آیا تا به حال در صحنه جنگ و جدال گوزن ها دقت کرده اید؟ دو رقیب با قامتی کشیده و عضلاتی ستبر روبروی هم قرار می گیرند سپس در حالی که شاخ های باشکوهشان را در هم قفل کرده اند، همدیگر را به عقب هل می دهند. هر دو طرف تمام توان خود را به کار می گیرند و حریفشان را هل می دهند.
سم های باریک ولی نیرومند هر دو رقیب در خاک نرم آوردگاه فرو می رود و بعد از مدتی تلاش و تقلا، عاقبت یکی از دو گوزن زیبا به حکم طبیعت تسلیم قدرت عضلات نیرومند طرف مقابل شده و شکست را می پذیرد.
مبارزه گوزن ها نوعی از مبارزه است که در آن دو حریف فقط همدیگر را هل می دهند یا به هم ضربه می زنند و هیچ یک از دو طرف به ذهنش خطور نمی کند که می تواند با جاخالی دادن تعادل حریف قدرتمندش را برهم بزند.
در مقابل این مبارزه ساده که در آن فقط قدرت عضلات تعیین کننده نتیجه است، مبارزه دو رزمی کار باتجربه را درنظر بگیرید که درگیری آن ها معجونی از حمله، دفاع، پیشروی، عقب نشینی و … است.هنر یک رزمی کار در این است که بتواند برای زمین زدن حریفش، علاوه بر نیروی بدنی خود و در قالب حرکاتی هماهنگ، حتی از نیروی بدنی حریف هم استفاده کند. از این رو این مبارزه با یک مبارزه ساده که دو حریف فقط همدیگر را به عقب هل می دهند، زمین تا آسمان فرق دارد!
تفاوت این دو نوع مبارزه در همین نکته ساده نهفته است : در مبارزه نوع اول دو طرف هرگز با جاخالی دادن تعادل حریف را به هم نمی زنند! گویی تنها حرکتی که بلد هستند، هل دادن حریف به عقب است اما در مبارزه نوع دوم، حرکات دو طرف بسیار پیچیده تر است.
این دو شیوه مبارزه را می توان دو الگوی حدی مدیریتی دانست . بعضی از مدیران از الگوی ساده مبارزه گوزن ها تبعیت می کنند نه انعطافی در کارشان است، و نه ظرافتی. آن ها فکر می کنند انعطاف یا عقب نشینی فقط یک معنی دارد و آنهم پذیرفتن شکست. این شیوه سختگیرانه زیردستان را به سختی آزار می دهد ، زیرا هرگز عقب نشستن و مانور دادن را نمی پذیرد. چنین مدیری هرگز نمی پذیرد که به اصطلاح می شود زمین داد و زمان گرفت؛ می شود عقب نشینی کرد و با تجدید قوا و غافلگیر کردن حریف او را شکست داد.
در مقابل مدیرانی که از شیوه ورزش های رزمی پیروی می کنند، در برخورد با دشواری ها از عقب نشستن، پذیرفتن شکست و بازنگری در شیوه های اجرایی قبلی خود ابایی ندارند. آن ها می دانند که به اصطلاح “یکی بودن حرف مرد” فقط در دیالوگ فیلم های کلاه شاپویی مفهوم پیدا می کند. آن ها می دانند که برای موفق شدن، گاهی باید عقب نشست و کوتاه آمد.
مذاکره در قاموس مدیران نوع اول فقط یک نوع بیانیه خوانی است یعنی مواضع خودمان را اعلام می کنیم و دست خالی برمی گردیم . در واقع این جزو ابتدایی ترین اصول مذاکره است که طرف مقابل نباید فکر کند که ما هرگز اهل کوتاه آمدن و بده بستان نیستیم، چون در این صورت مذاکره اصلاً مفهوم پیدا نمی کند.
من بارها با چنین مدیرانی طرف بحث شده ام و فقط باید لبخند ملیحی بزنید و درحالی که به برنامه های بعدی تان فکر می کنید، وانمود کنید که به فرمایشات او گوش می کنید! البته گوش کردن و گوش نکردنتان فرقی نمی کند. او فقط حرف های خودش را می زند و چون شما نخواهید پذیرفت، جلسه بی نتیجه به پایان می رسد.
اما مدیران گروه دوم به شدت اهل معامله، انعطاف و عقب نشینی هستند و در میدان مذاکرات و در گرماگرم مبارزه، زمانی که همه فکر می کنند، راهی برای توافق و انجام معامله پرسود وجود ندارد، ناگهان برگ جدیدی رو می کنند و با پیشنهادی جدید ابتکار عمل را به دست می گیرند. حدس زدن حرکت بعدی این افراد دشوار است آنها فقط طرف مقابلشان را به عقب هل نمی دهند! به قول حکیم طوس گاه چپ آوازه می افکنند و از راست می شوند! آن ها زیردستانشان را به خاطر عقب نشستن سرزنش و توبیخ نمی کنند، مشروط به این که این عقب نشینی بخشی از یک برنامه حکیمانه برای رسیدن به پیروزی باشد.
( منبع : www.monajemi.irبا تشکر از جناب آقای ناصر ذاکری برای ارایه مطلب فوق)