احتمالاً در یک نگاه کلی بتوان گفت که مدیران متعلق به گروه A، افرادی را به استخدام خود در میآورند که در سطح A باشند اما کارآفرینان متلعق به گروه B نمیتوانند افرادی که متلعق به گروه B باشند را به استخدام خود درآورند بلکه افراد متعلق به گروههای D ،C و حتی پایینتر در تیم ایشان مشغول به کار خواهند شد.
در پاسخ به این پرسش که اساساً «چرا احتمال چنین چیزی زیاد است؟» باید گفت که اگر خودِ شما در کاری که قرار است شروع کنید حرفی برای گفتن داشته باشید، در یک کلام فردی با برچسب A هستید و این امکان برای شما میسر است تا سایر اعضای تیمتان را از افرادی انتخاب کنید که همردهٔ شما باشند اما اگر قضیه برعکس باشد، یعنی شما به کاری که قرار است انجام دهید اعتقاد نداشته و از سوی دیگر هم در آن زمینه خیلی حرفهای نباشید، هرگز نباید این انتظار را داشته باشید تا افرادی حرفهای (A Player) برایتان شروع به کار کنند و نیاز به توضیح نیست که این قبیل افراد کسانی هستند که هر کارآفرینی به دنبال جذب ایشان است.
بسیاری از کارآفرینان در بدو امر، یعنی زمانی که میخواهند تیم تشکیل دهند، با وسواس خاصی شروع به انتخاب همتیمیهای خود میکنند به طوری که تمام تلاش خود را به کار میگیرند تا اعضای استارتاپ ایشان همگی جزو گروه A باشند و این قضیه تا زمانی که استارتاپ کوچک است به خوبی پیش میرود اما زمانی که استارتاپ ایشان تبدیل به یک شرکت میشود و ایشان نیاز به جذب منابع انسانی بیشتری پیدا میکنند، وسواس ایشان کمرنگ شده تا جایی که گاهی اوقات به افراد گروه D و F هم رضایت میدهند!
تا حدود زیادی حق با این کارآفرینان بوده و اصلاً نمیشود به آنها خرده گرفت چرا که در فضای کسبوکار فعلی حاکم بر جامعه کسانی که از دانشگاهها و یا مؤسسات آموزشی فارغالتحصیل میشوند آمادگی ورود به دنیای بیزینس را نداشته و همین مسأله منجر به این میگردد تا شرکتها با کمبود منابع انسانی حرفهای مواجه شوند.
عواقب جذب نیروهای غیرحرفهای چیست؟
خبر ناامیدوارکننده اینکه به محض استخدام پرسنلی که به گروه B تعلق دارند، کیفیت کار شما شروع به کاهش میکند و این قضیه تا جایی میتواند پیش رود که در آیندهای نه چندان دور، به افرادی با سطح کاری Z هم رضایت خواهید داد که در چنین شرایطی خودِ کارآفرین سند مرگ کسبوکارش را امضاء کرده است (جهت آشنایی بیشتر با اهمیت این موضوع، توصیه میکنیم به مقالهٔ استارتاپ شما شبیه به یک ظرف میوه است، در انتخاب میوهها شدیداً دقت کنید! نیز مراجعه نمایید.)
در پاسخ به این سؤال که «راهکار چیست؟»، به نظر میرسد که دو گزینه بیشتر پیش روی نداشته باشیم؛ یا اینکه خودِ کارآفرین شروع به تربیت نیروی انسانی کرده و روی نیروهایی که به گروههای D و F تعلق دارند سرمایهگذاری کرده و تمام تلاش خود را به کار بندد تا ایشان را به گروه A ارتقاء دهد یا اینکه سعی کند حقوق بیشتری برای استخدام اعضای تیم در نظر گیرد تا از این طریق بتواند یکسری A Player که در حال حاضر در سایر شرکتها مشغول به کار هستند را به سَمت خود جذب کند.
چالش مرتبط با مورد اول این است که در بسیاری مواقع زمانی که شروع به تربیت یک نیروی انسانی میکنیم، وقت و هزینهٔ نسبتاً زیادی صرف آموزش وی خواهد شد و تجربه نشان داده است زمانی که ایشان تا سطح A ارتقاء یافتند، نگاه داشتن ایشان کار دشواری خواهد بود به طوری که این گروه افراد همچون نهالی هستند که شما به مدت چند سال شروع به آب دادن به آنها میکنید و به محض اینکه میخواهید از آن نهال میوه برداشت کنید، آن نهال تمایلی به ماندن در باغ شما را نخواهد داشت! نقطعهٔ ضعف مورد دوم هم این است که معمولاً استارتاپها از تیمهایی تشکیل یافتهاند که سرمایه هنگفتی برای اجرای ایدهٔ خود نداشته و این امکان برای ایشان وجود ندارد تا مثلاً به یک برنامهنویس پایتون ماهانه مبلغ ۶ الی ۷ میلیون تومان حقوق پرداخت کنند.
به هر حال، راهاندازی یک ایدهٔ استارتاپی دارای پَستی و بلندیهای بسیاری است و اگر شما هم تمایل به ورود به حوزهٔ استارتاپها را دارید، باید سختی مسائل مرتبط با نیروی انسانی و همچنین بسیاری مسائل دیگر را تحمل کنید. به نظر شما در چنین مواقعی چه راهکاری باید اتخاذ کرد و آیا به غیر موارد فوق، گزینهٔ دیگری به ذهن شما میرسد که با اتخاذ آن بتوان یک تیم استارتاپی حرفهای تشکیل داد؟ نظرات، دیدگاهها و تجربیات خود را با سایر کاربران سکان آکادمی به اشتراک بگذارید.