پیش از شروع بحث، بد نیست نیم نگاهی به مقالهای تحت عنوان شکار نخبگان پشت پرده استارتاپ ها از روزنامهٔ کیهان داشته باشیم. به طور خلاصه، در این مقاله دشمنی فرضی به تصویر کشیده شده که در کمین نشسته تا جوانان نخبهٔ ایرانی را از طریق استارتاپها بدزدد و به سیلیکونولی ببرد. در واقع، این نظریه از اینجا گرفته شده که یکسری شرکتهای بزرگ آمریکایی مثل گوگل، اپل، آمازون و مایکروسافت در کالبد یکسری سرمایهگذاران خیرخواه با برگزاری دورههای کارآفرینی و استارتاپ ویکندها از کسانی که ایدههایی ناب دارند دعوت به عمل آورده، از ایشان حمایت میکنند، وام اعطا میکنند، برایشان تبلیغ میکنند اما در نهایت ایدهٔ ایشان را میدزدند و به آمریکا میبرند اما ظاهراً نگارندهٔ این مقاله از اینکه درصد قابلتوجهی از استارتاپهای ایرانی کپیبرداریهای ضعیفی از استارتاپهای سیلیکونولی هستند مطلع نبوده است!
استارتاپ چیست؟
خیلی خلاصه میتوان گفت که استارتاپ یک کسبوکار نوپا است و از تیمی کوچک تشکیل شده که برای رشد سریعتر بر پایهٔ فناوری بوده و امید آن میرود که روزی توسعه یافته و از یک تیم غیررسمی، موقت و کوچک به یک شرکت بزرگ و رسمی مبدل گردد.
از موارد فوقالذکر، آنچه در این مقاله قصد داریم مورد بررسی قرار دهیم، نقش تیم در موفقیت استارتاپها است و برای درک بهتر این موضوع هم استارتاپ را به یک ظرف میوه تشبیه خواهیم کرد!
ظرف میوهای که در تصویر بالا مشاهده میکنید، طبق فرایند خاصی تهیه شده است به طوری که ابتدا میوههای مرغوب خریداری شده، ضدغفونی و شسته شدهاند، خشک شده و در یک ظرف میوه چیده شدهاند. از انگور و سیب گرفته تا آلو و گلابی و گردو (این ظرف میوهای همچون موز کم دارد واقعیت امر آن است که به این دلیل موزی در این ظرف قرار ندادهایم زیرا موزها کمی لکزده بودند و از نظر سلامت، با الباقی میوههای قرار گرفته در ظرف همخوانی نداشتند.) با توجه به اینکه میوههای قرار گرفته در این ظرف همگی سالم و بدون لکزدگی هستند، میتوان انتظار داشت که این ظرف میوه بدون هیچ مشکلی روزها دوام بیاورد تا در نهایت آن را میل کنیم.
حال فرض کنیم که به دلایلی مجبور هستیم که موزهای لکزده را هم در کنار سایر میوههای سالم قرار دهیم که این کار میتواند به دلایل مختلفی انجام شود؛ از چشم و همچشمی با میهمان گرفته، تا ایدهآلگرایی که دوست داریم ظرف ما ناقص نبوده و هیچ چیزی کم نداشته باشد.
ظرف میوهٔ فرضیمان را چند روزی روی میز قرار میدهیم. این ظرف طی روزهای اول هیچ اتفاق ناگواری را تجربه نمیکند اما داستان از جایی شروع میشود که پس از چند روز موز لکزدهای که در کنار سیب، انگور و سایر میوهها قرار گرفته بود اندکاندک به سایر میوهها سرایت کرده و آنها را هم لکزده میکند و این میزان لکزدگی بسته به میزان سرسختی میوههای مختلف متفاوت است. به طور مثال، سیب به مراتب دیرتر از انگور خراب میشود اما در نهایت روزی کم میآورد و آن لطافت و زیبایی خود را از دست خواهد داد و این قضیه تا جایی پیش میرود که ظرف میوهٔ فرضی که روزی با نگاه کردن به آن لذت میبردیم، به پکیجی مشمئزکننده تبدیل شده است.
چرا استارتاپ همچون یک ظرف میوه است؟
حال ببینیم که چهطور میتوان یک استارتاپ را به این ظرف میوه تشبیه کرد. زمانی که یک استارتاپ تشکیل میدهیم، فضای استارتاپی و حوزهٔ کاریاش شبیه به همین ظرف میوه است و اعضایی هم که داخل آن کار میکنند، به میوههای مختلف میمانند. یکی همچون سیب سخت و آبدار است و دیگری همچون انگور ترش و شیرین است. به عبارت دیگر، یکی باید روز و شب کدنویسی کند و سایت یا اپ را بالا نگاه دارد و یکی دیگر باید ایدهپردازی کند و رابط کاربری را طراحی کند و دیگری هم باید به تولید محتوا فکر کند.
همه چیز به خوبی و خوشی پیش میرود تا اینکه آقا/خانم موز وارد استارتاپ میشود به طوری که وی اصلاً با ماهیت استارتاپ ما اصلاً همخوانی ندارد اما به دلایل مختلفی مجبور شدهایم وی را به خدمت بگیریم. در روزهای ابتدایی همکاری، تأثیرات منفی آقا/خانم موز خیلی نمود عینی پیدا نمیکند چرا که اکثریت غالب را میوههای یا بهتر بگوییم اعضای سالم تشکیل میدهند اما همانطور که ظرف میوهٔ ما پس از چند روز تسلیم موز شد، استارتاپ ما نیز نَه پس از چند روز، بلکه پس از چند ماه یا سال تسلیم آقا/خانم یا بهتر بگوییم آقایان/خانمهای موز خواهد شد.
فرض کنیم استارتاپی داریم به نام ایران کد آکادمی نوین افزار جوان گستر که این استارتاپ از اعضایی حرفهای، نُخبه، جوان و باانگیزه تشکیل شده است. برنامهنویس ارشد این استارتاپ دوستی دارد به نام بهزاد که شدیداً جویای کار است. با اعتمادی که مدیر استارتاپ به برنامهنویس ارشد دارد، بهزاد هم به تیم میپیوندد اما این در حالی است که بهزاد نَه حرفهای است، نَه نُخبه و نَه باانگیزه اما دوستیاش با برنامهنویس ارشد تیم موجب شده تا به تیم ورود پیدا کند.
در روزها و ماههای اول خیلی تأثیرات اضافه شدن یک فرد غیرحرفهای به این استارتاپ فرضی مشهود نیست اما متأسفانه پس از ۱۲ ماه اول پیوستن عضو جدید به این استارتاپ، اندکاندک تأثیرات مخرب موز به دیگر اعضاء یا بهتر بگوییم میوههای سالم خود را نشان میدهد.
بهزاد اصلاً به مشتریمداری اعتقاد ندارد و همین رویه را در استارتاپ مذکور پیش گرفته و مشتریان ناراضی را ناراضیتر میکرد اما این در حالی بود که سایر اعضای تیم اعتقاد داشتند که اصطلاحاً Customer Is King و مدیر این استارتاپ تمام تلاشاش را میکرد تا مشتریان را کاملاً راضی نگاه دارد غافل از اینکه جایی از کار میلنگید.
بهزاد در تیم توسعه هم کمک میکرد اما از آنجایی که به مستندسازی و کامنتگذاری در کدنویسی اصلاً اعتقاد نداشت، ماژولهایی که به دست بهزاد نوشته شده بودند عاری از هر گونه مستندات و کامنت بودند اما این مشکل در مقایسه با اتفاقی که در ماههای آتی میافتاد اصلاً چیز بزرگی محسوب نمیشد. در واقع، زمانی که اعضای جدید استارتاپ با ماژولهایی که بهزاد نوشته بود برخورد میکردند، استانداردهای کدنویسی بهزاد را به عنوان بخشی از استانداردهای استارتاپ محسوب میکردند و همین شد که اندکاندک سایر اعضای تیم توسعه هم شروع کردند به نوشتن مستندات ناقص، کامنتگذاری غیراصولی و این قضیه تا جایی پیش رفت که بعد از چند ماه، کامنتنویسی برای ماژولها به نوعی سلیقه تبدیل شده بود در حالی که بر اساس قوانین کامنتنویسی جزو اوجب واجبات بود.
در یک کلام، بهزاد دقیقاً توانست نقش یک موز لکزده را در ظرفی پُر از میوههای تَروتازه که پیش از این مد نظر قرار دادیم بازی کند!
چرا باید در استارتاپ از اعضای حرفهای کمک گرفت؟
در پاسخ به این پرسش باید این نکته را یادآور شد که در تیمسازی برای راهاندازی استارتاپ مهارتهای افراد را میتوان به دو دستهٔ Hard Skills و Soft Skills تقسیمبندی کرد. به طور کلی، منظور از Hard Skills مهارتهای فنی افراد است. به طور مثال، اگر قرار است که یک برنامهنویس را به خدمت بگیرید، چیزهایی همچون آشنایی با دیزاین پترنها، شییٔگرایی، ورژن کنترل، الگوریتم و دیتا استراکچر و … را باید سنجید و در مقابل Soft Skills قرار دارند که بر خلاف مهارتهای فنی، به مهارتهای غیرفنی مثل کار گروهی، بیزینس اِتیکت، خوشقولی، تعهد کاری، انتقادپذیری، راستگویی، کیفیتگرایی، هوش هیجانی و … مرتبط میشوند.
امروزه شرکتها بیش از آنکه روی Hard Skills تمرکز کنند، توجه خود را معطوف Soft Skills میکنند چرا که به درستی اعتقاد دارند مهارتهای فنی اکتسابی هستند و با برگزاری دورههای در حین خدمت (OJT) و سایر دورههای آموزشی میتوان خلاء آنها را پر کرد (OJT مخفف واژگان On The Job Training است.) اما مهارتهای غیرفنی همچون آنچه در بالا ذکر کردیم، در طول زمان شکل میگیرند و بسیاری از آنها ریشه در بچگی و فرهنگی دارند که فرد در آن رشد کرده و متأسفانه در بسیاری از موارد تغییرناپذیر هستند.
علاوه بر چک کردن این مهارتها، سعی کنید هرگز از اعضای فامیل و دوستان صمیمی خود در تیمسازی کمک نگیرید چرا که گاهی اوقات این صمیمیت، اتفاقی همچون ورود بهزاد به استارتاپ ایران کد آکادمی نوین افزار جوان گستر را رقم خواهد زد که در همین راستا توصیه میکنیم به مقالهٔ Nepotism: معایب استخدام اعضای خانواده، دوستان و آشنایان در کسبوکار خود مراجعه نمایید که در آن سعی شده اثرات مخرب خویشاوندسالاری به تصویر کشیده شود.
نکتهٔ بعد اینکه یکسری Business Rules (قوانین کاری) وضع کرده، خود و همهٔ اعضای استارتاپ را ملزم به رعایت آنها کنید زیرا زمانی که هیچ قانونی وجود نداشته باشد یعنی «بیقانونی مجاز است!» اما به خاطر داشته باشید که صرفاً تعریف یکسری قوانین هم کفایت نمیکند بلکه باید تضمین اجرایی هم وجود داشته باشد که برای روشنتر شدن این مسأله، مثالی میزنیم.
در کشورهای کمتر توسعه یافته مشکل نبود قانون نیست بلکه مشکل از آنجا ناشی میگردد که کسی نیست تا قوانین وضعشده را اجرا کند. در شکلگیری تیمهای استارتاپی هم قضیه دقیقاً به همین صورت است. خیلی از شرکتهای بزرگ را میبینیم که تابلوهایی زیبا از ارزشهایشان را بر سردر شرکت زدهاند اما وقتی در پیگیری آن ارزشها ریز میشویم، میبینیم که اگر کارمندی هم یکی از ارزشها را زیر پا بگذارد کسی نیست که این نکته را متوجه شود و این میشود که ارزشهای بسیاری از شرکتها و استارتاپها در حد شعار باقی میمانند.
چیز دیگری که در موفقیت یک استارتاپ میتواند نقش بسزایی ایفا کند، کار کردن روی مقولهٔ EQ (هوش هیجانی) است. تحقیقات حاکی از آنند که اکثر نیروهای کاری موفق کسانی نیستند که از IQ به مراتب بالاتری نسبت به سایرین برخوردارند بلکه کسانی هستند که EQ بیشتری دارند. حال ممکن است این پرسش پیش آید که «هوش هیجانی چیست؟» که آن را به صورت زیر تعریف کرد:
EQ مخفف واژگان Emotional Quotient به معنی «هوش هیجانی»، «هوش احساسی» یا «هوش عاطفی» است که اولاً به شناخت عواطف و احساسات خود ثانیاً نحوهٔ کنترل آنها در اوضاع و شرایط مختلف اشاره میکند. به عبارت دیگر، زمانی میتوانیم بگوییم فردی هوش هیجانی بالایی دارد که در شرایط غیرعادی بتواند تَنشها را مدیریت کرده و همچنین شرایط زندگی دیگر افراد را درک کند به طوری که ارسطو معتقد است «عصبانی شدن آسان است و همه میتوانند عصبانی شوند اما عصبانی شدن در برابر شخصِ مناسب، به میزان مناسب، در زمان مناسب، به دلیل مناسب و به روش مناسب اصلاً کار آسانی نیست.»
نتیجهگیری
در پایان بد نیست به این نکته هم اشارهای داشته باشیم که وقتی به یک استارتاپ نسبتاً موفق نگاه میکنیم، از بیرون بسیار حسرتبرانگیز است و این حس در فرد ایجاد میشود تا استارتاپ خود را راه بیندازد اما واقعیت امر چیز دیگری است زیرا تیمسازی، رهبری اعضاء، به موفقیت رساندن تیم، درست کردن نردبان ترقی چه از لحاظ مالی و چه از لحاظ معنوی برای تکتک اعضای تیم، درآمدزایی و … کارهایی بسیار دشوار هستند و نیاز به صبر و حوصلهٔ فراوان دارند. تیمسازی مقولهٔ بسیار مهمی در راهاندازی هر نوع کسبوکاری است که در همین راستا توصیه میکنیم مقالات زیر را نیز مطالعه نمایید:
- چگونه یک تیم استارتاپی موفق تشکیل دهیم؟
- مقایسهای مابین خاکشیر و انگیزهٔ افرادی که وارد بازار کار میشوند!
- تأثیر نیروی انسانی به اصطلاح A Player در موفقیت استارتاپها
- معرفی استراتژیهایی راهبردی به منظور به باد دادن یک سازمان یا استارتاپ!
حال نوبت به نظرات شما میرسد. آیا با مقایسهای که در این مقاله انجام شد موافقید یا مخالف و چرا؟ همچنین آیا اعتقاد دارید که استارتاپهای موفق آنهایی هستند که اعضای بهتری نسبت به رقبا دارند؟ نظرات، دیدگاهها و تجربیات خود را با سایر کاربران سکان آکادمی به اشتراک بگذارید.