پیش از این در مقالهای تحت عنوان آشنایی با مفهوم همسر اداری به بررسی این موضوع پرداختیم که مفهوم Work Spouse (همسر اداری) چیست و دیدگاههای موافقان و مخالفان این موضوع را مورد بررسی قرار دادم اما از آنجا که وبلاگ سکان حال و هوایی رسمی دارد و نمیتوان داخلش دلنوشته نوشت، در این مقاله قصد دارم تجربیات شخصیام را در این مورد بیان کنم (در حقیقت، آنچه در این مقاله آمده بیشتر برگردان تحقیقات محققان کشورهای غربی است.)
واقعیت امر آن است که آشناییام با مقولهٔ همسر اداری به مطالعهٔ این لینک بازمیگردد و جالب اینجاست که اصلاً تا پیش از این نسبت به این موضوع آگاهی نداشتم و الان که حضورم در فضای کسبوکار را مرور میکنم، میبینم که در برخی مواقع نه تنها یک همسر اداری، بلکه چندین و چند همسر اداری داشتهام (تعدد زوجین 😂) اما واقعیت امر آن است که به خاطر ناآگاهی نسبت به این موضوع و اشتباهاتی که در فضای کسبوکار مرتکب شدهام، افسوس میخورم.
در مقالهای که در وبلاگ نوشتم سعی کردم که نقطه نظرات شخصیام را وارد مقاله نکنم بلکه دیدگاه متخصصین را منتقل کنم اما در این پست قصد دارم دیدگاه شخصیام را مطرح کنم به طوری که اگر بخواهم به طور خلاصه نظرم رو عرض کنم، در یک کلام کاملاً مخالف همسر اداری هستم زیرا نتایج حاصل از آن چندان خوب نیست که در ادامه چند تجربه عرض میکنم.
جایی که هوش هیجانی کار دست آدم میدهد!
اصلاً ادعایی ندارم که EQ بالایی دارم اما حداقل خوب میتوانم ادای آدمهایی که هوش هیجانی بالایی دارند را درآورم. جالب اینجاست الان که خاطرات مشاغل قبلیام را مرور میکنم، میبینم جاهایی که خواستم لیدرشیپ به خرج دهم، هوش هیجانی به خرج دهم و همکارم رو تکریم کنم در نهایت منجر به شکلگیری نوعی ازدواج اداری شد (ناگفته نماند که حضور در چنین فضایی بسیار لذتبخش هم هست!) که برای روشنتر شدن مطلب، چند مثال میزنم.
زمانی که مجرد بودم و وارد بازار کار شدم، همکار خانمی داشتم که ایشان هم مجرد بود و صرفاً دو همکار بودیم اما خب من از لحاظ سلسله مراتب اداری به نوعی خطمشی برایش تعیین میکردم. روزی ایشان بهم زنگ زدم و گفت آقای مرادی من به پول نیاز دارم اما نمیخواهم از شرکت بگیرم و من هم برایش کارت به کارت کردم. در واقع، کاری که من کردم از دید رهبری تیم کاری پسندیده بود اما نسبت به این موضوع ناآگاه بودم که این ایماژ برای همکار ایجاد شده که مثلاً من به او نظری دارم که چنین لطفی کردهام تا اینکه پس از مدتی دیدم ایشان طرز برخورد به مراتب متفاوتی نسبت به من نشان میداد تا جایی که شروع کرد به طور مستقیم و غیرمستقیم من را «بهزاد» خطاب کردن! اینجا بود که وارد عمل شدم و از یکی از همکاران خواستم که به او تذکر جدی دهد که دیگر من را «بهزاد» خطاب نکند و از آن موقع به بعد بود که او هم دیگر محل سگ به من نمیداد 😊
مورد دیگر به زمانی برمیگردد که باز هم جنس کارم به نوعی بود که باید با آدمها تعامل زیادی داشتم و غافل از اینکه برخی همکاران من رو به نوعی به عنوان همسر اداری خود قلمداد کرده بودند تا جایی که مثلاً فلان همکار میآمد و اول صبح میگفت:
آقای مرادی حالم خوب نیست میشه یه گپی با هم بزنیم!
در واقع، من داشتم در محل کار نقش همان همسر را بازی میکردم که در منزل پای درددل زنش مینشیند و بخشی از استرسش را به خود جذب میکند تا در نهایت همسرش خوب شود. یا اینکه طرف آمده و از اختلاف نظرهای ساختاری خودش و همسرش با من صحبت میکند تا جایی که در نهایت برگشته میگه:
وای آقای مرادی چهقدر من و شما با هم وجوه اشتراک داریم!
همهٔ اینها دو دلیل از نظر من بیشتر ندارد که عبارتند از:
- ناآگاهی من نسبت به موضوع و نگرفتن جلوی آن
- ناآگاهی طرف مقابل نسبت به مرز قائل شدن مابین کسی که دوست دارد تیم را رهبری کند و مشکلات آدمها را حل کند با کسی که دوست دارد یک همسر اداری پیدا کند.
در واقع، اگر من نسبت به مقولهٔ همسر اداری آگاه بودم، باید یکسری بایدها و نبایدها که در مقالهٔ
آشنایی با مفهوم همسر اداری ذکر شده را رعایت میکردم تا طرف مقابل موضوعات را با هم داخل نکند. از طرفی دیگر، وقتی که میدیدم طرف مقابل هوش هیجانی به خرج دادن من رو داره با ایجاد یک رابطهٔ عاطفی اشتباه میگیره، باید خیلی زیرپوستی برایش شفافسازی میکردم اما در نهایت غفلت نسبت به این دو موضوع باعث شد که در تعاملات با سایر همکاران گافهایی مرتکب شوم.
خب وقتی که پای اصطلاح همسر اداری به میان میآید، ما ناخودآگاه فکر خیانت میافتیم و این هم به این دلیل است که در فرهنگی بزرگ شدهایم که مغز ما اینطور اصطلاحاً Wired (سیمکشی) شده است. تا این لحظه که این مطلب را مینویسم کلیهٔ روابط اداری دوستانهای که میشناسم جملگی منجر به ازدواج شدهاند و حداقل یاد ندارم که منجر به خیانت شده باشد اما این اصلاً بدان معنا نیست که چنین چیزی محتمل نیست.
جمعبندی
جالب است بدانیم که امروزه در اکثر استارتاپها مد شده که اعضای تیم همدیگر را با اسم کوچک صدا میکنند و تا این لحظه دلیل این قضیه رو متوجه نشدهام اما یک چیز را میدانم و آن هم اینکه حداقل تا روزی که قدرت این کار را داشته باشم، هرگز اجازهٔ صدا زدن اعضای تیم با نام کوچک را نخواهم داد 🤔 (مثلاً در یکی از مشاغلی که داشتم مدیر اصرار داشت که من همکاران را با اسم کوچک صدا بزنم اما در نهایت موفق نشد!)
حدس میزنم میشود تیمی تشکیل داد که رسمیت در آن موج زند اما در عین حال روابط صمیمی باشد. اگر توجه کرده باشید نمیگویم دوستانه بلکه عرض کردم صمیمی چون اعتقاد دارم که این دو با هم فرق دارند. وقتی چیزی دوستانه میشود، گاهی حرمتها نادیده گرفته میشوند و شوخی وارد سیستم میشود و در نهایت سیستم به خالهبازی سوق پیدا میکند اما وقتی بستر صمیمی باشد، آدمها ممکن است با آقا/خانم همدیگر را صدا بزنند اما اگر مهارتهای مدیریت و رهبری تیم داشته باشیم، میتوانیم فضایی ایجاد کنیم که در عین رسمیت، کارها خیلی به قول خارجیها Smooth پیش رود.
لپ کلام اینکه نمیتوانم بگویم ازدواج اداری یا هر اسمی که برایش در نظر بگیریم خوب است یا بد، بلکه موضوع مهم اینجاست که باید در مورد تکتک افراد به صورت کاملاً اقتضایی عمل کرده و یک جاهایی کاملاً رسمی و خشک شویم و یک جاهایی نرمش بیشتری به خرج دهیم. در عین حال، فراموش نکنیم که این قضیه بیشتر میتواند کسانی که تازهکار هستند و تجربهٔ کمی دارند را هدف قرار دهد.
به نظرم این موضوع آنقدر مهم هست که بشود بیشتر در موردش نوشت و کسانی که از لحاظ علمی این قضیه رو بررسی کردهاند باید در این مورد بیشتر بنویسند و تحلیل کنند و آنچه گفتم فقط نظر شخصی است که میتواند ٪۱۰۰ اشتباه باشد.
ممنون که وقت گذاشتید. جای نظر، انتقاد و پیشنهاد شما در بخش کامنتینگ است.