Transactional Analysis یا به اختصار TA به معنی «تحلیل رفتار متقابل» فرضیهای است که توسط Eric Berne (روانپزشک کانادایی) در دههٔ 1950 ابداع شد و با اقبال عمومی در سراسر دنیا مواجه شد چرا که توانست با زبانی عامیانه انسانها را با شخصیتهای درونیشان آشنا سازد و به خوبی ریشهٔ عکسالعملهای کنونی ما را به گذشتهٔ خود ارتباط دهد (البته فراموش نکنیم که ایدهٔ اصلی این فرضیه را اریک برن از پدر علم روانشناسی، فروید، قرض گرفته است.)
نظریهٔ تحلیل رفتار متقابل حاکی از آن است که هر کدام از ما در درون خود سه حالت داریم که عبارتند از:
- کودک
- والد
- بالغ
که برای درک بهتر این مقولهٔ روانشناختی، در ادامه سعی میکنم آنچه از این موضوع فهمیدهام را در قالب داستانی فرضی در یک شرکت نرمافزاری بیان کنم. برای شروع، فرض کنیم برنامهنویسی داریم به نام بهزاد که در یک شرکت نرمافزار پیاچپی کد میزند.
شخصیت کودک بهزاد
گرچه این دولوپر دیگر کودک نیست، اما کماکان ویژگیهای کودکانه در ناخودآگاه وی حضور دارند (البته در اینجا منظور از کودکانه اصلاً صفتی منفی نیست!) یک ویژگی کودکانهٔ این دولوپر آن است که دوست دارد خلاقیت به خرج دهد و هرگز از اینکه دیگران به خاطر ایدهٔ نهچندان خوبش مسخرهاش کنند واهمهای ندارد (همچون یک کودک ۴ الی ۵ ساله که اصلاً به دنیای پیرامونش توجه نمیکند و کار خودش را میکند.) این بهترین ویژگی کودکانهٔ وی است زیرا او را بشاش، سرزنده، خوشحال و علاقمند به کار نگاه میدارد.
در عین حال، ممکن است بهزاد در کودکی در خانوادهای بزرگ شده باشد که والدین دیکتاتوری داشته به طوری که دائم برای آنکه احساس امنیت کند، به وی گزندی نرسد و همواره محبوب آنها و دیگر بزرگترها واقع گردد سعی کرده که تا حد ممکن خود را با محیط پیرامونش سازگار کند تا در نهایت همه بگویند «وای چه گلپسری» که متأسفانه این ویژگی در بزرگسالی هم در کنارش باقی مانده است! به طور مثال، برای اینکه امنیت شغلی خود را حفظ کند، از طرف مدیر پروژه یا سیتیاو یا مدیرعامل گزندی به وی نرسد، سعی کرده برای همیشه «نَه گفتن» را کنار بگذارد تا بلکه اینطور محبوب دلها واقع گردد و در عوض امنیت شغلیاش حفظ گردد.
وقتی کودک درون در فرد بزرگسالی همچون بهزاد فعال است، سعی میکند کاری نکند که دیگران ناراحت شوند اما در عوض اگر خودش ناراحت شود اصلاً مشکلی ندارد مضاف بر اینکه از ترس تأیید نشدن، هیچوقت در جلسات فنی اظهارنظر نمیکند و همیشه دنبالهرو سایر دولوپرهاست. در یک کلام، وی به معنای واقعی کلمه با محیط پیرامون خود سازگار است تا بقا پیدا کند اما فراموش نکنیم که این سازگاری جنبههای مثبتی هم داراست.
مثلاً در تیمورک باید سازگار بود و اگر هر کسی بخواهد ساز خودش را بزند، هیچ پروژهای پیش نخواهد رفت و اگر هم در جایی قرار است سازگاری به خرج دهیم، حتماً و حتماً باید تحت نظارت شخصیت بالغ ما باشد که در ادامه آن را توضیح خواهم داد. گاهی اوقات کودک درون ما وحشی و پرخاشگر است و همان زمانی شکل گرفته که در کودکی فکر میکردیم که با داد زدن میتوانیم به درخواستهای خود برسیم. گاهی اوقات هم این کودک درون باعث میشود که همچون دوران کودکانی خود برای دیگران ناز کنیم تا ایشان بیایند به طرفمان و نازمان را بکشند (آیا تاکنون برایتان رخ نداده که در محیط کار خود قهر کنید تا دیگران بیابند به دلجویی از شما؟)
به طور کلی، اگر مراقب این سازگاری که مطرح کردیم نباشیم، در نهایت یکسری خشمفروخورده در ما شکل میگیرد که میتوانند به مرور ما را از پای درآورند که در همین رابطه توصیه میکنم به مقالهٔ خشمهای فروخورده شما را از پای در خواهند آورد! مراجعه نمایید.
به طور کلی، اگر کودک درونمان خیلی فعال باشد، هرچه اطرافیان ما منجمله مسئول مستقیم، مدیرعامل و ... دیکتاتورتر باشد، این بُعد از شخصیت درونیمان بیش از پیش فعال میشود تا جایی که همچون یک کودک بیپناه تحت هیچ عنوان احساس امنیت نمیکنیم و برای بقا (در اینجا از دست ندادن شغل) سعی میکنیم روز به روز بلهقربانگوتر، سازگارتر و متأسفانه آسیبدیدهتر میشویم.
همانطور که یک بچه از یکسری کارها و بازیها لذت میبرد و از برخی خیر، باید از خود بپرسیم که آیا اساساً از شرکتی که در آن مشغول به کار هستیم خوشحال هستیم یا خیر. همچنین به خاطر داشته باشیم که در بیشتر مواقع من کودکانه منجر به مبتلا شدن به سندرم استکهلم میشود که این قضیه هم آسیبهای جدی خود را داراست.
شخصیت والد بهزاد
به طور خلاصه، وقتی رفتاری خشک و از موضع قدرت (رفتاری همچون والدینمان) انجام میدهیم، گفته میشود که شخصت والد درونمان فعال است. به عبارتی، شخصیت والد به مجموعه رفتارهایی گفته میشود که از والدین، برادر/خواهر بزرگتر، پدربزرگ/مادربزرگ و ... به ارث میبریم. در چنین شرایطی، بچهها بدون هیچگونه فکری دقیقاً رفتار والدین خود را تقلید میکنند بدون آنکه منطق پشت آن را بدانند. چیزهایی مثل خوب/بد، درست/نادرست، حرام/حلال، اخلاقی/شرمآور، عادلانه/ناعادلانه و ... از والدینمان به ارث رسیده است.
در یک دید کلی، رفتار والدانه را میتوان در دو دسته حمایتگرانه و انتقادگرانه تقسیمبندی کرد. برای درک بهتر این موضوع، دوباره به مثال شرکت نرمافزاری برمیگردیم. بهزاد در یکی از پروژهها با یک دولوپر تازهکار همتیمی است. شخص تازهکار آنطور که باید و شاید بلد نیست کد بزند و مثلاً به جای PDO از روشهای دیپریکیتشده استفاده میکند و بهزاد هم شروع به تحقیر وی میکند (مدل انتقادگرانهٔ مخرب) چون در بچگی مثلاً زمانی که پدرش بهش گفته بود ماشین رو بشوی و وی هم این کار رو درست انجام نداده بود، پدرش وی را تحقیر کرده بود اما فراموش نکنیم که مدل انتقادگرانه طرف مثبت هم دارد به طوری که مثلاً این بار بهزاد یک انتقاد سازنده و بدون تحقیر کردن به آن دولوپر تازهکار میکند که در این ارتباط توصیه میکنم به مقالهٔ چرا انتقاد همبرگری (۳۶۰ درجهای) جواب نمیدهد و راهکار جایگزین در رهبری تیم چیست؟ مراجعه نمایید.
مدل حمایتگرانه هم همان مدلی است که والدین به حمایت از بچههای خود میپردازند. این مدل هم جنبهٔ مثبت داراست و هم جنبهٔ منفی بدین شکل که اگر مثلاً کار کودک رضایتبخش بود، والد از وی تشکر میکند که همین مسئله منجر به بهبود عزت نفس کودک میشود اما اگر پدر/مادر اجازه ندهند که کودک کمی سختی بکشد، در نهایت جلوی بروز کودک را میگیرند و این همان جنبه منفی قضیه است که در این ارتباط توصیه میکنم به مقالهٔ کودکان نازپروردهٔ امروز که درکی از ابزار انسانسازی همچون «محدودیت» ندارند! مراجعه نمایید.
مثلاً بهزاد در این ارتباط میتواند دو رویکرد متفاوت اتخاذ نماید. اگر میبینید که دولوپر تازهکار کارش را خوب انجام داده اما کماکان جای بهبود دارد، میتواند به وی انرژی مثبت دهد اما وی را منتورینگ کند تا از وضعیت خوب به عالی تبدیل شود و این جنبه مثبت روحیهٔ والدانهٔ حمایتگرانه است. اما در عین حال میتواند وقتی آن دولوپر کارش را به خوبی انجام نداد، به وی بگوید «مشکلی نیست تو برو من خودم درستش میکنم!»
شخصیت بالغ بهزاد
این نوع از شخصیت ما مدینهٔ فاضلهٔ هر کسی میتواند باشد و فارغ از هیجانات کودکی که کماکان در درون ما وجود دارند و همچنین یکسری پارادایم که از والدین خود به ارث بردهایم، سعی در آن دارد که رفتار ما را در یک کلام منطقی کند.
منِ بالغ را میتوان همچون الگوریتمی در نظر بگیریم که دائم ورودیهایی از جنس کودکانه و والدانه دریافت میکند و این وظیفه را داراست تا آنها را پردازش کند و درستترین نتیجهٔ ممکن را ایجاد کند. کار من بالغ اعتبارسنجی آن چیزی است که از کودکی و والدین به ما به ارث رسیده است که گاهی باید آموختههایمان را اصطلاحاً Unlearn کند و چیزهای جدید را Relearn که در این ارتباط توصیه میکنم به مقالهٔ مفهوم سواد در قرن بیستم و یکم: برخورداری از مهارتهای Unlearn ،Learn و Relearn مراجعه نمایید.
در فاز بالغ ماندن کاری بس انرژیبر است و دائم باید حواسمان را جمع کنیم چون دیگر در این فاز قرار نیست به صورت خودکار رفتار کنیم و همین میشود که خیلی از ماها نمیتوانیم این نوع مدل را در خود نهادینه سازیم.
همچنین به خاطر داشته باشیم بالغ کسی است که صفات مطلق استفاده نمیکند و همیشه جای خطا برای خودش میگذارد که در این ارتباط توصیه میکنم به مقالهٔ چرا احتمالاً کاربرد صفات مطلق حاکی از ناپختگی سخنور است؟ مراجعه نمایید.
اینجاست که میتوانیم بگوییم شخصیت تکتک ما آدمها تا قبل از ۷ سالگی چیزی در حدود 95 درصد hard code میشود! و این وظیفهٔ خطیر بر عهدهٔ منِ بالغ است که ما را از این وضعیت نجات دهد و نیاز به توضیح نیست که سرمایهگذاری روی آن ارزشش را داراست.
ممنون که وقت گذاشتید. جای نظر، انتقاد و پیشنهاد شما در بخش کامنتینگ است.
سایر منابع
- هانیه روزبهانی
- کتاب خوب یادگیری تحلیل رفتار متقابل چیست؟