Rework یکی از کتابهای پرفروش حوزهٔ کسبوکار است که توسط Jason Fried و David Heinemeier Hansson به رشتهٔ تحریر درآمده است و تحت عناوینی همچون «بازنگری»، «دوباره فکر کن» و «بازانجام» به فارسی ترجمه شده و آنچه در این پست قصد داریم مورد بررسی قرار دهیم، نگاهی کلی به بخشهای مختلف این کتاب موفق است.
آشنایی بیشتر با نویسندگان کتاب Rework
Jason Fried از بنیانگذاران کمپانی 37signals است که یک شرکت نرمافزاری موفق میباشد که تولیدکنندهٔ نرمافزارهای سازمانی همچون نرمافزار مدیریت پروژهٔ Basecamp است (وی سخنرانی جالبی در مورد مدیریت در TED دارد که برای مشاهدهٔ آن میتوانید به Why Work Doesn`t Happen at Work مراجعه نمایید.)
David Heinemeier Hansson هم یکی از دولوپرهای شرکت 37signals بود که برای توسعهٔ بیسکمپ با استفاده از زبان روبی شروع به کدنویسی کرد که در نهایت زیرساخت این پروژه را در سال 2004 به صورت اپنسورس تحت عنوان فریمورک Ruby on Rails منتشر کرد و در سال 2005 هم به خاطر توسعهٔ این فریمورک از طرف گوگل به عنوان «هکر سال» انتخاب شد.
با توجه به بیوگرافی نویسندگان Rework، آنچه در این کتاب نوشته شده است نه تنها مباحث تئوریک دانشگاهی نیست، بلکه حاصل تجربیاتی عملی است که آنها به مرور زمان و دستوپنجه نرم کردن با فراز و نشیبهای فراوان در حوزهٔ کسبوکار به دست آوردهاند و جالب است بدانیم که این کتاب در لیست The New York Times Best Seller نیز قرار گرفته است. به عبارتی، Rework جزو کتابهای پرفروش ایالات متحدهٔ دنیا است.
آنچه در ادامه خواهیم آورد، خلاصهای از دیدگاههای مؤلفین این کتاب است اما به خاطر داشته باشیم که هیچ چیزی نمیتواند جای خواندن تکتک صفحات یک کتاب را بگیرد و توصیه میشود در صورت تمایل، به اصل کتاب رجوع نمایید.
شکست پیشنیاز موفقیت نیست
این کتاب اساساً با این گزاره که «باید از اشتباهات گذشتهٔ خود درس بگیریم.» مخالف است و در مقابل روی ایدهٔ «یادگیری از موفقیتها» متمرکز است و نویسندگان معتقدند این موفقیتهای گذشته است که به کارآفرینها نشان میدهند که چه چیزی مؤثر بوده و میشود مجدد همان استراتژی را به کار گرفت.
به عبارتی، شکست اصلاً پیشنیاز موفقیت نیست و شاهد چنین ادعایی هم اینکه در تحقیقی که توسط Harvard Business School صورت گرفت، مشخص گردید اگر کارآفرینی توانسته باشد در گذشته ایدهای را با موفقیت پیادهسازی کند، ٪۳۴ احتمال دارد که ایدههای بعدی وی نیز به موفقیت برسند در حالی که میزان موفقیت کسانی که استارتاپهای شکستخوردهای دارند دقیقاً با کسانی که اولین تجربهٔ راهاندازی یک کسبوکار نوپا دارند یکسان بوده و چیزی در حدود ٪۲۳ است.
برنامهریزیهای بلندمدت کارساز نیستند
در این کتاب آمده است بیزینس پلنهای پنجساله و دهساله نه تنها کارساز نیستند، بلکه گاهی اوقات میتوانند رشد یک کسبوکار را با چالش مواجه سازند و کارآفرینها باید به این ابزار مجهز گردند که بتوانند به صورت فیالبداهه تصمیمگیری کنند. به طور خلاصه، در این کتاب توصیه میشود که برای هفتهٔ پیش روی خود برنامهریزی کنید و نَه برای سال جاری و سالهای آتی با این توجیه که کار کردن بدون برنامهریزی ممکن است ترسناک باشد اما دنبال کردن یک برنامهای که هرگز با دنیای واقعی همخوانی ندارد به مراتب ترسناکتر است.
در ارتباط با مطلب فوق، تجربهٔ نگارندهٔ این مقاله نیز حاکی از آن است که چیزی بیش از ٪۹۰ بیزینس پلان اولیهای که در نظر میگیریم هرگز طی سالهای ابتدایی راهاندازی کسبوکارمان عملی نخواهد شد چرا که شرایط بازار، نیازهای آتی و مسائلی از این دست باعث میشوند که خیلی اوقات مجبور شویم فیالبداهه تصمیمگیری کرده و برنامهریزیهای کوتاهمدتی انجام دهیم (در همین راستا، توصیه میکنیم به انتشار بیزینس پلان اولیهٔ سکان آکادمی به صورت اپنسورس مراجعه نمایید.)
رشد سریع عامل نابودی بسیاری از کسبوکارها است
نیاز به توضیح نیست که داشتن پرسنل بیشتر، فضای کار بزرگتر و مواردی از این دست به نوعی نشانگر رشد کسبوکار هستند اما در این کتاب اکیداً توصیه میشود که باید از رشد ناگهانی و توجیهناپذیر پرهیز کرد و اساساً فربه شدن نباید هدف یک بیزینس باشد. به عبارتی، اگر قبل از آنکه نیازی احساس گردد شروع به توسعهٔ کسبوکار خود نماییم، صرفاً منجر به پیچیدگی فرایندها شدهایم و نیاز به توضیح نیست که برخورداری از یک استارتاپ باثبات به مراتب بهتر از داشتن یک کسبوکار نوپای بزرگ اما در عین حال بیثبات است (در همین راستا، میتوانید به مقالهٔ آیا میدانستید که جذب کاربر زیاد میتواند منجر به مرگ کسبوکارتان گردد! مراجعه نمایید.)
میزان تأثیرگذاری برند شما رمز موفقیتتان است
در این کتاب آمده است که اگر توانستید محصولی به بازار عرضه کنید که دردی از دردهای مشتریان را دوا کند، زندگی ایشان را راحتتر کند و در یک کلام یکی از مشکلات ایشان را حل کند، آن موقع است که به موفقیت رسیدهاید. به عبارت دیگر، باید تمام تلاش خود را به کار بندید تا محصولی روانهٔ بازار کنید که در صورت توقف آن، کاربران نبودش را احساس کنند.
در باب اهمیت ایده
نویسندگان کتاب ریوُرک بر این باورند که ایده زیاد است و ایدهپردازی بخش کوچکی از کار است که اهمیت چندانی ندارد اما در مقابل، این چگونگی اجرای ایده است که میتواند شما را نسبت به رقبا متمایز سازد.
برای عملی کردن ایدهٔ خود روزی یک ساعت کمتر بخوابید
خیلی از کسانی که ایدهپردازی میکنند بهانه میآورند که زمان کافی برای عملی کردنش ندارند که باید گفت این بهانهای بیش نیست. در همین راستا، اصلاً فکر نکنید که برای شروع یک ایدهٔ استارتاپی باید شغل ثابت خود را ترک کنید و ریسک زیادی را متحمل گردید بلکه صرفاً نیاز است تا مثلاً شبها روی ایدهٔ خود کار نمایید و ثابتقدم باشید (مثلاً به جای ساعت ۱۰ ساعت ۱۱ به رختخواب بروید.)
ارزشهای خود را مشخص سازید
بیزینسهای موفق یکسری VALUE برای خود مشخص ساخته، سپس تحت هر شرایطی به آن ارزشها پایبند باقی میمانند و همین مسئله آنها را از سایر رقبایشان متمایز میسازد. به عبارتی، اگر در کسبوکار خود مشخص نکردهاید که میخواهید برای چه چیزی بجنگید و خطوط قرمز شما کدامند، بعید به نظر میرسد که کار به جایی ببرید.
همچنین به خاطر داشته باشیم که «نَه گفتن» به برخی ایدهها هم میتواند یکی از رموز موفقیت کسبوکارتان باشد و هرگز فکر نکنید اگر محصول شما فیچرها زیادی داشته باشد میتواند مخاطبین بیشتری جذب کند (در خصوص مزایای «نَه گفتن» در ادامه بیشتر صحبت خواهیم کرد.) علاوه بر این، به ازای کسانی که عاشق خدمات شما میشوند، یکسری آدم هم هستند که به مرور زمان از شما متنفر میشوند که این هم اصلاً چیز بدی نیست! به عبارتی، اگر تصمیمی گرفتهاید که منجر بدین گشته تا یکسری مشتری پروپاقرص پیدا کنید، از دست دادن تعدادی مشتری عادی توجیه دارد.
در تأیید اهمیت داشتن یکسری ارزش و پایبندی به آنها، میتوان به یک رستوران فستفود اشاره کرد که وقتی از مدیرش پرسیدند «چه ساعتی تعطیل میکنید؟» در پاسخ گفت «هر وقت که نان تمام شود!» با این استدلال که هر روز صبح نان تازهٔ مورد نیاز خود را تأمین میکنند و هر موقع که تمام شد، مغازه را تعطیل میکنند زیرا یکی از ارزشهای مدیریت این رستوران بر این استوار است که هرگز ارزش ندارد به بهای فروختن چند ساندویچ بیشتر، نان بیات دست مشتری دهند و این چیزی نیست که بشود به آن افتخار کرد.
اهل شعار نباشید
احتمالاً تاکنون با شعارهایی همچون «حق با مشتری است»، «ارائهکنندهٔ بهترین خدمات اینترنت در ایران» و غیره مواجه شدهاید و نیاز به توضیح نیست که شعارهایی از این دست بیش از آنکه تأثیرگذار باشند، مشمئزکننده هستند. برای مثال، فرض کنید وارد شرکتی میشوید که روی یکی از دیوارهای اصلیاش تابلوفرشی است که مأموریت و چشمانداز شرکت را نشان میدهد با این مضمون که «... و در راستای شکوفایی صنعت داخلی و کاهش نرخ بیکاری از یکسو و همچنین گام برداشتن در جهت نیازهای مشتریان فرای انتظارات ایشان از سوی دیگر ...» اما در عمل میبینید که:
- وارد که شدید منشی شرکت با لبخند شما را بدرقه نکرد.
- لکههای چربی روی پارکت کف شرکت به چشم میخورد.
- صندلی که روی آن نشستهاید لق میزند.
- کسی یک لیوان آب هم دست شما نداد.
- زمان زیادی است که معطل شدهاید و ...
مسلماً تجربهٔ واقعی شما که رابطهٔ مستقیمی با شکلگیری جایگاه برند آن شرکت در ذهنتان دارد هیچ ربطی به شعارهای نوشتهشده روی تابلوفرش نخواهد داشت.
به فکر تأمین سرمایهٔ خارجی نباشید
برای راهاندازی خیلی از استارتاپها، بهخصوص آنهایی که مبتنی بر فناوری هستند، اصلاً نیازی به سرمایهگذار خارجی، مراکز رشد و شتابدهندهها ندارید و تا حد ممکن باید از آنها اجتناب کنید زیرا:
- دائم مجبور به پاسخگویی به آنها خواهید بود.
- سرمایهگذار دوست دارد سریع شاهد بازگشت سرمایه + سود کلان باشد و همین مسئله میتواند شما را از عرضهٔ سرویسی باکیفیت دور سازد.
- دائماً باید به ساز آنها برقصید.
- خرج کردن پول سرمایهگذار راحت اما در عین حال اعتیادآور است.
- وقتی تازه کار خود را شروع کردهاید، خیلی پشتوانهٔ محکمی ندارید و در این حین چنانچه به دنبال سرمایهگذار بروید، مجبور هستید بیش از حد باج دهید.
لیست چیزهایی که برای شروع به آنها نیاز ندارید
گاهی اوقات برای راهاندازی یک کسبوکار اصلاً نیاز به برخورداری از یک آفیس در بهترین نقطهٔ شهر ندارید بلکه خواهید توانست برای مدتی یکی از اتاقهای شرکت یکی از دوستان یا آشنایان را اجاره کنید و یا حتی میتوانید در منزل کار کنید و برخی کارها را هم برونسپاری کنید.
همچنین برای پاسخگویی به ایمیلهای کاربران نیازی به استخدام منشی نیست بلکه خودتان به عنوان بنیانگذار میتوانید این وظیفه را بر عهده بگیرید مضاف بر اینکه چیزهایی همچون کاغذ سربرگدار، بروشور، تبلیغات، کارت ویزیت، دولوپر بکاند و فرانتاند و چیزی همچون یک سرور اختصاصی در ابتدای راه اصلاً ضروری نیستند.
ایدهٔ «استراتژی خروج» گمراهکننده است
در راهاندازی کسبوکارهای نوپا، Exit Strategy مفهومی کلیدی است به این معنا که چه استراتژیها، رویکردها و سیاستهایی از روز اول شروع کسبوکار خود برای روزی که ایده با شکست مواجه شد در نظر گرفتهایم. نکته اینجا است که وقتی هنوز کاری را شروع نکردهایم چهطور میتوانیم برای استراتژی خروج تصمیم بگیریم. به طور مثال، وقتی که وارد یک رابطهٔ عاطفی میشویم، آیا قبل از عروسی به طلاق فکر میکنیم؟
تغییر مسیر را تسهیل کنید
پس از شروع یک کسبوکار گاهی نیاز داریم تا به اصطلاح Pivot (تغییر مسیر) داشته باشیم اما به خاطر داشته باشیم که اگر بیش از حد نیاز بزرگ شده باشیم، این تغییر مسیر دشوار و دشوارتر خواهد شد به طوری که چیزهایی همچون قراردادهای بلندمدت، پرنسل زیاد، نقشههای بلندمدت، فرآیندهای پیچیده و ... منجر میگردند تا تمایل شما به تغییر کاهش یابد.
محدودیت اصلاً چیز بدی نیست
نداشتن مکانی برای راهاندازی کسبوکار، نبود سرمایه، تیم کوچک و چیزهایی از این دست محدودیت نیستند بلکه یک مزیت نسبی برای شما و بیزینستان محسوب میگردند چرا که هر نوعی محدودیتی منجر بدین خواهد گشت تا سعی کنید از شرایط موجود حداکثر استفاده را ببرید و چیزی را تلف نکنید و همین مسائل منجر به رشد خلاقیت میشوند (برای کسب اطلاعات بیشتر در این رابطه، توصیه میکنیم به مقالهٔ چرا در برخی افراد محدودیت بیش از آنکه تهدید باشد فرصت است؟ مراجعه نمایید.)
تمرکز داشته باشید
اساساً میتوان گفت که انجام درست و اصولی یک کار به مراتب بهتر از انجام غیراصولی چند کار به صورت همزمان است. به عبارتی، عالی بودن در یک حوزه به مراتب بهتر از متوسط بودن در چند حوزه است (در این رابطه میتوانید به مقالهٔ نقش تمرکز در موفقیت کسبوکار: وقتی میخواهید همه چیز باشید، هیچ چیز نمیشوید! مراجعه نمایید.)
کشف نقطهٔ کانونی
وقتی استارتاپی را شروع میکنیم، اصطلاحاً یک Core Business وجود دارد که به عبارتی همان بخش اصلی کسبوکارمان است. باید تلاش کرد تا این نقطهٔ کانونی را یافت سپس تمام تمرکز خود را روی آن گذشت و تا حد ممکن از حواشی دوری کرد. به عبارتی، در شروع یک کسبوکار سه مدل کار وجود دارد:
- کارهایی که میتوانیم انجام دهیم
- کارهایی که میخواهیم انجام دهیم
- کارهایی که باید انجام دهیم
نیاز به توضیح نیست که آیتم سوم از اولویت به مراتب بیشتری نسبت به دو مورد قبل دارا است زیرا چیزی است که یک کسبوکار بر آن مبتنی است که برای درک بهتر این مسئله، مثالی میزنیم. فرض کنیم که قصد داریم یک سایت آموزشی راهاندازی کنیم که در همین راستا کلیهٔ کارها را به سه دستهٔ مجزا تقسیمبندی میکنیم که عبارتند از:
- کارهایی که میتوانیم انجام دهیم (مثل برگزاری کارگاههای حضوری، وبینار، دورههای آموزشی مختلف)
- کارهایی که میخواهیم انجام دهیم (طراحی اپ موبایل علاوه بر سایت)
- کارهایی که باید انجام دهیم (طراحی سایت اصلی و تمرکز روی چند حوزهٔ محدود)
میبینیم که اگر کارهایی همچون برگزاری کارگاههای حضوری، وبینار، دورههای آموزشی مختلف یا طراحی اپ موبایل اختصاصی را ترک کنیم، کماکان خواهیم توانست از طریق سایت به مخاطبین هدف خود دست یابیم اما این در حالی است که اگر آیتم سوم (کارهایی که باید انجام دهیم) را نادیده بگیریم، موجودیت کسبوکارمان زیر سؤال خواهد رفت (در همین راستا توصیه میکنیم به مقالهٔ MonkeyFirst: شعار لابراتوار X گوگل به منظور کسب موفقیت در پروژههای تحقیقاتی جدید مراجعه نمایید.)
علاوه بر این، باید توجه داشت که در راهاندازی یک بیزینس موفق هر کاری جایی دارد و هر نکته مکانی. به عبارتی، در زمان مناسب باید به جزئیات بپردازید و اگر زودتر از موعد خود را درگیر جزئیات کنید، به مرور از نقطهٔ کانونی که در بالا توضیح داده شد دور خواهید شد که برای درک بهتر این موضوع، در ادامه مثالی میزنیم.
رنگ سازمانی، سربرگ، لوگو و چیزهایی از این دست فقط جزئیات هستند که در طول زمان مشخص خواهد شد که مثلاً چه رنگی بیشترین تأثیرگذاری را روی مخاطبینتان خواهد گذاشت اما در مقابل اگر در صدد هستید تا کسبوکاری مبتنی بر فناوری راه بیندازید، مسلماً طراحی اصولی سایت یا اپ موبایل که کاربران از تعامل با آن تجربهٔ خوشایندی به دست آورند در اولویت است. به عبارتی، فرض را بر این بگذارید که قرار است ظرف مدت چهار هفته سایت خود را لانچ کنید اما در عین حال لیست بلندبالایی از کارهایی که باید انجام شوند دارید. حال با در نظر گرفتن دِدلاینی اینچنین، کدام دسته از کارها را در اولویت بالاتری قرار میدهید؟
سریع تصمیم بگیرید اما بازنگری آن را فراموش نکنید
یک خطای شناختی این است که به بهانهٔ اتخاذ یک تصمیم درست و اصولی، پروسهٔ تصمیمگیری را به تعویق میاندازیم که این کار در نهایت ما را در شرایطی قرار میدهد که کلی تصمیم نگرفته داریم! تجربه نشان میدهد که درصد قابلتوجهی از تصمیمات، حتی آنهایی که فکرشده و تضمینی به نظر میرسند، در آینده اشتباه از آب درمیآیند اما مهم این است که در زمان مناسب تصمیم مورد نیاز گرفته شده و چنانچه در آن پروسه هر گونه اشتباهی مرتکب شدیم، در آینده در صدد تغییر آن برآییم.
به جای باز کردن یک سمساری، یک عتیقهفروشی باز کنید
بعید به نظر میرسد که یک سمساری مزیت رقابتی زیادی نسبت به دیگر رقبا داشته باشد چون کلیهٔ چیزهایی که در فروشگاههایی از این دست یافت میشوند معمولی هستند اما در مقابل عتیقهفروشی مکانی خاص است با اجناس خاص و مهمتر از همه با مشتریان خاص و همین مسئله منجر به ایجاد یک مزیت رقابتی میشود. از همین ایده میتوان در راهاندازی یک کسبوکار نوپا استفاده کرد بدین صورت که چیزهای معمولی و عادی که همهجا پیدا میشوند را از لیست خدمات یا محصولات خود حذف کنید و در عوض روی چیزهایی سرمایهگذاری کنید که کمیاب هستند و رقبا از عرضهٔ آنها ناتوان هستند.
خود را درگیر تِرِندها نکنید
برخی بنیانگذاران هستند که علاقهٔ شدیدی به مُد روز دارند؛ به عبارتی، دوست دارند ببینند که چه چیزی تِرِند است و همان را دنبال میکنند که این یک اشتباه استراتژیک است زیرا چیزهایی که به یکباره داغ میشوند به یکباره هم سرد خواهند شد و این وسط تنها متضرر اصلی آن کسبوکاری است که روی چیزهایی از این دست سرمایهگذاری کرده است.
به طور مثال، اگر رد صدد هستید که یک اپلیکیشن طراحی کنید، اینکه به دنبال Flat Design یا Fluent Design و یا Material Design بروید مهم نیست بلکه آنچه حائز اهمیت میباشد این است که اپلیکیشنی سریع، بهینه و به قول معروف یوزرفرندلی طراحی کنید زیرا نوع طراحی چیزی است که در طول زمان با تِرِندهای مختلف دستخوش تغییر میشود اما به طور مثال چیزهایی همچون پرفورمنس نرمافزار یا تجربهٔ کاربری ده سال پیش برای کاربران مهم بوده، هماکنون مهم هستند و در آینده هم بیش از گذشته حائز اهمیت خواهند بود. در یک کلام، Core Business خود را بر روی چیزی استوار کنید که در طول زمان دستخوش تغییر نمیشود.
ابزار مهم نیست بلکه کاری که با یک ابزار انجام میدهیم حائز اهمیت است
در برخی کسبوکارها شاهد این هستیم که روی Tool توجه زیادی میشود که در اینجا منظور از این اصطلاح چیزهای مختلفی از جمله مبلمان، سیستم کامپیوتری، نرمافزار، زبان برنامهنویسی و ... است. تمرکز روی ابزار فقط میتواند ما را از مسیر اصلی دور سازد اما آنچه بیش از همه در این زمینه حائز اهمیت میباشد این است که چهطور میتوانیم از یک ابزار خاص استفاده کنیم و این توانایی میتواند مزیت رقابتی ما شود. به طور مثال، اجارهٔ یک آفیس در شمال شهر یا خرید یک مکبوک پرو هیچ ارتباطی با میزان موفقیت شما در کاری که انجام میدهید ندارد.
محصولات جانبی شما میتوانند به خوبی محصول اصلی باشند
اگر این ویژگی را در خود نهادینه کنیم که صرفاً تا نوک بینی خود را نبینیم، میتوانیم در کنار محصول/محصولات اصلی به یکسری محصول جانبی نیز فکر کنیم که در نهایت منجر به برندسازی بیشتر کسبوکارمان میگردند. به طور مثال، فرض کنیم که یک مرکز پرورش شترمرغ داریم که محصول اصلی ما تولید گوشت مرغوب شترمرغ است اما در عین حال میتوان روی محصولات جانبی نیز فکر کرد که برخی از آنها عبارتند از:
- عرضهٔ پَر شترمرغ
- عرضهٔ پوست شترمرغ
- تهیهٔ فیلم مستند از پروسهٔ پرورش شترمرغ
- ایجاد کارگاههای آموزشی برای علاقمندان به این حوزه
به طور مثال اگر بخواهیم از سکان آکادمی یک مثال بزنیم، رادیو فولاستک یکی از محصولات جانبی این سایت است که به گفتهٔ برخی کاربران، تنها بخشی از سایت است که دنبال میکنند! به عبارتی، گاهی یک محصول جانبی میتواند به همان اندازه اهمیت پیدا کند که محصول اصلی حائز اهمیت است.
فیلهای سفید را بشناسید
گاهی اوقات پیش میآید که میدانیم مسیر را در کسبوکار خود اشتباه طی کردهایم اما به دلیل هزینههای مادی و معنوی زیادی که صرف کردهایم حاضر به ترک آن نیستیم که چنین چیزی اصطلاحاً فیل سفید نامیده میشود.
اگر محصول شما به اندازهٔ کافی خوب است آن را عرضه کنید
افتادن در دام ایدهآلگرایی خیلی خطرناک است. به عبارتی، اگر جزو آن دسته از افرادی هستید که میخواهید صبر کنید تا عالیترین نسخه از محصول خود را به بازار عرضه کنید، بدون شک آن لحظه هرگز فرا نمیرسد. لذا اگر محصول شما حداقلها را دارا است و به نوعی خوب است، آن را در اختیار مشتریان قرار دهید و به مرور روی آن کار کنید تا به محصولی عالی تبدیل شود.
تأثیر پیروزیهای کوچک برای حفظ انگیزه
هر کارآفرینی برای ادامه راه نیاز به انگیزه دارد و نیاز به توضیح نیست که پیروزیهای کوچک چنین انگیزهای را فراهم میکنند. حال ممکن است این پرسش مطرح گردد که گاهی نیاز است تا روی پروژههای کلان و بزرگی کار کرد و در کوتاهمدت هیچ پیروزی کوچکی نمیتوان به دست آورد. چنین سناریویی کاملاً درست است اما نکته اینجا است که میشود آن پروژهٔ بزرگ را به چندین و چند پروژهٔ کوچک یکهفتهای تقسیم کرد و پس از تکمیل یک تِسک در پایان هفته، جشن گرفت.
لیست بلند کارهایی که باید انجام شوند هرگز عملی نمیشوند
شاید برای شما هم پیش آمده باشد که لیستی از یکسری بدهی فنی درست کردهاید که دهها و شاید صدها آیتم دارا است. حال پرسش اینجا است که چهقدر موفق شدهاید تا تکتک آیتمهای آن لیست را حل و فصل کنید؟ به احتمال زیاد پاسخ شما منفی است و دلیل چنین مسئلهای آن است که در چنین شرایطی حجم کارهایی که داخل لیست هستند منجر به بیانگیزه، استرس و ترس میشوند تا جایی که گاهی اوقات هرگز دوست نداریم حتی به لیست کارها نگاه کنیم چه رسد به اینکه در صدد رفع آنها برآییم.
برای رفع این معضل، باید لیستها بزرگ را به چندین لیست کوچک تقسیمبندی کنیم تا به نوعی مغز خود را گمراه سازیم. در واقع، وقتی لیستی که حاوی یکصد آیتم مختلف از کارهای باقیمانده است را به ده لیست دهآیتمی تقسیمبندی میکنیم و در آنِ واحد فقط یکی از آن لیستهای دهگانه را در دستور کار قرار میدهیم، ناخودآگاه تمایل بیشتری برای انجام کارها داریم ولو اینکه واقعیت تغییری نکرده است و کماکان یکصد کار انجام نشده باقی مانده است.
کپیکارها بازنده هستند
در حوزهٔ کسبوکار معمولاً افرادی پیدا میشوند که ایدههای سایرین را کپی میکنند اما آنها به موفقیت چندانی دست پیدا نمیکنند زیرا با دلایل اتخاذ یک تصمیم، عوامل تأثیرگذار در انتخاب یک استراتژی و ماهیت انتخاب یک گزینه نسبت به گزینهٔ دیگر که توسط برند رقیب صورت گرفته آشنا نیستند.
امکان کپی کردن از روی کارهای خود را به صفر برسانید
وقتی ایدهای به بازار عرضه میشود، رقبا هم در کنار مشتریان با خروجی کار روبهرو میشوند و به راحتی قادر خواهند بود تا آن را کپی کنند اما پرسش اینجا است که چگونه میتوان جلوی کپی شدن ایدههای خود را بگیریم؟ در پاسخ به این پرسش باید گفت که تنها راه موفقیت در چنین حوزهای این است که خود را به عنوان بخشی از محصول کنید زیرا در این صورت امکان کپی شدن به صفر میرسد مگر آنکه رقبا بخواهند خودِ شما را هم کپی کنند که این هم اصلاً کار راحتی نیست و در بسیاری مواقع غیرممکن است.
حال ممکن است مجدد این سؤال ایجاد گردد که چگونه میتوانیم خود را بخشی از محصول کنیم؟ واقعیت امر آن است که باید ابتدا به ساکن یکسری ویژگیهای شخصی برتر به عنوان بنیانگذار یک کسبوکار داشته باشیم و پیش از هر چیزی روی جهانبینی خود کار کنیم و زمانی که توانستیم نگاه خود به مسائل را نسبت به سایر آدمها به معنای واقعی کلمه برتر کنیم، حال زمان آن فرا میرسد که چنین نگاهی را به کسبوکار خود تزریق کنیم. به عبارتی، باید به عنوان یک کارآفرین موفق مسائلی همچون پشتیبانی، شیوهٔ فروش خدمات و محصولات، نحوهٔ رهبری تیم و شِگردهای تیمسازی، کیفیتگرایی و ... را در DNA محصول نهایی گنجاند و آن زمان است که، اگر نگوییم امکان کپی شدن به صفر میرسد، رقبا به سختی قادر خواهند بود تا شیوهٔ کاری ما را دنبال کنند و در کپی کردن کسبوکارمان با شکست مواجه خواهند شد.
مهارت «نَه گفتن» را در خود پرورش دهید
معمولاً آدمها با «نَه گفتن» به پیشنهادات مختلفی که به ایشان میشود ساخته میشوند اما چنین کاری روی کاغذ بسیار آسان است اما در عمل خیلیها قدرت «نَه گفتن» ندارند. گاهی مشتری فیچری میخواهد که به احتمال قریب به یقین به غیر از خودش هیچ مشتری دیگری از آن استفاده نخواهد کرد اما چون از این مهارت کلیدی برخوردار نیستیم و نمیتوانیم نَه بگوییم، شروع به افزودن قابلیت مد نظر به محصول نهایی میکنیم و این در حالی است که ارزشافزودهٔ چندانی برای محصولمان ایجاد نخواهد شد مضاف بر اینکه همین مشتری ممکن است روزی به سَمت رقیب متمایل گردد.
وقتی ایدهای به ذهن شما میرسد سریع آن را عملی نکنید
خیلی اوقات وقتی ایدهای به ذهن ما میرسد، کلیهٔ اولویتها را تغییر داده و ایدهٔ جدید خود را در مرکز توجه قرار میدهیم و در سریعترین زمان ممکن آن را در محصول خود میگنجانیم که باید گفت چنین کاری صحیح نیست. خیلی اوقات ما از روی احساسات به یک ایده میرسیم و جالب است بدانیم اگر پس از مواجهه با هر گونه ایدهای مدتی (چند روز) صبر کنیم، شور و هیجان مرتبط با ایدهٔ جدید فروکش میکند و در شرایط منطقیتری قادر خواهیم بود تصمیم بگیریم که آیا این ایده واقعاً دردی از دردهای مشتریان را دوا خواهد کرد یا یک هوس زودگذر بوده است.
تجربهٔ بد مشتری را نمیتوان با تبلیغات جبران کرد
برخی بر این باورند که یک مشتری راضی میتوانند ۵ نفر دیگر را هم به محصول مد نظرش متمایل سازد اما یک مشتری ناراضی میتواند ۲۵ مشتری بالقوه را منصرف سازد که اگر چنین چیزی در مورد کسبوکار ما هم صادق باشد، لزوم اهمیت دادن به تجربهٔ مشتری (CX) بیشتر و بیشتر خواهد شد.
در چنین شرایطی، باید توجه داشته باشیم که در دنیای کنونی مشتریان به مراتب بیش از گذشته در انتخاب محصول دقت به خرج میدهند و از سوی دیگر حضور شبکههای اجتماعی منجر به این گشته تا مشتریان ناراضی به سادگی بتوانند تجربیات بد خود را با سایرین به اشتراک بگذارند که در چنین شرایطی باید گفت بیزینسهای مختلف هرگز نمیتوانند یک تجربهٔ بد را با تبلیغات میلیونی جبران کنند.
اینکه کسی شما را نمیشناسد اصلاً چیز بدی نیست
خیلی از کسانی که تازه پا به دنیای کارآفرینی میگذارند علاقمندند تا سریع شناخته شوند و سیل مشتریان روانهٔ کسبوکار ایشان شود که متأسفانه باید گفت چنین رویکردی کاملاً اشتباه است. فرض کنید تازه گواهینامهٔ رانندگی گرفتهاید و به قول معروف دستفرمان شما خیلی خوب نیست و بیتجربه هستید. حال پرسش اینجا است که آیا دوست دارید برای کسب تجربه و تمرین چیزهایی که سر کلاس رانندگی آموختهاید در یک خیابان بسیار خلوت شروع به رانندگی کنید یا بروید در شلوغترین نقطهٔ شهر؟
تجربه نشان داده است وقتی که تعداد افراد زیادی ما را میشناسند، ناخودآگاه تمایل داریم که کمتر دست به آزمون و خطا بزنیم، کمتر ریسک کنیم و در یک کلام فرد محتاطی میشویم و این برای یک کسبوکار نوپا یا استارتاپ سَم است. به عنوان یک کارآفرین، همواره به خاطر داشته باشید اینکه کسی در ابتدای کار شما را نشناسد اصلاً چیز بدی نیست چرا که همچون همان رانندهٔ تازهکار، فرصت کافی خواهید داشت تا تمرین کنید، ایدههای جدید را تست کنید و در یک کلام آدم ریسکپذیری میشوید و اگر هم اشتباهی مرتکب شوید، به دست آوردن دل مثلاً ۱۰۰ کاربر به مراتب راحتتر از دلجویی کردن از ۱۰/۰۰۰ کاربر است.
به جای تمرکز روی جذب مشتری بیشتر، یکسری هوادار و مخاطب ایجاد کنید
اشتباه فاحشی که برخی کسبوکارها مرتکب میشوند این است که تفاوت مابین مخاطب و مشتری را نمیدانند. وقتی شما برای تبلیغات هزینههای میلیونی میکنید و از طریق تبلیغات مختلف تعداد مشتریان خود را افزایش داده و بالتبع فروش خود را بالاتر میبرید، باید بدانید که برای بالا نگاه داشتن رقم فروش خود دو راهکار پیش رو دارید:
- کماکان تبلیغ کنید
- و یا رضایت مشتریان را جلب کرده تا ایشان را وفادار سازید
در بسیاری موارد کسبوکارها روی گزینهٔ اول (تبلیغ دائمی) متمرکز هستند و نتیجه اینکه روز به روز هزینههای تولید افزایش پیدا میکند اما در مقابل میتوان روی مخاطبین سرمایهگذاری کرد. به عبارتی، میتوان در شبکههای اجتماعی و یا از طریق وبلاگها محتوایی در اختیار افراد قرار داد که برخی نیازهای واقعی اما در عین حال بیربط به محصول نهایی شما را مرتفع سازد.
در واقع، با عرضهٔ اطلاعات ارزشمندی همچون توییتهای تأثیرگذار، آموزش، ترفندهای کاربردی و ... میتوان یکسری مخاطب برای خود ایجاد کرد که ایشان نه تنها به مشتری ثابت آنچه منتشر میکنید مبدل خواهند شد، بلکه ممکن است آنچه میگویید را از زبان شما نقلقول کنند و با اشتراکگذاری در شبکههای اجتماعی هواداران بیشتری برای شما ایجاد کنند. شکی نداشته باشید که محتوای آموزشی فاخر به طرز قابلتوجهی میتواند اعتماد مشتریان بالقوه را کسب کند.
الهام گرفتن از قاچاقچیان مواد مخدر
قاچاقچیها یک تکنیک فروش را به خوبی بلد هستند و آن هم چیزی نیست جز اینکه ابتدا کمی مواد به صورت رایگان در اختیار مشتری قرار میدهند اما چون به اعتیادآور بودن محصولی که فروختهاند ایمان دارند، میدانند که مشتری به زودی با پول برخواهد گشت.
امروزه میبینیم که در فروشگاههای مواد غذایی، عطرفروشیها و حتی صنعت توسعهٔ نرمافزار از این ایده استفاده میشود به طوری که مقدار غذا، عطر و یا امکان استفاده از نرمافزار در اختیار مشتری قرار میگیرد تا بدون متحمل شدن هیچگونه ریسک و از دست دادن پولی، بتواند محصول را تست کند. در چنین شرایطی ممکن است این سؤال ایجاد گردد که «اگر برنگردند چه میشود؟» که پاسخ ساده است و آن هم چیزی نیست جز اینکه محصول شما به اندازهٔ کافی خوب و در عین حال اعتیادآور نبوده است که مشتری به استفاده از آن متمایل گردد!
دپارتمان بازاریابی و فروش نباید یک واحد مجزا باشد
برخی کسبوکارها واحد بازاریابی و فروش مجزایی از سایر بخشهای شرکت دارند به طوری که گویی در جزیرهای دور مشغول به کار هستند اما باید دانست که در عصر حاضر تکتک پرسنل شرکت شما ۲۴ ساعت شبانهروز باید در نقش عوامل بازاریابی شرکت مشغول باشند. به عبارت دیگر، از نحوهٔ پاسخگویی تلفن توسط منشی گرفته تا هر کلمهای که در پاسخ به یک کامنت در وبلاگ شرکت خود به یک کاربر مهمان میدهید، همه حائز اهمیت هستند.
رؤیای موفقیت یکشبه را از سر بیرون کنید
وقتی در مورد برندهای مطرحی همچون اپل، گوگل و یا فیسبوک صحبت میشود، آدمها معمولاً دو مرحله از کار این شرکتها را مد نظر قرار میدهند اما در عین حال کلیدیترین بخش را نادیده میگیرند. به عبارت دیگر، مرحلهٔ اول و مرحلهٔ آخر در دید کسانی که خارج از گود به قضیه نگاه میکنند مشهود است. به طور مثال، مرحلهٔ اول در ارتباط با شرکت اپل این است که در یک گاراژ شروع به کار کرد و مرحلهٔ آخر هم اینکه امروزه یکی از مطرحترین کمپانیهای دنیا است. در دادههایی از این دست، مرحلهٔ مهم، کلیدی، سخت، طاقتفرسا و زمانبَر مابین مراحل اول و آخر را فاکتور گرفتهاند و همین میشود که این ایماژ برای خیلی از افراد ایجاد میگردد که چنین برندهای مطرحی یکشبه ایجاد شدهاند.
باید بتوانید کار تکتک پرسنل شرکت را انجام دهید
قبل از آنکه کسی را برای یک موقعیت شغلی استخدام کنید، حتماً و حتماً باید خودِ شما به عنوان بنیانگذار مدتی در آن سِمت شغلی کار کرده باشید که چنین سیاستی مزایای بسیاری دارا است که در ادامه بیشتر توضیح خواهیم داد.
وقتی صاحب ایده لباسهای شیک و رسمی را از تن درمیآورد و دست به کار میشود، به خوبی خواهد فهمید که در یک پوزیشن شغلی چه چالشهایی ممکن است ایجاد گردد، تفاوت کار خوب با کار متوسط و کار عالی چیست، چه مهارتها و پیشنیازهایی لازم است، میزان سختی کار چهقدر است، حقوق عادلانه برای آن کار چند تومان است و در یک کلام وقتی خودمان به عنوان یک بنیانگذار زیر و بم کاری را میدانیم، حتی در مصاحبههای مرتبط با جذب نیرو هم میدانیم که باید به دنبال چه استعدادهایی باشیم.
مزیت دیگری که دنبال کردن این استراتژی دارد این است که به یک مدیر به مراتب بهتر تبدیل خواهیم شد زیرا به خوبی میدانیم که چگونه بر کار اعضای تیم خود نظارت کنیم، کجا از کارشان انتقاد کنیم و چه جاهایی نیاز به ساپورت دارند اما در عین حال مزیت مهم دیگر هم این است که اگر به هر دلیلی یکی از نیروهای خود را از دست دهیم، کار زمین نخواهد ماند.
تعداد کسانی که استخدام کردهاید نباید مایهٔ مباهات شما باشد
یکی از مزیتهای رقابتی کسبوکارهای بزرگ، موفق و بینالمللی این است که هزاران هزاران کارمند در سراسر دنیا دارند اما در مورد کسبوکارهای نوپا اصلاً اینگونه نیست بلکه برعکس، تا میتوانید باید نیروهای کمتری را به استخدام خود درآورید. به عبارت دیگر، باید صبر کنید و ببینید که تا کی میتوانید یک حجم مشخصی از کار را بدون آنکه کیفیت کاهش یابد با همان تعداد نیروهای قبلی انجام دهید.
خیلی اوقات میبینیم وقتی که نیرویی را از دست میدهیم، فقط چند روز اول اوضاع کمی آشفته میشود و پس از مدتی مشاهده میکنیم بدون آنکه آب از آب تکان خورد، کارها طبق روال پیش خواهند رفت که چنین مسألهای نشان از آن دارد که در گذشته نیروی مازاد داشتهایم (نقلقولی منصوب به Jeff Bezos، بنیانگذار آمازون، وجود دارد با این مضمون که اگر تیمی تشکیل دادهاید که با دو عدد پیتزا نمیشود اعضایش را سیر کرد، تیم شما بیش از حد بزرگ است.)
در پروسهٔ جذب نیرو به رزومه اهمیتی ندهید
امروزه روزمهها به مجموعهای از آمال و آرزوهای متقاضیانی شغلی مبدل شدهاند. به عبارتی، چیزهایی در رزومهٔ متقاضیان میبینیم که در عمل واقعیت ندارند یا اگر هم واقعیت داشته باشند، به درد کار شما نخواهند خورد اما به هر حال اولین گام در فرآیند جذب نیرو، بررسی رزومه است.
در همین راستا، به کاوِر لِتِر توجه ویژهای داشته باشید (کاوِر لِتِر متن کوتاهی است که ضمیمهٔ رزومه میشود تا کارفرما را به بررسی رزومهٔ متقاضی ترغیب نماید.) اگر یک متقاضی استخدام در چند جملهای که در کاوِر لِتِر نوشته بتواند شما را مجاب کند، احتمال زیادی دارد که فرد مناسب شما باشد اما اگر فرد متقاضی هیچ اطلاعاتی در مورد کسبوکار شما نداشته باشد و در متن ایمیل چیزی همچون «سلام، رزومه پیوست شده است.» نوشته بود، باید بسیار مراقب باشید.
به گزارههایی همچون «سه سال سابقهٔ کار مرتبط» توجه نکنید
امروزه هم در آگهیهای استخدام میبینیم که کارفرمایان یکی از ملزومات جذب نیروی خود را مثلاً «سه سال سابقهٔ کار مفید» در نظر میگیرند و هم برخی کارجویان در رزومهٔ خود مینویسند «سه سال سابقهٔ کار مفید» که در چنین شرایطی باید توجه کرد که عدد سالها هیچ چیزی را نشان نمیدهد بلکه در عوض باید دید که فرد متقضای چند سال سابقهٔ کار مفید دارد و مهمتر آنکه آیا آن سابقهٔ مفید کماکان در شرکت شما میتواند مفید واقع گردد یا خیر.
تحصیلات آکادمیک نباید ملاک استخدام باشد
در برخی مشاغل همچون پزشکی یا وکالت تحصیلات آکادمیک یک باید است اما در بسیاری از مشاغل همچون توسعهٔ نرمافزار تحصیلات آکادمیک در بیشتر مواقع نمیتواند ملاک برتری باشد. اینکه یک متقاضی که از بهترین دانشگاه ایران در مقطع کارشناسی ارشد با معدل ۱۸/۵ فارغالتحصیل شده باشد قطعاً بهترین گزینهٔ ممکن برای استخدام است، فقط و فقط یک خطای شناختی است.
به دنبال افرادی باشید که نیاز به نظارت نداشته باشند
برخی آدمها مدیر بالفطره هستند به این معنی که به صورت خودکار کاری که به ایشان محول شده را حتی بیشتر از حد انتظار شما و بدون هیچگونه نیاز به نظارتی انجام میدهند و همواره همراستا با سیاستهای شرکت گام برمیدارند. چنین افرادی را هر طور که شده به استخدام خود درآورید.
در پروسهٔ استخدام خود را محدود به مرزهای جغرافیایی نکنید
مسلماً برخی مشاغل هستند که حتماً باید به صورت حضوری کار کرد اما در عین حال بسیاری از مشاغل هم هستند که هرگز نیاز به حضور فیزیکی کارمند ندارند که از آن جمله میتوان به برنامهنویس، گرافیست، کارشناس سئو، مترجم، نویسنده، کپیرایتر، محقق، ویراستار، کارشناس شبکههای اجتماعی، بازاریاب، کارشناس برندینگ، حسابدار و ... اشاره کرد.
برخی افراد مثل یک حرفهای به نظر میرسند اما همچون حرفهایها کار نمیکنند
چنانچه تجربهٔ استخدامی زیادی داشته باشید اصلاً از این موضوع تعجب نخواهید کرد زیرا به احتمال زیاد افرادی را دیدهاید که در عمل با آنچه در روزمهٔ خود نوشتهاند تفاوت فاحشی دارند که در همین راستا حتماً باید دورهٔ آزمایشی برای متقاضیان جدید در نظر بگیرید که در این بازه از نوع سؤالاتی که میپرسند، نحوهٔ کار، نوع برخورد با سایرین و ... به سادگی خواهید فهمید که آیا ایشان واقعاً حرفهای هستند یا خیر.
همه باید تجربهٔ حضور در خطمقدم را داشته باشند
فرض کنیم جنگی درگرفته است و نیروهای ما هم برای مبارزه به دو گروه کاملاً مجزا تقسیمبندی شدهاند که عبارتند از نیروهای پشتیبانی و نیروهای خطمقدم. در حقیقت، نیروهای پشتیبانی باید غذا، دارو و مهمات برای همرزمان خود که در خطمقدم هستند ارسال کنند اما گاهی اوقات به دلایلی منطقی یا غیرمنطقی، در کارشان وقفه و تعلل ایجاد میگردد و هر چهقدر هم که نیروهای خطمقدم درخواست دهند، هرگز منجر به بهبود نخواهد شد.
حال فرض کنیم کسانی که به عنوان نیروهای پشتیبان در پشت جبهههای جنگ هستند باید مدتی در خطمقدم خدمت کنند. در چنین شرایطی، به خوبی درک خواهند کرد وقتی دشمن از مقابل حمله کرده و ایشان با نیروهای پشتیبان تماس میگیرند و درخواست کمک میکنند اما در مقابل این پاسخ را دریافت میکنند که فعلاً امکانش وجود ندارد، چه حس عجیبی به وجود خواهد آمد.
چنانچه از این پس همین نیروهایی که در خطمقدم بودند مجدد به سِمت اصلی خود (پشتیبانی) بازگردند، هر وقت که درخواستی از ایشان میشود، به خوبی درک خواهند کرد که همرزمان آنها تحت چه شرایط بحرانی هستند و احتمالاً تمام تلاش خود را به کار خواهند گرفت.
در فضای کسبوکار هم دقیقاً به همین صورت است. فرض کنیم یک شرکت نرمافزاری داریم که تیم توسعهٔ نرمافزار وظیفهٔ کدنویسی را دارا است و تیم فروش و پشتیبانی هم وظیفهٔ رسیدگی به درخواستهای مشتریها را دارد. وقتی که دولوپرها هرگز با مشتریان تعاملی نداشته باشند، به هیچ وجه فشاری که روی تیم پشتیانی است را درک نخواهند کرد، به باگها بیتوجه خواهند بود و بدون هیچ استرسی به کار خود ادامه میدهند اما چنانچه دولوپرها مدتی به تعامل با مشتریان عصبانی و گاهی هم بیادب بپردازند، احتمال اینکه در آینده تلاش به مراتب بیشتری جهت حمایت از همکاران تیم فروش کنند بیشتر خواهد شد.
فرهنگ، محصول جانبی یکسری رفتار پایدار است
پیش از این گفتیم که با گنجاندن خود به عنوان بخشی از محصول، میتوان احتمال کپی شدن توسط رقبا را به حداقل رساند. در همین راستا، یکی از چیزهای دیگری که میتواند به عنوان یک مزیت رقباتی قلمداد گردد فرهنگ سازمانی است. در واقع، فرهنگ سازمانی با آنچه در تابلوی ارزشها، مأموریت و چشمانداز شرکت خود نوشتهاید فرق دارد و چیزی است که در عمل مشاهده میشود (برای کسب اطلاعات بیشتر، توصیه میکنیم به مقالهٔ رفتار سازمانی (Organizational Behavior) چیست؟ مراجعه نمایید.)
به طور مثال، اگر انتقادپذیری در لایههای بالای مدیریتی شرکت دیده شود، پس از مدتی بخشی از فرهنگ کاری شرکت شما میشود؛ اگر احترام به مشتری از سوی مدیرعامل شرکت در حرف و عمل دیده شود، به مرور زمان سایر همکاران هم این مسئله را جزو اولویتهای خود قلمداد خواهند کرد و اگر کدنویسی تمیز و اصولی دائم تمرین و تکرار شود، پس از مدتی به عنوان بخشی از فرهنگ یک شرکت نرمافزاری میشود.
در این بین، آنچه بیش از هر چیزی حائز اهمیت میباشد این است که فرهنگ فقط با حرف و شعار درست نمیشود مضاف بر اینکه رفتارهای مطلوب باید پایدار و ادامهدار باشند تا به مرور زمان در تار و پود فرهنگی تکتک اعضای یک تیم رخنه کنند.
توانایی تغییر مسیر یکی از مزایای کوچک بودن است
پیش از این گفتیم که در ابتدای راه خیلی علاقمند به این موضوع نباشید که زودتر از موعد مقرر بزرگ شوید که این کار مزایای زیادی دارا است که یکی از آنها قابلیت تغییر مسیر در کمترین زمان ممکن است. درصد قابلتوجهی از تصمیمات مدیران کسبوکارهای نوپا اشتباه هستند و همین مسئله ایجاب میکند که دائماً نیاز به تغییر مسیر داشته باشند اما این در حالی است که اگر زودتر از موعد مقرر شرکت بزرگ شده باشد، مخاطبین زیادی کسب کرده و نیروهای بسیاری را هم به استخدام درآورده باشد، این تغییر مسیر دشوار و دشوارتر خواهد شد.
بیاعتمادی به کارمند برایتان گران تمام خواهد شد
وقتی برخی مدیران رفتاری با کارمندان خود میکنند که گویی کارمندانشان بچهای بیش نیستند، نباید انتظار داشته باشند که خروجی کار ایشان در سطح آدم بزرگها باشد! به عبارتی، وقتی اعضای تیم برای هر چیز کوچک و بزرگی باید از مافوق خود اجازه بگیرند و برای هر هزینهای که میخواهند انجام دهند تأییده بگیرند، فرهنگی به دور از تفکر شکل میگیرد که در آن کارمندان فقط یکسری بلهقربانگو هستند. سیاستهایی از این دست همگی حاکی از آنند که مدیر به کارمند خود اعتماد ندارد و نیاز به توضیح نیست زمانی که آدمها در فضایی آکنده از حس بیاعتمادی کار میکنند، هرگز شکوفا نخواهند شد.
در عین حال، این نکته را هم باید مد نظر داشته باشیم که اگر بخواهیم محیط کاری به گونهای باشد که اعضای تیم نیاز به گرفتن تأییده از مافوق خود نباشند، باید ایشان شایستگیهای خود را به اثبات رسانده باشند به طوری که اگر نظارتی روی ایشان نباشد، مطمئن باشیم آنها در شرایط مختلف بهترین تصمیم ممکن را خواهند گرفت و نیاز به توضیح نیست که چنین چیزی روی کاغذ بسیار آسان به نظر میرسد اما در عمل به تعداد بسیار اندکی از اعضای تیم میتوان چنین اختیاراتی داد.
جمعبندی
این کتاب بر خلاف بسیاری از کتابهای مرتبط با کسبوکار که فرد را به سمت و سوی چیزهایی همچون بوم کسبوکار، برنامهریزی اولیه، گشتن دنبال سرمایهگذار و ... سوق میدهند، کتابی خودمانی محسوب میگردد که در آن نویسندگان کوشیدهاند آنچه در مورد راهاندازی شرکت 37signals جواب داده است را به تصویر بکشند. همچنین آنچه بالا گفته شد صرفاً به منزلهٔ بخشی از نکات قابلتأمل کتاب Rework بود و توصیه میکنیم برای آنکه حداکثر استفاده از دیدگاههای نویسندگان این کتاب پرفروش ببرید، اصل کتاب را مطالعه نمایید.
حال نوبت به نظرات شما میرسد. اگر تجربهٔ راهاندازی یک کسبوکار را دارید، آیا با آنچه در این مقاله گفته شد موافقید یا خیر و چرا؟ نظرات، دیدگاهها و تجربیات خود را با دیگر کاربران سکان آکادمی به اشتراک بگذارید.