسازی
تظاهر به خوبی، درستکاری، ادب، نزاکت، ثروت، قدرت و چندین صفت خوب دیگر که همواره دوست داشتهایم در شخصیت ما وجود داشته باشد، جزو شخصیت بسیاری از ما ایرانیان شده است. ما در شرایطی بزرگ شدهایم که همواره دوست داریم خود را بیش از آنچه که هستیم جلوه دهیم و این هم اصلاً تقصیر ما نیست، بلکه جامعه اینطور از ما میخواهد!
مهجور بودن کلماتی همچون نمیدانم، بلد نیستم و …
یکی از بیماریهای فرهنگی ایرانی جماعت این است که در حوزههای سیاست، اقتصاد (هم خُرد و هم کلان)، کشاورزی، صنعت و بسیاری موضوعات دیگر صاحبنظر است! آن مثل معروف که «فلانی علمی دارد به پنهای یک اقیانوس اما به عمق یک سانتیمتر» در مورد خیلی از ما ایرانیان صدق میکند. از مدرس دانشگاه گرفته تا راننده تاکسی و برنامهنویس ارشد، همگی از گفتن واژهٔ نمیدانم واهمه داریم غافل از اینکه ندانستن یک چیز به مراتب بهتر است از به اشتباه راهنمایی کردن یک فرد دیگر. کمتر هموطنی را میتوان یافت که وقتی در مقابل سؤالی قرار بگیرد و پاسخ آن را نداند، از کلمهٔ «نمیدانم» استفاده کند. برخلاف آنچه شعار میدهیم «پرسیدن عار نیست، ندانستن عار است»، باطناً بیشتر علاقه داریم از ما بپرسند و ما هم حتماً جواب بدهیم (حتی اگر جواب را حاضر نداشته باشیم.)
بیبرنامگی
بیبرنامگی در ایران دیگر چیزی نیست که نیاز به ثابت کردن داشته باشد؛ چه در زندگی شخصی، چه در زندگی کاری و چه در عرصهٔ دولت. برای کمتر کاری پیش میآید که یک برنامهٔ بلند و مدون داشته باشیم؛ با صرف هزاران میلیارد تومان، در منطقهای شهرکی میسازیم اما بعداً کاشف به عمل میآید که گُسلهای منطقهای که شهرک در آنجا احداث شده از نظر زمینشناسی جوان بوده و اصلاً نمیبایست چیزی در آنجا احداث میشد!
به عنوان مثالی دیگر، به برنامهٔ افزایش جمعیت میتوان اشاره کرد. درست کردن بچه کار بسیار راحتی است اما این بچهٔ معصوم در سن هفت الی هشت سالگی نیاز به مدرسه دارد، در سن هجده سالگی نیاز به دانشگاه دارد و مهمتر از همه اینکه پس از فارغالتحصیلی از دانشگاه، نیاز به کار دارد!
نگاهی اجمالی به نتایج به دست آمده از سرشماریهای عمومی سال ۱۳۴۵ تا ۱۳۷۵ بیندازیم که بر آن اساس از جمعیت ۲۵ میلیون نفری سال ۱۳۴۵، حدوداً ۳۸٪ شهرنشین بودند و ۶۲٪ روستانشین اما این آمار در سال ۱۳۷۵ تبدیل شده به حدوداً ۶۲٪ شهرنشین و ۳۸٪ روستانشین! آیا این آمار جز این است که بیبرنامگی ما باعث شده روستانشینی و کشاورزی که پایهٔ پیشرفت بسیاری از کشورهای جهان اول است را به قهقرا بکشانیم!
دروغ و ریاکاری
از قدیم به ما یاد دادهاند که دروغ سرمنشاء فساد است؛ وقتی پنهانکاری بکنیم و لاجرم دروغ بگوییم، قاعدتاً برای حفظ این موضع به تظاهر و ریا هم آلوده خواهیم شد. وقتی که دولت تمام تلاش خود را به کار میبندد تا آمار و ارقام تحریف شدهای به سمع و نظر ملت برساند، همین ملت هم در موقع پرداخت مالیات به خودش حق میدهد تا سر دولت را کلاه بگذارد و فرار مالیاتی کند و این تنها بخشی از تأثیرات مخرب دروغ است که داریم با آن دستوپنجه نرم میکنیم.
خیلی از ما گمان میکنیم که تاریخ شروع انحطاط و انحراف ایرانیان از حملهٔ اعراب به این طرف بوده اما واقعیت امر آن است که انحطاط ایران تقریباً از همان اواخر هخامنشی به بعد کمکم شروع میشود و پس از فروپاشی این سلسله و روی کار آمدن سلوکیان ادامه پیدا میکند و این قضیه تا جایی ادامه مییابد که امروزه ما در صدر یکی از نادرستترین و دروغگوترین ممالک جهان بشمار میآییم.
شاید اکثر ما شنیدهایم که دروغ مایهٔ زایش تمامی فسادها است. اگر کمی تعمق کنیم، به این نتیجه میرسیم که تمامی این بدبختیهای ملت ایران ریشه در دروغ دارد؛ دروغی که بعضاً حتی خاصیت بزرگ و کوچک هم ندارد چون فقط شده عادت و همین عادت زشت است که خودش نفاق میآورد، دورویی میآورد، خاکشیر مزاجی میآورد، بوقلمون صفتی میآورد، رنگپذیری دقیقه به دقیقه میآورد، فرار از مسئولیت میآورد و هزار چیز دیگر.
همرنگ جماعت شدن
سرعت ایرانیها در زود به رنگ حریف در آمدن واقعاً اعجابانگیز است. به طور مثال، میتوان نامگذاری ایرانیان قبل و بعد از انقلاب را مقایسه کرد؛ کسانی که اسامی آنها فرح، ثریا، شهناز، کوروش، داریوش و … است، بیشتر مربوط به دههٔ ۵۰ شمسی هستند اما این در حالی است که در دههٔ ۶۰ -یعنی پس از انقلاب- شاهد رواج اسمهایی همچون عمار، یاسر، زینب و … بودهایم.
به طور کلی، وقتی قرار شد تبی جامعه را فرا بگیرد، آنوقت هر پدیده و هر کالایی با پسوند یا پیشوند موردپسند و رایج روز مزین میشود! در همین راستا، به مقالهای تحت عنوان «مردمان بازیگر» از روزنامهٔ مشارکت در سال ۱۳۷۷ به نقل از روبرتو چولی (سرپرست گروه بازیگران تئاتر آلمان) در مورد بازیگری در ایران اشاره میکنیم:
من پتانسیل قوی در بازیگران ایرانی میبینیم؛ این زبان و فرهنگ امکان بازیگری و نمایش را پدید میآورد که انحصاراً مربوط به تئأتر و جایگاه نمایش نیست و در جاهای دیگر هم وجود دارد. چند سال پیش که به ایران آمده بودم و به اصفهان رفته بودم، در یکی از روزهای تعطیل و عزاداری دستهای را دیدیم. مطمئناً در آن روز من در بازار اصفهان تنها فرد خارجی بودم. در آن دسته شیون و گریهزاری زیادی میشد و انسانهای زیادی رنج میبردند. اما از آنجا که من شیعه نیستم، موقعیت بسیار مشکلی داشتم و تنها کسی بودم که در این دسته گریه نمیکردم. من بازیگر خوبی هستم ولی آنجا خجالت میکشیدم که گریه کنم. کنار من چند مرد ایستاده بودند که زارزار گریه میکردند. یکی از آنها که به من نزدیکتر بود، هنگام عزاداری و وسط گریهزاری رو به من کرد و گفت میخواهی فرش بخری؟ و در عین حال به سختی گریه میکرد. این بزرگترین بازیگری بود که من دیدهام!
احساساتی بودن
ما ایرانیها چه دوست داشته باشیم که به این صفت متصف شویم و چه دوست نداشته باشیم، مردمی هستیم که در اکثر موارد احساساتمان در اتخاذ و انتخاب مسیرمان نقش تعیینکنندهای را ایفا میکنند. اکثر ما ایرانیان هر پدیدهای را اعم از جریان، شخص، حزب، کالا، دوست، همسر، همکار و … را کلاً به صورت سیاه و سفید، خوب مطلق یا بد مطلق، دیو یا فرشته ارزیابی میکنیم و کمتر اتفاق میافتد که آرام و متین دربارهٔ یک نفر بگوییم فلانی این صفت، آن روحیه و آن رفتارش چنین است و در مقابل آن یکیها چنان! به عبارتی، رفتارهایمان معتدل نیست به طوری که کینههایی که گاهی میورزیم، قطب روبهروی مهرورزیهای بیحد و حسابمان است.
ایرانیان و توهم دائمی توطئه
ما ایرانیان از توطئه و توطئهگر کم ضربه نخوردهایم منتها در اینجا منظور این است که ما ایرانیان به دلایل خیلی زیاد از جمله ترس، احتیاط و یا کمکاری و به طور کلی در نتیجهٔ ترس از عدم موفقیت، علاقمندیم آنچنان دشمن بزرگی برای خود فرض کنیم و آنچنان خود را در مقابلش زبون و ناچیز جلوه بدهیم که این عدم موفقیت، توجیه قانعکنندهای داشته باشد که اگر من موفق نشدم، از ضعف من نبوده است بلکه از قدرت بیش از اندازهٔ طرف مقابل بوده است. این توهم دائمی توطئه حتی در سینما و تلویزیون ما هم رخنه کرده است به طوری که اگر سریال داییجان ناپلئون را دیده باشید، تکیه کلام «کار، کار انگلیسیهاست» را به کرات خواهید شنید.
مسئولیتناپذیری
عدم پذیرش مسئولیت کامل یک چیز، مشکلی است که اکثر ایرانیان به آن دچار هستند. خیلی ساده نیم ساعت دیر به قرار میرسیم و وقتی که از ما سؤال میشود که چرا دیر رسیدی؟ ترافیک وحشتناک را یادآور میشویم و طرف مقابل هم به سادگی قبول میکند غافل از اینکه در نظر گرفتن ترافیک هم به عنوان بخشی از برنامهریزی بوده که به سادگی از قلم افتاده است!
قانونگریزی
ما ایرانیان حتی از قوانینی که مطمئن هستیم برای آسایشمان تنظیم شدهاند میگریزیم و این قانونگریزی حتی در برخی از فرهیختهترین اقشار جامعه هم به وضوح قابلمشاهده است و این هم یک دلیل بیشتر ندارد و آن هم اینکه به قانونگریزی عادت کردهایم.
قدرت نَه گفتن
ما ایرانیان خیلی علاقهای به گفتن کلمهٔ «نَه» نداریم. در واقع، حاضریم خفت بدقولی، بدعهدی، دورویی و خیلی چیزهای دیگر را به خودمان تحمیل کنیم ولی در مقابل تقاضای دوست و یا همکار حتی خیلی صمیمی که چیزی از ما خواسته، کلمهٔ «نَه» یا «نمیتوانم» را به کار نبریم ولو آنکه در همان لحظه خودمان قطعاً بدانیم که نمیتوانیم از عهدهٔ کار خواسته شده برآییم. برای امتحان، از اطرافیانتان کمی پول به صورت قرض بخواهید؛ محال است از بین تمامی مراجعهشوندگان جملهٔ «دارم ولی نمیدهم» را بشنوید؛ همه یا ندارند و یا اگر دیشب گفته بودید، اگر کمی زودتر گفته بودید و چیزهایی از این دست، میتوانستند پول را دودستی تقدیم کنند!
کلام آخر
به طور کلی، مسائل اجتماعی-فرهنگی مسائلی نیستند که هر کدام را بتوان به تنهایی و مجزا از سایر مسائل بررسی و حل کنیم. در واقع، همچون قایقی میماند با سوراخگیرهایی به مراتب کمتر از سوراخها؛ چوبپنبهها را از این سوراخ برمیداریم و جای دیگر فرو میکنیم تا مشکل فعلی حل شود اما غافل از اینکه یک جای دیگر مشکل ایجاد کردهایم. پیش از خاتمهٔ کلام، لازم میدانیم به این سخن از مرحوم دکتر علی شریعتی اشارهای داشته باشیم که میفرمایند:
همهٔ پریشانیها و شومیها را به گردن عوامل خارجی انداختن، اغفال مردم از واقعیتهای زشت داخلی است و نتیجهاش نادیده گرفتن و پوشاندن سرچشمهٔ اصلی و کانونهای نخستینی است که استعمار یکی از جوششهای آن است. همهٔ گناهان را به گردن استعمار و امپریالیسم خارجی بار کردن، یک نوع تبرئه کردن عوامل حقیقی گناه و جنایت است که در پیش چشم ما هستند؛ این حقیقت که از آن اسطورهٔ استعمار داریم بیش از آنکه مبتنی بر تجزیه تحلیل منطقی و شناخت علمی واقعی باشد، با خرافههای افسانهای و اساطیر آمیخته است.
از قدرت و اثر خارجی به گونهای حرف میزنیم که قدمای ما از غول، شیطان، جن و ارواح پلید موذی سخن میگفتند و این معلول دو عامل است: یکی عدم شناخت واقعی و عینی استعمار و عامل دیگر عدم بررسی علمی و تحلیلی استعمار است. در طول مبارزات ضد استعماری، ما و روشنفکران ما بیشتر به آن فحش دادهاند و علیه آن میتینگ به پا کردهاند و کمتر از آن حرف زدهاند و آن را به مردم شناساندهاند! این شیوهٔ «لعن و نفرین» و «دعا و صلوات» و به عبارتی این سنت عاطفی در برخورد با مسائل روز را که از تربیت غلط مذهبیگونهٔ خویش داریم، در زمینهٔ سیاسی و اجتماعی و در دوره روشنفکری خود نیز حفظ کردهایم.
در پایان هم شعری از مرحوم ملک الشعراء بهار که حدوداً یکصد سال پیش سروده شده میآوریم:
این دود سیه فام که از بام وطن خاست، از ماست که بر ماست
وین شعلهٔ سوزان که برآمد از چپ و راست، از ماست که بر ماست
جان گر به لب ما رسد، از غیر ننالیم با کس نسگالیم
از خویش بنالیم که جان سخن اینجا است، از ماست که بر ماست
که کهنه چناریم که از باد ننالیم، بر خاک ببالیم
لیکن چه کنیم آتش ما در شکم ماست، از ماست که بر ماست
اسلام گر امروز چنین زار و ضعیف است، زین قوم شریف است
نَه جرم ز عیسی نَه تعدی ز کلیسات، از ماست که بر ماست
گوییم که بیدار شدیم! این چه خیالی است، بیداری ما چیست؟
بیداری طفلی است که محتاج به لالاست، از ماست که بر ماست
آنچه در این مقاله آوردیم خلاصهای بود از کتابهای «جامعهشناسی خودمانی» حسن نراقی و «چرا عقبماندهایم؟» دکتر علیمحمد ایزدی که به دلیل طولانی نشدن مقاله، به تمام موارد مطروحه در این کتابها اشاره نکردیم و علاقمندان به کسب اطلاعات بیشتر میتوانند به اصل کتب معرفی شده در ابتدای مقاله مراجعه نمایند.