تجربهٔ به یاد ماندنی از یک مصاحبهٔ‌ شغلی و تلنگری که یک روسپی به من زد

تجربهٔ به یاد ماندنی از یک مصاحبهٔ‌ شغلی و تلنگری که یک روسپی به من زد

مدتی رو به عنوان مسئول اچ‌آر یک شرکت نرم‌افزاری در تجربیات کاری‌ام دارم اما هرگز این موضوع رو در رزومه‌ام ذکر نمی‌کنم چرا که «برگ آسی» است که به‌موقع باید اون را رو کرد؛ مثلاً یک نمونه‌اش چیزی است که در ادامه عرض می‌کنم اما ...

اما راستش بیش از دو سال هست که می‌‌خواهم چیزی که در انتهای این مقاله هست رو در یک جایی بنویسیم اما یک وکیل مدافع شیطان دارم که تا الان بهم این اجازه رو نداده و الان هم راستش دیگه دارم ایشون رو دور می‌زنم چون حس می‌کنم منتقل کردن تجربیات تلخم در اکوسیستم کسب‌وکار ایران خالی از لطف نیست برای تازه‌کارها (برای آشنایی بیشتر با این اصطلاح، می‌تونید به مقالهٔ Devil’s Advocate (وکیل مدافع شیطان) کیست و چرا حضورش در استارتاپ‌ها الزامی است! مراجعه کنید.)

نکتهٔ خیلییییییییییی مهمممممممممممممممم!
آنچه در این مقاله آمده فقط و فقط به نویسنده‌اش (یعنی بهزاد مرادی) برمی‌گرده و تحت هیچ عنوان به خود نگیرید. به عبارت دیگه، به قول معروف در مثل جای هیچ مناقشه نیست! 

خاطرهٔ یک مصاحبهٔ شغلی به عنوان دولوپر
چندی پیش برای یک مصاحبهٔ شغلی به یک شرکت تهرانی دعوت شدم (برای طولانی نشدن بحث، از ذکر جزئیات خودداری می‌کنم). از سر اتفاق، مدت زمان زیادی رو برای یافتن تاکسی به سمت اون شرکت نرم‌افزاری منتظر موندم و در آن طرف خیابان، خانمی که حدس زدم یک روسپی است نظرم رو به خودش جلب کرد!

ماشین‌های مختلفی جلوی وی ترمز می‌زدند و پس از گفتگویی کوتاه، ظاهراً سر قیمت به توافق نمی‌رسیدن و می‌رفتن تا اینکه در نهایت یک ماکسیمای سفید رینگ اسپرت تونست معامله رو جوش بده و من هم چند ثانیه بعد تاکسی گیرم اومد و رفتم.

در مدت زمانی که در تاکسی نشسته بودم، ناگهان شروع کردم خودم رو با اون روسپی مقایسه کردن و به این نتیجه رسیدم که یک روسپی بدنش رو به قیمت ناچیزی می‌فروشه و جالب اینجاست که من هم (به عنوان یک دولوپر) دارم جووونی، اعصاب، مغز، زمانی که می‌تونم در کنار خانواده باشم و بسیاری چیز ارزشمند دیگه رو باز هم با قیمت ناچیزی به کارفرمایی که قراره من رو پلهٔ ترقی خودش کنه، می‌فروشم. این گذشت تا وارد شرکت شدم.

ورود به اتاق مصاحبه
مصاحبه‌کننده آدم باتجربه‌ای بود و معلوم بود که با یکسری سؤالات از پیش فکر شده، به انحاء مختلف می‌خواست من رو تست کنه اما از اونجایی که من خودم این‌کاره بودم، هر دفعه تیرش به سنگ می‌خورد! تا اینکه در نهایت در پایان مصاحبه سؤال معروف «چه ارزشی برای شرکت‌ ما می‌تونی بیاری؟» رو پرسید اما من از ایشون خواهش کردم که ابتدا من یک سؤال بپرسم و ایشون پاسخ بدن، سپس من پاسخ سؤالشون رو خواهم داد و ایشون هم قبول کرد. راستش پرسیدم «شرکت شما چه ارزشی می‌تونه برای من بیاره؟» و چند ثانیه‌ای مثل بُز من رو نگاه کرد و به نوعی هَنگ کرده بود؛ چون شاید من اولین کسی بوده‌ام که چنین جسارتی داشتم که این سؤال رو بپرسم و در نهایت گفت که:

خُب حقوق توافق شده رو به‌موقع به شما می‌دهیم،‌ شما رو بیمه می‌کنیم، یک سیستم در اختیارتون قرار می‌دیم و قرارداد هم که مشخص است.

و من در پاسخ گفتم که این‌ها که وظایف شماست! چه کاری بیش از آنچه قانون شما رو ملزم کرده برای پیشرفت من انجام می‌دید؟ که ایشون شروع کرد به گفتن یکسری حرف‌های کلیشه‌ای که در نهایت صحبتش رو قطع کردم و گفتم:

متأسفم! من نمی‌تونم برای شما کار کنم.

خداحافظی کردم و آمدم بیرون، اما تا اینجا یک تجربه مطرح شد ولی اصل موضوع هنوز مونده (همون موضوعی که در بالا گفتم اصلاً به خود نگیرید چرا که فقط و فقط در مورد من صحت داره.)

چه درسی از اون روسپی گرفتم
راستش درسی که از اون روسپی گرفتم کمک کرد که تاحدودی برای خودم ارزش قائل بشم و به هر قیمتی خودم رو نفروشم (همون‌طور که خانم روسپی برخی مشتریان رو به احتمال زیاد به خاطر قیمت پایین رَد می‌کرد) در واقع، توصیهٔ من به افرادی که تازه وارد باز #کسب‌وکار می‌شن این هست که یکسری خطوط قرمز برای خود تعیین کنند و هرگز ازشون تخطی نکنند (راستش درسته که از روی ظواهر من حدس زدم اون خانم روسپی بود، اما ما آدم‌ها خیلی در دام کلیشه‌ها می‌افتیم و اشتباه تصمیم می‌گیریم. در همین راستا، توصیه می‌کنم به مقالهٔ‌ Value Attribution چیست و چرا باید در زندگی تا حد ممکن از آن حذر کرد! که قبلاً توی وبلاگ سکان نوشتم مراجعه کنید. اگر در مورد اون خانم اشتباه کرده‌ام، ایشلا اون خانم و خدا از من بگذرن.)

یک تجربهٔ تلخ 
خُب تا این لحظه، من در شرکت‌های مختلفی کار کرده‌ام؛ از شرکتی فعال در پروژه‌های نفت و گاز و آی‌اس‌پی گرفته و حتی مدتی هم در ظهیرالاسلام پشت دستگاه ریسو می‌نشستم و کار یدی می‌کردم! از میون هفت، هشت، ده‌ تا شرکتی که تجربهٔ کار باهاشون رو داشته‌ام، اگر اشتباه نکنم فقط یکی دو مورد بوده که حقم رو نخورده‌اند (یعنی حدوداً ۲۰٪) و داستان اصلی که می‌خواهم بگم حول همین موضوع خواهد چرخید. مثلاً شرایط زیر برایم به وجود آمده تا الان:

- یکی از شرکت‌ها حقوق ماه آخرم رو خورد!
- یکی از شرکت‌ها قول داد پس از شیش ماه بهم پروموشن بده، رفتم پیش مدیرعامل گفتم الوعده وفا، گفت شرمنده دست من نیست که حقوقت رو زیاد کنم (گویی دست عمدهٔ من بوده!)
- یکی از شرکت‌ها سنوات و عیدی من رو خورد!
- یکی از شرکت‌ها تا کار سایتش تموم شد، این‌قدر شرایط رو برام سخت کرد که خودم فرار کنم.
- جالبه یکی از شرکت‌ها به اینکه مدتی ریش داشتم بهم گیر داد که می‌گفت ریش تو باعث بی‌انگیزگی الباقی دولوپرها می‌شه چون قیافه‌ات خیلی ضایع هست (اون مدت کمی حالم جا نبود و یکی دو ماه حوصلهٔ تراشیدن ریش نداشتم که این بلا سرم اومد.)
- یکی از شرکت‌ها گفت اگر خیلی به کیفیت گیر بدی، از توی تیم حذفت می‌کنیم!
- مدیر یکی از شرکت‌ها هم تیر خلاص رو زد و بهم گفت «ببین مرادی، فکر نکن خیلی وزنهٔ سنگینی در شرکتم هستی؛ راستش بود و نبود تو خیلی هم فرقی نمی‌کنه!!!»

درسته نخوردیم نون گندم، ولی دیدیم دست مردم!
این اتفاقات روز به روز این ایده رو که تا الان همچون روسپی‌ها کار کرده‌ام رو تقویت کردن. راستش، حدس اینکه یک روسپی چقدر به اصطلاح Job Security داره کار سختی نیست. به عبارت دیگه، تا مردان زن‌باره بهش نیاز دارن، براش خرج می‌کنن و بهش می‌گن «از این پس تمام هزینه‌ها برای تو می‌شه»، ناز و نوازشش می‌کن، در ماشین رو براش باز می‌کنن و کارهایی از این دست اما ...

اما به محض اینکه این مردان ناشریف کارشون تموم می‌شه، اون خانم رو مثل یک دستمال کثیف پرت می‌کنن بیرون (دقیقاً مثل همون رفتاری که ۹۰٪ کارفرماهام با من داشتن.)

خدایا توبه!
فکر کردن به حقایقی که در بالا بهشون اشاره کردم واقعاً برام سخته چه برسه به اینکه بنویسمشون اما خب واقعیت دنیا همین هست دیگه و من معمولاً دوست ندارم از واقعیت‌ها فرار کنم. یعنی اکثر کارفرمایان من نیرو رو به شکل پله برای ترقی خودشون دیده‌اند و هر نیروی در هر شرکتی یک تاریخ مصرفی داره و به محض اِکسپایِر شدنش، رفتاری که با یک روسپی می‌شه رو تکرار می‌کنن و این برام خیلی رنج‌آور بوده، هست ولی امیدوارم که در آینده دیگه نباشه.

در واقع، به این دلیل می‌گم خدایا توبه چون به نظرم (که کاملاً برایم محترم هست) اعتقاد دارم که الان در حدود یک دهه هست که به شغل ناشریف روسپی‌گری مشغول بوده‌ام.

چرا و چگونه روسپی شدم؟
یادم هست یک بار آقای قالی‌باف می‌گفت یک تحقیقی از روسپی‌های تهران کرده و درصد قابل‌توجهی از اون‌ها فقر رو دلیل اصلی دست زدن به چنین کاری اعلام کرده بودن. حال قصد دارم تا در ادامه، لیست‌وار دلایلی که باعث شد من هم به تن‌فروشی تن بدم رو بگم:

- نداشتن مهارت کافی: یک زمان‌هایی هست که شما در کار خود حرفه‌ای نیستید و همین باعث می‌شه که مجبور بشید خودتون رو ارزون بفروشید.

- خرج زندگی: وقتی که در زندگی مسئولیت قبول می‌کنید، زندگی دیگه شوخی‌بردار نیست و همین باعث می‌شه تا زیر بار هر ظلمی برید.

نداشتن اعتماد به نفس کافی: خب این مورد که دیگه نیاز به توضیح نداره.

- نداشتن عزت‌نفس: خب وقتی که ما خودمون رو دوست نداشته باشیم (همان‌طور که یک روسپی بدنش رو اون‌ طوری که باید و شاید دوست نداره) دست به کارهایی می‌زنیم که بعداً از انجامشون پشیمون می‌شیم.

کلام آخر
همان‌طور که در ابتدای مقاله گفتم، این قصه فقط و فقط در مورد من صدق می‌کنه و این پست اصلاً بدان معنا نیست که همهٔ کارفرماها مثل مردان زن‌باره هستن و کارمندان هم شبیه به یک ر ... ... ... ی 

بلکه این فقط از بی‌تجربگی من از یکسو و همچنین شانس بدم از سوی دیگر بوده که موقع استخدام شدن در ۸۰٪ اون شرکت‌ها خوب دقت نکرده‌ام وگرنه همهٔ شرکت‌های ایرانی خوب و عالی هستن و کسانی هم که واژهٔ کارمند رو یدک می‌کشن آدم‌های شریفی هستن. 

ممنون که وقت گذاشتید. جای نظر، انتقاد و پیشنهاد شما در بخش کامنتینگ است.

از بهترین نوشته‌های کاربران سکان آکادمی در سکان پلاس


online-support-icon