در مقالهای تحت عنوان Imposter Syndrome چیست و چگونه میتواند موفقیت حرفهای ما را تحتالشعاع قرار دهد؟ به پدیدهای روانشناختی اشاره کردیم که به موجب آن فرد خود را لایق دستاوردها و موفقیتهایی که کسب نموده است نمیداند. حال در این مقاله قصد داریم به پدیدهای دیگر اشاره کنیم به نام Dunning–Kruger Effect که به نوعی نقطهٔ مقابل این سندرم قرار دارد.
Dunning–Kruger Effect (اثر دانینگ-کروگر) یکی از خطاهای شناختی است که به موجب آن فرد خودبرتربین شده و مهارتهای خود را بیش از آنچه در واقعیت است قلمداد میکند. در حقیقت، این سوگیری شناختی از آنجا ناشی میشود که فرد نسبت به شناخت عدم تواناییهای خود ناتوان است و همین میشود که خود را توانمندتر از آنچه در واقعیت است میپندارد. به گفتهٔ David Dunning و Justin Kruger که در سال 1999 این پدیدهٔ روانشناختی را طی مقالهای تحت عنوان Unskilled and Unaware of It مطرح نمودهاند:
این خطای شناختی ریشه در ارزیابیهایی اشتباهی دارد که یک فرد بیلیاقت نسبت به خود دارا است در حالی که بسیار افراد توانمندی هستند که به دلیل اشتباه در ارزیابی دیگران، خود را دستهکم میگیرند.
نیاز به توضیح نیست که اثر دانینگ-کروگر به عنوان بخش لاینفک از زندگی تکتک آدمها است اما اساساً مشکل از جایی به طور جدی ایجاد میگردد که فرد به شکلی غیرقابلکنترلی نسبت به ناتواناییهای درونی خود ناآگاه باشد که در همین راستا توصیه میکنیم به مقاله خودگیکپنداری، خودخَفَنپنداری و خودآسپنداری: سندرمی که برخی دولوپرها به آن دچار میشوند! مراجعه نمایید.
چه کسانی ممکن است به اثر دانینگ-کروگر مبتلا شوند؟
خبر ناامیدوارکننده آن است که همهٔ ما ممکن است با درجهٔ خاصی به این خطای شناختی مبتلا باشیم چرا که هر کسی مسلماً نقاط مبهمی دارا است که نسبت به شناخت دقیق آنها ناتوان است. به طور مثال، اگر دورهمیهای خانوادگی یا دوستانه را مد نظر قرار دهیم، کم نمیبینیم کسانی که در مورد مسائل مختلف اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و ... اظهار نظر میکنند و بر این باورند که ٪۱۰۰ هم حق با ایشان است! در تحقیقی در ایالات متحدهٔ آمریکا، از توسعهدهندگان دو شرکت نرمافزاری خواستند تا مهارتهای الگوریتمیک خود را ارزیابی کنند و جالب اینجا است که ٪۳۲ از دولوپرهای یکی از شرکتها و همچنین ٪۴۲ از دولوپرهای شرکت دیگر خود را جزو ٪۵ مهندسین برتر شرکت خود قلمداد کردند.
به گفتهٔ David Dunning و Justin Kruger، افرادی که به این خطای شناختی مبتلا هستند نه تنها در حوزههایی که ادعا میکنند حرف زیادی برای گفتن دارند از شایستگی لازم برخوردار نیستند، بلکه نسبت به این موضوع که در مورد تواناییهای خود دیدی اغراقآمیز دارند هم ناآگاه هستند مضاف بر اینکه نسبت به میزان توانمندیهای سایرین هم دید روشنی ندارند و همین میشود که خودبرتربین میشوند.
نکتهٔ دیگری که در این ارتباط نیاز به یادآوری دارد آن است که برخی افرادی که در یک حوزهٔ خاص حرف برای گفتن دارند ممکن است این ایماژ برایشان شکل گیرد که در دیگر حوزهها هم صاحبنظر هستند. به طور مثال، فرض کنیم پزشکی در فیلد کاری خود متخصص است. حال ممکن است این ایماژ برای وی شکل گیرد که میتواند در سایر زمینهها همچون فرهنگ، مسائل اجتماعی و غیره نیز اظهار نظر کند و نقطهنظراتش هم ٪۱۰۰ درست هستند.
علاوه بر چنین پزشکی که به این خطای شناختی دچار میشود، برخی افراد سادهلوح هم هستند که دچار Value Attribution میشوند بدان معنا که چون پزشک مذکور را در حوزهٔ تخصصیاش قبول دارند، دچار این خطا میشوند که پس حتماً وی میتواند در سایر زمینهها هم به درستی اظهار نظر کند که در همین راستا توصیه میکنیم به مقاله Value Attribution چیست و چرا باید در زندگی تا حد ممکن از آن حذر کرد! مراجعه نمایید.
پیش از این به سندرم ایمپاستر اشاره کردیم که به موجب آن افرادی پیدا میشوند که خود را دستکم میگیرند. در همین راستا، اثر دانینگ-کروگر را نیز میتوان از جنبهٔ دیگری مورد بررسی قرار داد و آن هم اینکه برخی افراد توانا هستند که در حوزهٔ کاری خود حرفهای زیادی برای گفتن دارند اما در عین حال به صورت ناخودآگاه بر این باورند که دیگر رقبای ایشان هم از همان میزان تخصص برخوردارند و همین میشود که گاهی نسبت به تواناییهای خود و سایرین دچار اشتباه میشوند.
چگونه تأثیرات اثر دانینگ-کروگر را به حداقل برسانیم؟
به طور کلی میتوان گفت که ارزیابیهای نادرست نسبت تواناییهای خود که در نهایت منجر به اثر دانینگ-کروگر میشوند در برخی موقعیتها چندان پرریسک نیستند. به طور مثال، اگر شخصی بر خلاف واقعیت فکر کند که صدای خوبی دارد و از همین روی هم در مهمانیها شروع به آوازخوانی کند، مشکل چندانی پیش نخواهد آمد بلکه نهایتاً سوژهٔ خندهٔ سایرین خواهد شد! در عین حال، برخی موقعیتها هستند همچون رانندگی و ... که چنانچه فرد به این خطای شناختی مبتلا باشد، هم میتواند جان خود و هم جان سایرین را به مخاطره اندارد (به طور مثال، فرض کنیم کسی که به معنای واقعی کلمه رانندهٔ خوبی نیست اما در عین حال خود بر این باور است که دستفرمان خوبی دارد پشت فرمان بنشیند و مثلاً در جادهٔ چالوس شروع به رانندگی کند.)
موقعیتی که در آن «نمیدانیم که نمیدانیم» به راحتی قابلتشخیص نیست و همین مسئله درمان اثر دانینگ-کروگر را دشوار میسازد اما در عین حال یکسری تکنیکها هستند که اگر به درستی به کار گرفته شوند، میتوانند ما را در درمان این نوع خطای شناختی یاری کنند.
فیدبک گرفتن از سایرین که با ما روراست باشند کمک میکند تا هر گونه باور نادرستی که نسبت به تواناییهای خود داریم را کمتر نماییم. همچنین یادگیری مداوم نسبت به موضوعی که در آن دچار اثر دانینگ-کروگر شدهایم باعث میگردد تا به مرور زمان اعتمادبهنفس کاذبی که داریم یا از بین برود و یا به اعتمادبهنفس واقعی مبدل گردد. راهکار دیگری که میتوانیم به کار گیریم آن است که همواره یک جای خطا برای خود بگذاریم بدان معنا که دانستههای خود را هیچگاه مطلق در نظر نگرفته و دائماً به دنبال آن باشیم که باورهای خود را به چالش بکشانیم.
در زبان انگلیسی گزارهای با مضمون «.A little bit of knowledge can be a dangerous thing» داریم که اگر بخواهیم آن را به صورت تحتالفظی معادلسازی کنیم، میتوان گفت که «دانش کم در مورد یک موضوع خاص چیز خطرناکی است.» در حقیقت، افراد که یک دید سطحی نسبت به موضوعی خاص دارند اما در عین حال تمایل دارند تا در آن باره اظهار نظر کنند ممکن است دچار اثر دانینگ-کروگر شوند. به عبارتی، چون نسبت به موضوع مورد بحث اشراف کامل ندارند و فقط چیزهایی کلی در آن مورد خوانده یا شنیدهاند، بالتبع دید همهجانبه نداشته و صرفاً یک جنبهٔ موضوع را هدف قرار داده و بر همان اساس دست به نتیجهگیری میزنند و مشکل اصلی اینجا است که نتیجهگیری خود را هم بیعیب و نقص تلقی میکنند!
سناریویی فرض در ارتباط با نحوهٔ شکلگیری اثر دانینگ-کروگر
فرض کنیم توسعهدهندهای داریم به نام بهزاد که به این خطای شناختی دچار شده است. در واقع، وی یک دانش پایهای در حوزهٔ کدنویسی کسب کرده، با یک الی دو زبان برنامهنویسی کدنویسی میکند و در مورد مسائلی همچون ورژن کنترل، الگوهای طراحی، اصول شیئگرایی، یونیت تست و ... هم یک دانش نسبی دارا است.
چنانچه شرکتهای نرمافزاری را بر اساس معیاری فرضی به سه گروه «الف»، «ب» و «پ» تقسیمبندی نماییم، بهزاد در شرکتی متعلق به گروه «پ» مشغول به کار است و از قضا سایر دولوپرهای حاضر در این شرکت یا همسطح وی و یا پایینتر از او قرار دارند!
وقتی از یک طرف این دولوپر دانش عمیقی نسبت به توسعهٔ نرمافزار ندارد و خود هم از این موضوع آگاه نیست و از طرف دیگر در فضایی کدنویسی میکند که به طور میانگین سطح سایر همکارانش از وی پایینتر است، این مجموعه اتفاقات به سادگی منجر به شکلگیری اثر دانینگ-کروگر میشوند و این قضیه زمانی برملا میشود که وی در جمع حرفهایهای این صنعت قرار گیرد و یا قصد کند در یک شرکت نرمافزاری متعلق به گروه «الف» کار کند.
جمعبندی
نکتهای که در ارتباط با Dunning–Kruger Effect میباید حتماً مد نظر قرار دهیم آن است که این خطای شناختی هرگز مترادف با IQ پایین نیست. به عبارتی، وقتی کسی را میبینیم که دادههای اشتباهی را بیان میکند و از آن بدتر نسبت به آنچه گفته تعصب داشته و خود را برحق میداند، هرگز نباید فکر کنیم که وی از بهرهٔ هوشی کمی برخوردار است زیرا همانطور که پیش از این اشاره کردیم، این یک پدیدهٔ روانشناختی است که حتی افراد باهوش هم ممکن است بدان دچار شوند.