با فرض اینکه occupation را به معنی «شغل» در نظر بگیریم و hobby را به معنی «سرگرمی»، در ادامه قصد دارم دیدگاهم را توضیح دهم مبنی بر اینکه چگونه تلفیق این دو میتواند فضایی ایجاد کند تا از کاری که انجام میدهیم لذت برده و در نهایت موفقتر شویم.
درآمدی بر تفاوتهای شغل و سرگرمی
در یک تعریف کلی میتوانیم بگوییم که «شغل» یک کار است که با انجام آن پول درمیآوریم تا در نهایت بتوانیم هزینههای جاری زندگی خود را پوشش دهیم اما «سرگرمی» هم نوعی کار هست با این تفاوت که الزاماً از انجام آن کار قصد نداریم تا کسب روزی کنیم بلکه صرفاً کاری است که با انجام آن خوشحال میشویم و وقتی آن کار را میکنیم در بیشتر مواقع متوجه گذاران وقت نمیشویم که برای درک بهتر این موضوع، میشود یک مثال فرضی زد.
تصور کنیم شخصی به نام سهند لیسانس مدیریت دارد یا نهایتاً ادامه تحصیل داده و اِمبیاِی گرفته و در حال حاضر هم در شرکتی مدیر یکی از دپارتمانها است. مدیریت فلان دپارتمان همان occupation (شغل) او است در حالی که hobby (سرگرمی) وی آموزش است به طوری که وی در محل کارش از هر فرصتی استفاده میکند تا تکنیکها و تئوریهای مدیریتی را با سایرین به اشتراک بگذارد و از این کار هم لذت میبرد ولو اینکه زیاد چنین امکانی برایش میسر نیست!
در واقع و بر اساس اصلِ پارتو، وی دارد ٪۸۰ از وقت خود را روی کاری میگذارد که از آن لذت نمیبرد (مثلاً کارهای اجرایی، شرکت در جلسات و غیره) و فقط و فقط ٪۲۰ از زمانش را روی کاری میگذارد که از آن لذت میبرد (آموزش اصول مدیریتی) و همین میشود که کار برایش به مرور زمان فرسایشی خواهد شد تا جایی که هیچ شنبهای نیست که از راه برسد و ساعت ۸ صبح که او قرار است از منزل خارج شود و به محل کارش برود به خود چند بد و بیراه نگوید!
در مقالهای در ایسنا تحت عنوان 5 حسرت بزرگ انسانها در پایان زندگی آمده که بیشتر آدمها در بستر مرگ میگویند:
ای کاش شهامت داشتم زندگی خود را به شکلی سپری کنم که حقیقتا دوست داشتم؛ و نه به شیوهای که دیگران از من انتظار داشتند. این موضوع، یکی از عمدهترین موارد پشیمانی درمیان اکثر افراد بوده است. وقتی که لحظات پایانی زندگی فرا میرسد، بسیاری از افراد بهروشنی درمییابند که بخش عمدهای از آمال و آرزوهای خود را عملی نکردهاند. آنها درمییابند که دلیل مرگ آنها تا حد زیادی به تصمیمهایی که در طول زندگی گرفتهاند بستگی داشته است.
و یا در مقالهٔ دیگری تحت عنوان افراد عموماً با چه حسرت هایی در زندگی مواجه می شوند؟ اشاره شده که:
ای کاش در نوجوانی به علاقه ام پی می بردم و همان رشته را در دانشگاه پیش می گرفتم. اگر به جای این که نگران موقعیت شغلی آینده ام باشم، به خود، استعداد، علاقه و آرزوهایم باور می داشتم، زندگی من متفاوت تر از الان بود.
واقعیت امر آن است یکی از دلایلی که ما فرسوده میشویم این است که از کاری که میکنیم لذت نمیبریم یا به عبارتی occupation با hobby ما یکی نیستند که در چنین شرایطی باید شش روز هفته از ساعت ۹ الی ۱۷ برای occupation (کسب روزی) کار کنیم و اساساً دیگری زمانی برای hobby (آن کاری که از انجامش لذت میبریم) باقی نمیماند چرا که الباقی زمان خود را باید برای استراحت، خانواده، خرید و ... صرف کنیم. در یک کلام اینکه یک عمر زندگی میکنیم بدون آنکه لذتی برده باشیم و این خیلی خطرناک است. این فقط یک روی سکه است و جالب است بدانیم اگر فضای کاریمان مسموم باشد اوضاع از این هم وخیمتر خواهد شد که در این رابطه میتوانید مقالات زیر را مطالعه نمایید:
- 7 موردی که نشان میدهد محیط کاری شما سمی و ناسالم است!
- آیا میدانستید که ۵۰٪ کارمندان مدیرشان را ترک میکنند نه شرکتشان را؟
- تجربهٔ به یاد ماندنی از یک مصاحبهٔ شغلی و تلنگری که یک روسپی به من زد
- با دیکتاتوری یک مدیرمیانی، یک نیروی خوب رو از دست دادیم!
- خشمهای فروخورده شما را از پای در خواهند آورد!
راهکار چیست؟
پاسخ کوتاه این است که occupation با hobby باید یکی گردد (گرچه این کار روی کاغذ ساده است و در عمل دشوار، اما اگر کسی بتواند سختی این کار را بچشد، در نهایت میوهاش شیرین خواهد بود.) به بیانی دیگر، باید متریکهای زیر را اول از همه مد نظر قرار دهیم:
- آن چه کاری است که از انجامش لذت میبرم؟
- آن چه کاری است که وقتی مشغولش میشوم گذر زمان را حس نمیکنم؟
- آن چه کاری است که برای پیشرفت در آن حاضرم تا ۴ نیمهشب بیدار بمانم؟
- آن چه کاری است که علیرغم گرسنگی، حاضرم آن را ادامه دهم و قید غذا خوردن را بزنم؟
برای درک بهتر این موضوع، به مثال فرضی سهند بازگردیم. گفتیم که سهند عاشق مقولهٔ آموزش است و در عین حال در حوزهٔ مدیریت هم تحصیلات آکادمیک دارد. شاید اگر وی به جای وارد شدن به حوزهٔ کارهای اجرایی و عملیاتی وارد حوزهٔ «آموزش مباحث مدیریتی» میشد بیشتر از کارش لذت میبرد. به عبارتی، یک hobby انجام میدهد با این تفاوت که occupation هم برایش محسوب میشود و پول هم بابت آن میگیرد (به خدا مدینهٔ فاضله هست که آدم کاری که باهاش حال میکنه رو انجام بده پول هم بهش بدن بابت اون کار 🤑). خب زیاد گفته میشود که کسانی که از hobby ارتزاق میکنند موفقترند اما ممکن است این سؤال شکل گیرد که چگونه چنین چیزی ممکن است؟
در پاسخ به این پرسش نظر شخصیام این است که وقتی ما مشغول به کاری هستیم که از انجامش لذت میبریم (hobby)، مغز ما به گونهای Wire (سیمکشی) میشود که چالشها، سختیها، تحقیرها، بیپولیها، دانش اندک، ناآگاهیها و چیزهایی از این دست به همان اندازه که اگر با آنها در حین انجام occupation (کار معمولی) مواجه شویم) برایمان درد ندارند که برای درک بهتر این موضوع، اجازه دهید مثالی بزنیم.
فرض کنیم دو برنامهنویس داریم به نامهای بهزاد و بهروز. توسعهٔ نرمافزار برای بهزاد یک occupation است اما برای بهروز یک hobby محسوب میشود. حال بیایید فرض کنیم ساعت ۵ بعد از ظهر هست (تایم کاری تمام شده) و هر دو نفر به یک مشکل در حین کار برمیخورند. با توجه به اینکه کد زدن برای بهروز یک سرگرمی است، وی هرگز به ساعت نگاه نمیکند بلکه کار زمانی برای وی تمامشده محسوب میگردد که باگ یا اون چالش رفع شود ولو اینکه تا ساعت ۸ شب درگیرش بماند (این حس را کسانی که واقعاً از کدنویسی لذت میبرند شاید درک کرده باشند.) اما از آنجا که کدنویسی برای بهزاد صرفاً راهی برای درآوردن خرج زندگی است، وی رأس ساعت ۵ ادیتور را میبندد و با خود میگوید «فردا هم روزِ خداست و ایشالا بعداً هندلش میکنم!»
معمولاً ما آدمها دوست داریم اگر حرفی هم درست هست، اون رو از زبان یک آدم مشهور بشنویم که اگر شما تا الان مجاب نشدهاید که به جای occupation باید روی hobby سرمایهگذاری کنید و جزو این دست افراد هستید، بهتر است که به سخنرانی استیو جابز در دانشگاه استنفورد با زیرنویس فارسی مراجعه کنید.
داخل پرانتز
وقتی افسرده میشم، خستهام، حوصله ندارم و فکر میکنم به ته خط رسیدهام، میرم توی گوگل داکس و فایل بدهیهای فنی رو باز میکنم و سختترین اونها رو انتخاب میکنم و شروع میکنم به کدنویسی و بدون اغراق حالم خوب میشه. به عبارتی، کدنویسی به سرگرمیام تبدیل شده که بابتش پول هم میگیرم (البته مورد بوده که به باگ خوردم و از قبل هم افسردهتر شدم 😂)
ممنون که وقت گذاشتید. جای نظر، انتقاد و پیشنهاد شما در بخش کامنتینگ است.