وقتی در تعریف استارتاپ به واژگانی همچون کسبوکاری موقت و نوپا برمیخوریم، باید بدانیم که کار کردن در یک استارتاپ بدون شک چیزی فرای حقوق ماهیانه، روالهای کاری معمول همچون ساعات کاری منظم که در شرکتهای بزرگ میبینیم و … است و همین مسأله چالشهای راهاندازی استارتاپ را دوچندان میسازد. یکی از مسائل چالشی در این حوزه این است که وقتی پای اهمیت لیدرشیپ (رهبری) میان میآید، باید دید که آیا این لیدر تیم است که به سایر اعضاء انگیزه میدهد یا این اعضای تیم استارتاپی ما هستند که منجر به انگیزه پیدا کردن لیدر میشوند تا اُفقهای بیشتر و بزرگتری را در نظر گیرد؟
همانگونه که خانوادهای بَد سرپرست یا به عبارت دیگر خانوادهای که لیدر نداشته باشد یا اگر هم یک لیدر از نوع نالایق آن داشته باشد قادر نخواهد بود تا متضمن آیندهای درخشان برای تکتک اعضای خانواده باشد، استارتاپی هم که فاقد یک لیدر به معنای واقعی کلمه باشد نیز کار به جایی نخواهد برد!
تاریخ نشان داده که این لیدرها (رهبران) هستند که انقلابهای بزرگ را در حوزههای مختلف، از سیاست گرفته تا اقتصاد و غیره، رقم میزنند و شاهد این ادعا هم بزرگانی همچون گاندی، هنری فورد، استیو جابز و غیره است. در واقع، این بزرگان با توانایی رهبری خود توانستهاند خطمشی تعریف کنند، مأموریت و چشماندازی خاص ترسیم کنند و از همه مهمتر تیمسازی کنند و در نهایت هم آیندهای درخشان را هم برای خود و هم برای دیگر اعضای کسبوکارشان رقم بزنند.
با این تفاسیر، میتوان گفت که شروع کار همیشه با حضور یک لیدر خوب عجین است و این لیدرها که چیزی در حدود کمتر از ۳٪ افراد جامعه را تشکیل میدهند کنترل سایر اعضای جامعه را در دست میگیرند. اما در عین حال سؤالی که اینجا به ذهن میرسد این است که آیا میتوان گفت که نقش اعضای تیم بیتأثیر است؟ در پاسخ به این سؤال، به معرفی پشت جلد کتاب جامعهشناسی نخبهکشی اثر علی رضاقلی نگاهی میاندازیم:
آیا تغییر و اصلاح در ساخت و بافت جوامع به دست نخبگان و از بالا انجام میشود یا بر اثر تحول در زمینه و بستر اجتماع و از پایین؟ در دو سدهٔ اخیر، برخی از نخبگان سیاسی ایران میخواستهاند در ساخت و بافت جامعهای که بر صدر آن قرار میگرفتهاند اصلاحاتی بکنند و تغییراتی دهند. گرچه اینان در وجدان تاریخی توفیقاتی به دست آورند و نامشان به نیکی بر صفحهٔ روزگار بر جای ماند، اما خود قربانی خواستها و بستر نامساعد اجتماعی شدند که نمونهٔ بارز آن میرزا تقیخان امیرکبیر است و پیش از او میرزا ابوالقاسم قائممقام و پس از او دکتر محمد مصدق به طوری که این سه نفر هم در خواست و اراده تنها بودند و هم در نتیجهای که عایدشان شد!
به طور کلی، در این کتاب عوامل درونی و بیرونی خارج شدن این بزرگمردان از گود بررسی شده و نگارنده سعی کرده است تا عوامل و موانع توسعهٔ سیاسی و اجتماعی ایران را شناسایی کند و جالب است بدانیم که در جایجای این کتاب به این نکته اشاره میشود که به طور مثال میرزاتقیخان امیرکبیر بدون کمک اعضای جامعه (در فضای استارتاپی، لیدرها بدون اعضای تیم خود) هرگز نمیتوانست به ایدهآلهای خود دست یابد. به عبارت دیگر، بستر فرهنگی جامعه باید پذیرش تغییر و ایدههای نوین را داشته باشد و در غیر این صورت، همانطور که بزرگان مورد بحث در این کتاب با شکست مواجه شدند، لیدرها نیز شکست خواهند خورد.
اما برای روشنتر شدن مطلب، بهتر است ادامهٔ بحث را در قالب مثالهایی از دنیای واقعی ادامه دهیم. پیش از این گفتیم که نقش یک لیدر همچون پدر یا مادر خانواده است و نیاز به توضیح نیست که سرپرست خانواده دست به هر کاری میزند تا آیندهای روشن برای تکتک اعضای خانوادهاش رقم بزند که از آن جمله میتوان به سرمایهگذاری روی تربیت فرزندان، آموزش، تفریح، امنیت و … اشاره کرد. در چنین فضایی، وقتی پدر خانواده سخت در تلاش است تا موفقیتهای بیشتر و بیشتری برای خانوادهاش رقم بزند و در عین حال میبیند که تلاشهای وی نتیجه داده و اعضای خانواده با عملکرد خود قدردان زحمات وی هستند، انگیزهاش برای پیشروی در چنین مسیری دوچندان میگردد.
حال سؤال اینجا است که آیا نقطهٔ عکس این قضیه هم صادق است؟ در واقع اگر پدری شبانهروز کار کند، صبح تا شب با یک مشت آدم عجیبوغریب سروکله بزند تا بتواند روزی زن و بچهاش را تأمین کند و در سِنی که باید بازنشست شود کماکان به کار کردن ادامه میدهد اما در عوض فیدبک مناسبی از اعضای خانوادهاش نمیگیرد، آیا باز هم از انگیزهٔ کافی برای ادامهٔ چنین مسیری برخوردار خواهد بود؟ به عبارت دیگر، اگر علیرغم تلاشهایش، همسر و فرزندانش قدر زحمات وی را ندانند و رفتارهایی دلسردکننده از خود نشان دهند، آیا باز هم سرپرست خانواده از انگیزهٔ کافی برای سختکوشی برخوردار است؟
جواب قطعی به این سؤال نمیتوان داد چرا که برخی از افراد، که تعدادشان خیلی کم است، فارغ از نتیجهای که میگیرند همواره به راه خود ادامه میدهند اما ما در اینجا در مورد استثناءها صحبت نمیکنیم بلکه منظور اکثریت جامعه است و اگر منظور اکثر افراد جامعه باشد، باید گفت که مسلماً پاسخ به این پرسش خیر است به طوری که چنین سرپرستی به مرور زمان انگیزهٔ خود را از دست خواهد داد و در نهایت هرچه رشته کرده، پنبه خواهد شد (همانطور که در کتاب جامعهشناسی نخبهکشی این قضیه اثبات شد!)
باز هم برای روشنتر شدن این مهم، مثالی از فضای استارتاپی بزنیم. پیش از این گفتیم که در یک استارتاپ، مهمترین نقش را لیدر آن کسبوکار نوپا بازی میکند اما باید توجه داشت که صفت مهمترین در ابتدای راه است که به لیدر تیم اطلاق میشود و در ادامهٔ مسیر، این صفت به اعضای تیم نسبت داده خواهد شد. به عبارت دیگر، وقتی که استارتاپ از آبوگل درآمد، اعضای تیم کسبوکارمان مهمترین نقش را در موفقیت یا شکست خدمات یا محصولات ما بازی خواهند کرد به طوری که به قول استاد بزرگ مدیریت، Brian Tracy، شرکتهای تراز اول به این خاطر درجه یک شدهاند که اعضای درجه یک دارند و شرکتهای درجه دو به این خاطر در جایگاه دوم قرار میگیرند که اعضایی به خوبی گروه اول ندارند و شرکتهای درجه سه که نتوانستهاند اعضایی همچون دو گروه قبل را به خدمت گیرند، محکوم به شکست هستند. Steve Jobs به غیر از اینکه یک مدیر محصول عالی بود، به عنوان یک لیدر حرفهای هم شناخته میشود به طوری که وی اشارهٔ جالبی به اهمیت اعضای به اصطلاح No 1 میکند بدین شکل که:
ما آدمهای عالی رو دور خود جمع نمیکنیم که به اونها بگیم چه کار کنن! بلکه آدمهای عالی رو به خدمت میگیریم تا به ما بگن چه کار کنیم.
لیدر تیم به اصلاح «چوب دو سر طلا» است چرا که اگر سازمان با شکست مواجه شود، همهٔ انگشتهای اتهام به سمت وی خواهد بود؛ اگر یکی از اعضای خوب تیم برود، برچسب نامدیری روی وی خواهد خورد؛ اگر رقیبی از راه برسد و بخشی از سهم بازار را به خود اختصاص دهد، باز هم این لیدر است که باید به خاطر عدم آیندهنگریاش پاسخگو باشد اما با همهٔ این چالشها باید از هیچ تلاشی فروگذار نکند چرا که لیدر کارش همین است.
سوخت یک لیدر چیست؟
تحقیقات صورت گرفته روی شرکتهای بزرگ حاکی از آن است که لیدرهای واقعی فارغ از اینکه چه حقوقی دریافت میکنند، در کجای چارت سازمانی قرار گرفتهاند و آیا موفقیتهای تیم به ایشان نسبت داده میشود یا خیر، کسانی هستند به کار خود ادامه میدهند اما برای ادامهٔ مسیر ارزشمند خود، نیاز به سوخت دارند. بسته به نوع کسبوکاری که در آن مشغول به فعالیت هستیم، این سوخت میتواند متفاوت باشد اما فارغ از حوزهٔ کاری، عملکرد اعضای تیم را میتوان به نوعی در قالب یکی از مهمترین چیزهایی در نظر گرفت که به منزلهٔ سوختی مناسب برای دوچندان شدن انگیزهٔ لیدر تلقی میگردد.
همانطور که ثابت کردیم عملکرد همسر و فرزندان چگونه میتواند منجر به سختکوشی دوچندان سرپرست خانواده شود، در مورد کسبوکارها هم دقیقاً قضیه به همین شکل است بدین صورت که چیزهایی همچون قدرشناسی، سختکوشی، کیفیتگرایی، تفکر خلاقانه، دیسیپلین کاری و غیره از جمله مسائلی هستند که به لیدر تیم کمک میکنند زیر فشارهای مالی و غیرمالی، شبنخوابیهای زیاد، چالش، چالش و باز هم چالش کمر خم نکرده و با قدرت بیشتری به کار خود ادامه دهد.
بر خلاف داستان مرغ و تخممرغ که پس از قرنها فلاسفه کماکان بر سر آن به توافق نرسیدهاند، در زمینهٔ استارتاپ کاملاً مشخص است که آیا نقش لیدر در موفقیت استارتاپ مهمتر است یا اعضای آن استارتاپ. همانطور که گفتیم، در بدو امر این لیدر است که میتواند با تفکر خلاقانه، تیمسازی، تحلیل بازار و سایر مهارتهای رهبری که دارد یک سرویس یا محصول عالی به بازار عرضه کند که در چنین برههای مهمترین نقش را ایفا میکند اما در طول مسیر، مهمترین نقش را اعضای تیم بازی خواهند کرد چرا که در چنین فازی کار به مراتب تخصصیتر از گذشته شده و مسلماً کارکنان دید به مراتب روشنتری از جزئیات کار نسبت به لیدر خود دارند.
خبر بد برای کسانی که قصد راهاندازی استارتاپ خود را دارند
خیلی از کسانی که قصد راهاندازی استارتاپ در ایران دارند با خواندن سرگذشت شرکتهای بزرگ سیلیکونولی و بزرگان دنیای فناوری دست به سیاستگذاری و ورود به دنیای کسبوکار میزنند اما پس از مدتی با سَد عظیمی از مشکلاتی مواجه میشوند که در کمتر جایی به آنها حتی اشارهای هم نشده است که یکی از مهمترین این مشکلات، نیافتن نیروی کار حرفهای است.
بهتر است رودربایستی را کنار گذاشته و بدون هیچگونه تعصبی قبول کنیم که دانشگاهها نیروی آمادهٔ کار تحویل صنعت نمیدهند و از سوی دیگر هم برخی ویژگیهای فرهنگی قضیه را حادتر میکنند که از آن جمله میتوان به عدم کیفیتگرایی، عدم تعهد کاری، نداشتن خلاقیت، بینظمی و … اشاره کرد که بدون شک این موارد و بسیاری مسائل دیگر صدمات جبران ناپذیری به اکوسیستم استارتاپی ایران میزنند.
مجدد برای روشنتر عمق این فاجعه، به ذکر مثالی دیگر میپردازیم. فرض کنیم استارتاپی داریم به اسم سکان آکادمی که وبگاهی در زمینهٔ آموزش برنامهنویسی است. فردی به نام بهزاد که خیلی علاقمند به آموزش دادن است، پس از کلی تست وارد تیم میشود و شروع میکند به تولید محتوای آموزشی و او علیرغم اینکه تحصیلات آکادمیک دارد، اما هیچ تجربهٔ عملی در ترجمه و تألیف محتواهایی که غالباً به زبان انگلیسی تولید میشوند نداشته تا جایی که اصطلاحی همچون The President of The Company را «رئیسجمهور شرکت» ترجمه میکند! این استارتاپ بدون در نظر گرفتن تجربهٔ کاری این عضو جدید خود، شروع به سرمایهگذاری روی او کرده و تمامی کمتجربگیهایش را به جان میخرد تا اینکه پس از چند ماه این عضو جدید با سیاستهای تیم تنظیم فرمان شده و با خیال راحت میتوان مسئولیتهایی را به وی واگذار کرد تا خبر بد این است که در همین اثنی فیلش یاد هندوستان میکند! به عبارت دیگر، راهاندازی استارتاپ همچون کاشتن یک درخت سیب است بدین شکل که یک دانهٔ سیب در خاکی حاصلخیر کاشته میشود و به آن آب داده میشود، در برابر گرما و سرما از آن محافظت میشود تا اینکه به نهالی تبدیل میشود و پس از مدتی شروع به باروری میکند؛ اما قبل از آنکه بتوانید سیبی بچینید، آش و جاش از آنِ باغبان دیگری خواهد شد.
حال ممکن است این سؤال پیش بیاید که مسلماً آدمها مجبور نیستند تا آخر عمر در یک شرکت یا استارتاپ باقی بمانند و هر کسی برای پیشرفت باید دست به کاری بزند که چنین دیدگاهی کاملاً درست است و هرگز منکر این واقعیت نمیشویم، اما هدف از بیان چنین چالشهایی این بود که اثبات کنیم استارتاپ راه انداختن فقط از بیرون زیبا است و زمانی که خود دست به راهاندازی یک کسبوکار نوپا میزنید، خواهید دید که چالشهای فراوانی همچون از دست دادن نیروهایی که روی آنها سرمایهگذاری کردهاید همواره پیش روی شما است (جالب است بدانیم که شرکتهای بزرگی همچون اپل نیز از این چالش در امان نیستند به طوری که دیدیم این کمپانی چگونه سرپرست تیم زبان برنامهنویسی سوئیفت خود را از دست داد که برای کسب جزئیات بیشتر میتوانید به مقالهٔ سازندهٔ زبان برنامهنویسی Swift اپل، به شرکت خودروسازی تسلا میپیوندد! مراجعه نمایید.)
راهکار نگاه داشتن نیروهای تراز اول چیست؟
برای عدم رویارویی با چالشهای راهاندازی کسبوکار، راهکارهای زیادی پیش رو است که در ادامه دو مورد از مهمترین آنها را برخواهیم شمرد:
- اصلاً استارتاپ راه نیندازیم
- و یا در حوزهٔ کاری خود برند شویم
در ارتباط با مورد اول، باید گفت که این گزینهٔ روی میز کاملاً تضمینی است (پاک کردن صورت مسئله) اما بپردازیم به راهکار دوم که چیزی نیست جز برند شدن در حوزهٔ کاری خود. یکی از دلایلی که سازمانها، شرکتها و کسبوکارهای نوپا اعضای خوب خود را از دست میدهند این است که رقبایی که توانستهاند در صنعت کاری خود برند شوند، ایشان را جذب میکنند. کار کردن در شرکتهای برند مزایای مختلف دارد که یکی از مهمترین آنها، وزین شدن رزومهٔ کاری ما است اما این تنها یکی از مزایای کار در شرکتهای برند است (برای آشنایی بیشتر با راهکارهای نوشتن یک رزومهٔ حرفهای، به مقالهٔ چگونه یک رزومهٔ خوب به عنوان برنامهنویس یا توسعهدهنده بنویسیم؟ مراجعه نمایید.) برند شدن اتفاقی یکشبه و تصادفی نیست بلکه مستلزم کار حرفهای، تیم حرفهای، لیدر حرفهای، فضای کار حرفهای، حقوق و مزایای خوب، محصول عالی، تجربهٔ کاری منحصربهفرد و … است و از همین روی کار کردن در شرکتهای برند، مزایای بسیاری برای منابع انسانی از هر قشری خواهد داشت.
با این تفاسیر، اگر بتوانیم در صنعتی که در آن مشغول به فعالیت هستیم به جایگاه اول، یا نهایتاً جایگاه دوم، دست یابیم و به عبارتی به یک برند در آن حوزه تبدیل شویم، بدون شک محل کار رؤیایی خیلی از کسانی که به دنبال جایی برای کار کردن میگردند نیز مبدل خواهیم شد و احتمال از دست دادن نیروهای خوبمان کمتر و کمتر میشود اما توجه داشته باشیم که هیچگاه به صفر نمیرسد. برای آشنایی بیشتر با اهمیت برند در کسبوکار، توصیه میکنیم به مقالات زیر مراجعه نمایید:
- برای اینکه برنده باشید، نیاز است تا در ذهن کاربر شماره ۱ باشید نه در واقعیت!
- معرفی کتاب جایگاهسازی (نبردی در ذهن): چگونه در ذهن آدمها جای برند خود را باز کنیم؟
نتیجهگیری
با یک تیم حرفهای میتوان محصولی تکراری به بازار عرضه کرد و با پشتکار سهمی از بازار صنعت مربوطه را از آنِ خود کرد اما بدون برخورداری از تیمی حرفهای، حتی اگر ایدهای بکر هم داشته باشیم محکوم به فنا خواهیم بود چرا که شتابدهندههایی که کاربلد هستند به سادگی از ایدهٔ ما الهام گرفته، تیمی از بهترینها تشکیل میدهند و ما را به پرتگاه شکست نزدیک میکنند.
آنچه در این مقاله ذکر شد، به کلی برگرفته از کار در اکوسیستم استارتاپی ایران و چالشهایی است که نویسنده با آنها روبهرو شده است اما هرگز بدان معنا نیست که موارد مطروحه در مورد هر نوع استارتاپی نمود عینی پیدا میکنند و ۱۰۰٪ درست هستند.
حال نوبت به نظرات شما میرسد. آیا دیدگاههای طرح شده در این مقاله برای شما هم مصداق عینی پیدا کردهاند و اگر اینچنین است، چه راهکار یا راهکارهایی برای برونرفت از چالشهایی از این دست پیشنهاد میکنید؟ نظرات، دیدگاهها و تجربیات خود را با سایر کاربران سکان آکادمی به اشتراک بگذارید.