امروز که خواستم این مقاله رو بنویسم، تصمیم گرفتم کمی خودمونی باشم و منظورم رو به صورت گفتاری بیان کنم. قصد دارم بر اساس مطالعه هایی که در مورد فرسودگی شغلی انجام دادم و با توجه به تجربه هایی که از سمت برنامه نویس های اطرافم داشتم، به یه جمع بندی در مورد احساس خستگی و فرسودگی توی حرفه ی برنامه نویسی برسم.
وقتی شخصی برای اولین بار کار خودش رو به عنوان توسعه دهنده شروع می کنه، نمیتونه صبر کنه تا صبح بشه و بره سر کار. حتی خیلی از شب ها بعد از 10 ساعت کار در روز، باز هم احساس می کنه انرژی داره و می تونه ادامه بده. اما همون برنامه نویس بعد از 2 سال، بیرون اومدن از رختخواب براش سخت میشه حتی سخت تر از کار کردن. در پایان روز هم احساس خستگی می کنه و نگران فردا و تلف کردن یک روز دیگه از زندگیشه.
برای تازه کارها شاید خیلی ملموس نباشه اما هستن توسعه دهنده هایی که توی یک زمانی به این نقطه رسیدن. خودم به شخصه هنوز برنامه نویسی رو ندیدم که حداقل یک قسمت از فرسودگی شغلی رو تجربه نکرده باشه. هر روز وقتی سراغ لینکدین میرم، کلی مطالب منفی توی این حوزه از سمت برنامه نویس ها می بینم. جالبه بدونین که خیلی هاشون هم بسیار جوان هستند و هنوز راهی نرفتن.
شاید براتون سوال باشه، کسی که از نوجوانی عاشق کد نویسی شده و توی چند سال گذشته، در بهترین شرکت ها کار کرده و آخر هفته ها هم توی پروژه های متن باز فعالیت می کنه، چطور ممکنه از فرسودگی شغلی شکایت کنه. اما واقعیت این هست که بله همچین شخصی هم میتونه به اوج فرسودگی برسه.
سعی کردم مطالب رو دسته بندی کنم و با توجه به اولویت در موردشون صحبت کنم. اگه تا اینجای مقاله احساس خوبی داشتین، لطفا ادامه مقاله رو هم بخونین اما در صورتی که تا همین جا متن روان نبود، خیلی به من لطف می کنید ادامه ندین و فقط نظرتون رو برام کامنت بزارید.
یکنواختی در کار
یک برنامه نویس تمام روز جلوی یک صفحه میشینه و جز برای یک استراحت ناهار و چند جلسه، از جاش بلند نمیشه. البته در خیلی از مشاغل دیگر هم همین طور است اما شدت خیره شدن به صفحه ی نمایش در هنگام نشستن در وضعیت بسیار ناسالم، در برنامه نویسی بالاترین میزان رو داره.
حتی اگه از نظر ذهنی خودتان را فعال می دونید باز هم می تونه به سستی فیزیکی منجر بشه. فکر می کنید کارتان را با سرعت انجام می دهید اما در واقع به سمت بی انگیزگی پیش می روید. برای خارج شدن از این چرخه نادرست، نیاز است که یکنواخت بودن در کار را اصلاح کنید. نیاز است یک سبک سالم برای زندگی خودتان تعریف کنید تا منجر به کاهش امید در شما نشه.
عجله، عجله و باز هم عجله! کجا با این همه عجله؟
اگه با اسکرام و متدولوژی های مشابه کار کرده باشید، یا اگه یه مدیر جاه طلب دارید، حتما می دونید در مورد چی صحبت می کنم.
همیشه در حال دویدن و عجله کردن هستید. از شما انتظار دارن تا همه چیز رو خیلی سریع تحویل بدین و هیچ کس اهمیت نمیده
که اصلا این کار امکان پذیر هست یا نه. در نتیجه وقتی به کار خودتان فکر می کنید، احساس موفقیت و شادی ندارید بلکه احساس فشار می کنید. این همان چیزی است که علاقه ی شما به کد نویسی را از بین می برد.
واقعا نمی دونم چرا انتظار دارند مثل ربات باشید که همیشه خروجی درجه ی یک تحویل دهید و حتی گاهی آن را زودتر از زمان مشخص شده آماده کنید.
خب شما انسان هستید و بدن و روح شما این برخورد ها را با علائم فرسودگی شغلی پاسخ می دهد.
امان از دست همکارهای بد!
می خوام براتون یک وضعیت رو توصیف کنم.
یک پروژه خیلی هیجان انگیز و پر چالش دارید و با همه ی وجود احساس پیشرفت می کنید. اما هر روز موقع رفتن به سر کار، استرس دارید و می ترسید. ناراحت و مضطرب هستین. مشکل کجاست؟
البته این رو هم بگم که وقتی کارتون خوب باشه احساس شادی دارید اما یه چیز مهم تر وجود داره که حال خوبتون رو تحت تاثیر قرار میده. چه تو محل کار چه بیرون.
حالا برگردیم به همون وضعیت. از کارتون راضی هستین اما می ترسید. خب بزارید بهتون بگم که این نشون دهنده ی یک عامل اذیت کننده توی محل کار هست. همکار بد!
قطعا مهم نیست که ارزش شما رو نادیده بگیرن یا فرهنگ اون ها باعث میشه باهاتون بد رفتار کنند، اما شما لایق این رفتار ناپسند نیستید.
اگه این حالت براتون پیش اومده یعنی فرسودگی شغلی ناشی از همکاران بد اخلاق رو دارید تجربه می کنید. اما بدونین که این تقصیر شما نیست. ولی باید به فکر باشید تا به درجه ی حاد نرسه. برای مثال جا به جا شدن در پروژه ها یا حتی یه شرکت دیگه.
این به شما بستگی داره. فقط بدونید که شما لایق بهترین ها هستید.
بچه زرنگش خوبه، مدیر ...؟
این بخش هم به روابط کاری شما مربوط می شه، اما در یک سطح دیگه. ممکنه یک پروژه خیلی عالی داشته باشید و همکارها هم اوکی باشن. اما به محض این که احساس می کنید کارتون داره خوب پیش میره و در حال پیشرفت هم هستید، یهو مدیرتون شما رو غافل گیر میکنه. چطوری؟
دقیق نمیدونم چرا اما، از نظر بعضی مدیرها یا کارفرماها، پروژه ها مثل هندونه های دربسته هستن.
وقتی کار انجام میشه، مدیرتون با یه کار کاملا متفاوت که از گوشه و کنار پروژه به ذهنش رسیده از راه میرسه و کلا کارهایی که قبلا کردین تقریبا نادیده گرفته میشن و روز از نو روزی از نو. اگه این کار به صورت مداوم اتفاق بیوفته، کم کم شور و اشتیاق شما رو از بین می بره چون کارتون نادیده گرفته میشه.
ترس دارید که سر کار بروید چون می دونید به هر حال هر کاری که انجام بدین مفید نیست و قراره تغییر کنه. اینجور موقع ها، وقتی ساعت کار تموم میشه خوشحالید. کمی استرس دارید برای اینکه فردا قراره برگردین سرکار.
گاهی اونقدر این قضیه حاد می شه که این فکر میاد به سراغ آدم که حتی مهارت هایی که به دست می آرید، بی ربط و بی فایده هستند. با گذشت زمان، این می تونه منجر به علائم شدیدتر بشه. همه اینها به این دلیل است که مدیر شما نمی داند شما باید چه کار کنید.
خب تا این جا با چند تا از عوامل مهم که باعث فرسودگی شغلی میشه آشنا شدیم. اما تموم نشده و در مقاله بعدی، موارد دیگه رو هم براتون مینویسم.