گاهی اوقات میبینیم که طرف خیلی خوشحال میآید و میگوید:
ما الحمدالله هیچ چَلِنجی داخل تیم نداریم و همه چیز Smooth پیش میره.
مضاف بر اینکه دائم در حال تولد گرفتن برای یکی از اعضای تیم دارن عکس در شبکههای اجتماعی میگذارن و مسائلی از این دست که من حدس میزنم اگر تیمی واقعاً داره کار میکنه، خلاقیت به خرج میده و میخواهد خروجی متفاوتی عرضه کنه هرگز نمیشه بدون چالش و به قول معروف بدون درد و خونریزی این کار رو کرد؛ به عبارتی، مگر میشود بخواهیم کاری متفاوت کنیم و هیچ اختلافنظری رخ نده، با همدیگر جرقه نزدیم، دعوامون نشه و همه چیز Smooth (نرم) پیش بره؟
تجربیات کاری شخصیام در شرکتهای مختلف میگه هر موقع داشتیم کاری یدی میکردیم، هیچ مشکلی وجود نداشت و نه دعوامون میشد و نه اختلافنظری وجود داشت اما وقتی قرار بود کاری متفاوت انجام بدهیم، روزی نبود که به یک چالش جدید نخوریم (در اینجا منظور از کار یدی کاری نیست که با دست انجام میشه بلکه منظور کارهای غیرخلاقانه میشود که گاهی هم کدنویسی جزو این کارهاست!) خب امروزه مد شده مقالاتی در ارتباط با مدیریت و رهبری نوشته بشه مثل عناوین زیر:
- هشت راه تا تبدیل شدن به یک رهبر واقعی
- چرا باید در محل کار خود رهبر شویم؟
- مهارتهای رهبری خود را تقویت کنید تا موفق شوید.
- و ...
که در سکان هم از این دست مقالات کم نداریم مثل:
- Leader خوب بودن از یک Follower خوب بودن شروع میشود!
- مدیریت یا رهبری: مسئله این است!
خب پیش از بحث اصلی، اول چند سؤال مطرح کنیم:
- آیا اول باید مدیر بود و بعد رهبر شد یا بالعکس؟
- آیا این دو نقش با یکدیگر تداخل ندارند؟
- آیا یک نفر میتواند هر دو نقش را بر عهده گیرد؟
- آیا فرهنگی که در آن مشغول به کار هستیم تعیینکنندهٔ نوع مدیریت و رهبری تیم است؟
- و ...
ابتدا به ساکن برای اینکه تنظیم فرمان شویم، تعریف شخصیام از این دو مقوله را عرض میکنم به طوری که رهبر را اینگونه تعریف میکنم:
رهبر کسی است که افقی ترسیم میکند که باید به آن برسیم و در این زمینه الهامبخش سایر اعضای تیم است.
اما مدیر کسی است که:
برای رسیدن به آن افق یکسری استراتژی به کار میگیرد، وارد جزئیات میشود، با عدد و رقم سروکار دارد و در نهایت باید به سودآوری بیندیشد.
واقعیت آن است که گاهی این دو نقش در تضاد یکدیگر قرار میگیرند و گاهی هم همسو هستند. با فرض اینکه یک نفر بخواهد هر دو نقش را بازی کند، در ادامه چند تجربهٔ شخصی رو به اشتراک میگذارم.
ما در فضایی بزرگ شدهایم که بر اساس قواعد تحلیل رفتار متقابل (TA) اکثر آدمها یا رفتار والدانه دارند یا رفتار کودکانه و همین افراد وقتی که وارد فضای کسبوکار میشوند، معمولاً اونهایی که خصوصیات والدانه دارند میشوند مدیر و همین هم میشود که معمولاً از مدیر خود میترسیم، بیش از حد لازم برایش احترام قائل هستیم و اگر هم وی اشتباهی کند هرگز به خود اجازه نمیدهیم که اظهار نظر کرده و بگوییم داری اشتباهی میکنی.
پس بیش از آنکه ما شاهد رهبری در فضای کسبوکار باشیم، شاید مدیریت هستیم اما پرسش اینجاست که مثل الباقی چیزها که بدون آنکه بستری برایش فراهم شود از خارج وارد کردیم، آیا مثلاً اگر از شنبه تصمیم بگیریم تکنیکهای رهبری را پیادهسازی کنیم فضای کسبوکارمان شبیه به سیلیکونولی میشود؟
قبل از اینکه به این سؤال پاسخ دهم، یک مثال میزنم. فرض کنیم که از فردا به جای پراید لامبورگینی در اختیار خریداران قرار گیرد (به واژهٔ فرض خوب دقت کنید.) و به مرور در خیابانها شاهد تردد این خودروی لوکس و البته سریع هستیم. حال پرسش اینجاست که آیا زیرساخت لازم برای این خودروی سریع در جادههای کشور فراهم است و از آن مهمتر آیا فرهنگ لازم برای راندن این خودروی سریع شکلگرفته است؟ به عبارتی، اگر زیرساخت و فرهنگ وجود نداشته باشند، بیش از آنکه این خودرو نعمت باشد نقمت (عذاب) است.
حال به پرسش اول باز میگردیم که آیا اگر از فردا همه در تیمهای خود شروع به رهبری کنند میتوانیم شاهد فضایی پر از خلاقیت، رشد و ... باشیم؟ بعید به نظر میرسد چرا که همچون مورد قبلی، هنوز بستر فرهنگی این قضیه شکل نگرفته است و رهبری بیش از آنکه کمک کند تیم رشد کند، باعث عقبافتادگیاش میشود که برای درک بهتر این موضوع چند مثال میزنم.
آن زمانی که در حوزهٔ تیمسازی و مدیریت تیم خام بودم (البته الان هم توفیق چندانی حاصل نشده است 😉) با خواندن یکسری کتاب و مقالهٔ اون طرف آبی شروع کردم به پیاده کردن تکنیکهای رهبری (مثلاً یکی از این کتابها رهبران آخر غذا میخورند بود.)
نمیدانم آیا واقعاً رهبری این شکلی است یا تفسر من از رهبری اشتباه بود تا جایی که به این باور رسیده بودم همیشه باید لبخند بزنم، در دسترس اعضای تیم باشم، اصلاً ناراحتی خود رو از کاری اشتباه ابزار نکنم، انتقاد همبرگری کنم، دائم روی هوش هیجانیام کار کنم، هر کسی همیشه فرصت اشتباه کردن داشت، چیزی به اسم اخراج وجود نداشت، هیچکس استرس نمیبایست استرسی میداشت و کارهای از این دست.
همانطور که میبینید اینها کارهایی هستند که یکی از دیگری مثبتترند اما در عمل گاهی اوقات میبینیم که این شیوه از مدیریت تیم (یا بهتر بگوییم رهبری تیم) پاسخگو نیست و نتیجهای که مد نظر داریم را به دست نمیآوریم که برای درک بهتر این موضوع، مثال میزنم مثالی واقعی.
یک مدت تصمیم گرفتیم گروهی به نام «دانش آزاد» درست کنیم که در آن دورههای حضوری رایگان برگزار کنیم و سطح علمی جامعه رو بالا ببریم. من هر هفته جمعه صبح زود بلند میشدم میرفتم دو عدد نان بربری میگرفتم و حدوداً سی کیلومتر میرفتم آن سر شهر تا با دیگر اعضای تیم دور هم کار کنیم (رهبر کسی است که کمتر از همه میخوابد و میرود نان میخرد تا بقیه نوش جان کنند.) که دو هفتهٔ اول خوب بود اما به مرور همه شروع کردن دیر آمدن یا نیامدن یا انجام ندادن مشقی که قرار بود انجام بدن و اینجا بود که در یک حرکت کاملاً چریکی تیم را پکوندم تا جایی که شماره تماس این افراد را هم از توی گوشیام پاک کردن تا مبادا خدای ناکرده یک بار ناخودآگاه دستم روی یکی از شمارهها خورده و تماسی برقرار شود و این در حالی است که پیش از این در ظاهر رفیق صمیمی بودیم. به عبارتی، هنوز این فرهنگ شکل نگرفته بود که یک نفر تیم را رهبری کند و الباقی تیم هم قدر این فضا را بدانند.
روی هم رفته، الان که این پست را مینویسم بر این باورم که در فضای کنونی کسبوکار ما یک رهبر به معنای واقعی کلمه که کمی هم مدیریت بلد باشد نمیتواند آنطور که باید و شاید نتیجه بگیرد چون خصوصیات رهبری وی از سمت سایرین به بیجنم بودن، کاریزما نداشتن، شل و ول بودن، بیکار بودن، اوسکول بودن، الاف بودن و چیزهایی از این دست تعبیر میشود بلکه در مقابل حدس میزنم مدیری موفق هست که علاوه بر کلیهٔ ویژگیهایی که یک مدیر باید داشته باشد همچون توجه به جزئیات، تعیین خطمشی و ... با برخی خصوصیات رهبری همچون دخیل کردن اعضا در تصمیمگیریها، از بین بردن ترس ایشان برای نقد کردن و خلاقیت به خرج دادن و ... برخوردار باشد.
خب با این تفاسیر دیدن چالش، مشاجره، دعوا، اختلافنظر و دیگر چیزهای استرسزا در بین اعضای تیم اصلاً جای تعجب ندارد و حتی به نظرم یک نکتهٔ مثبت است اما در عین حال فراموش نکنیم که ما میتوانیم در حین کار با یکدیگر به چالش بخوریم اما همدیگر را هم تحقیر نکنیم؛ به عبارتی، به منِ حقوقی یکدیگر کار داشته باشیم نه به منِ حقیقی.
جالب اینجاست که در کتاب Built to Last آمده کار در شرکتهایی که رهبر بازار خود هستند پر است از چالش و دردسر (برای مطالعهٔ خلاصهٔ این کتاب میتوانید به مقالهٔ Built to Last: کتابی حاوی عادات شرکتهای موفق مراجعه نمایید.)
ممنون که وقت گذاشتید. جای نظر، انتقاد و پیشنهاد شما در بخش کامنتینگ است.