آنچه در ادامه عرض میکنم به مناسب ۱۸ آبان، روز ملی کیفیت هست که فکر میکنم میشه به هر موقعیتی تعمیم داد و آن هم چیزی نیست جز اینکه مایندسِت، جهانبینی، ژِن و دی.ان.ای بنیانگذار/بنیانگذاران یک کسبوکار نقشی کلیدی در موفقیت یا عدم موفقیت و از آن مهمتر، شکلگیری برند یک کسبوکار داره و از این جهت میگویم به هر موقعیتی میتوان این ایده را تعمیم داد چرا که به نوعی همین موضوع را در رابطهٔ والدین و فرزندان و حتی در موضوعات کلانتر نیز میتوان دید که برای درک بهتر موضوع، نیاز به چند مثال هست.
گپی با تیم کوک
VoA داشت مصاحبهای با تیم کوک نشان میداد که در جایی در خلال صحبتها تیم کوک گفت که پس از فوت استیو جابز، کماکان DNA وی در تار و پود اپل هست و اگر بخواهیم بدون تعصب به قضیه نگاه کنیم، همین میشود که اپل میشود اپل و دِل هم میشود دِل!
اما باز هم برای درک بهتر این موضوع، بهتر است مثالهای کاربردیتری زد. زیاد اتفاق میافتد که وارد یک فستفود میشویم، وارد یک فروشگاه آنلاین، سایت یا ... میشویم که پس از مدتی احساس میکنیم که مشتری/کاربر تکریم میشود و یا اصلاً آدم حساب نمیشود که در هر دو صورت، این جهانبینی اون رأس هرم هست که تعیین میکنه اعضای تیم و کلاً هر کسی که زیر چترش هست چه برخوردی با ارباب رجوع داشته باشن.
چهطور از این استراتژی در استخدام استفاده کنیم؟
اگر اینگونه به قضیه نگاه کنیم، در پروسهٔ استخدام هم نکات خوبی دستگیرمون میشه بدین صورت که اگه به معنای واقعی کلمه دوست داریم که مثلاً در یک شرکت نرمافزاری خوب استخدام بشیم، قبلش بهتره بریم سری به سایت اون شرکت بزنیم، داخلش وبلاگش گشت بزنیم، چند تا پست بخونیم، نحوهٔ پاسخگویی ادمین اون سایت با کاربران رو نگاه کنیم، نوع پروژههایی که انجام دادهاند را ببینیم، در شبکههای اجتماعی بریم ببینیم که اون شرکت چه چیزهایی رو منتشر میکنه و چه چیزهایی رو لایک/دیسلایک میکنه و به طور کلی هر آن چیزی که شخصیت اون کسبوکار رو تشکیل میده. اگر به آنچه تاکنون گفتم باور داشته باشیم، سپس میتونیم از روی شخصیت اون برند، به شخصیت مؤسس اون برند هم پی ببریم و سپس با خود بسنجیم ببینیم که آیا دوست داریم برای چنین آدمی کار کنیم یا خیر.
نیاز به توضیح هم نیست که در طول زمان، نشست و برخاست با آدمهای باکیفیت باعث میشه که ما هم باکیفیت بشیم و در مقابل هم تعامل با آدمهای بزن در رو باعث میشه آدم همون طوری بشه (البته این ٪۱۰۰ نیست.) به طوری که یکی میگفت:
آدمها از میانگین جمعی که داخلش حضور دارن نمیتونن بیشتر پیشرفت کنن!
به عبارتی، اگر یک دولوپری هستید که وارد شرکتی نرمافزاری میشید که میانگین سطح علمی و حرفهای توسعهدهندگان اون شرکت متوسط هست، احتمال ضعیفی وجود داره که بتونید در طولانی مدت در اون شرکت به خصوص به یک Senior Developer تبدیل بشید (البته باز این هم ٪۱۰۰ نیست.)
لُپ مطلب
اگر خیلی علاقمند به راهاندازی استارتاپ هستید و در یک کلام دوست دارید برند فاخری ایجاد کنید، قبل از اینکه برید سراغ بوم کسبوکار و بیزینس پلن و چیزهایی از این دست، اول بهتره که کمی خودشناسی کنید و ببینید که به چه چیزهایی باور دارید و به چه چیزهایی ایمان ندارید و همونها میشه گایدلاین برای برندی خواهید ساخت.
به عبارتی، اگر کسی آدم بزن در رویی باشه، هرگز نمیتونه ژن خودش رو تغییر بده و صحبت از کیفیت کنه و اگر هم این کار رو بکنه، میشه مثل همون آدمها، شرکتها و برندهایی که صحبتهای قشنگ میکنن (مثلاً ایرانخودرو) اما در عمل ملت به ریششون میخندن و ترهای برای حرفهاشون خُرد نمیکنن.
حال سؤال اینجاست که فقط روی کاغذ از کیفیت صحبت کردن کافیست؟ قطعاً خیر. دقیقاً مثل همون پدری میشه که سر سجاده هست بعد تلفن زنگ میزنه با ایما و اشاره به بچهاش میگه «بگو بابام خونه نیست!» خب چه انتظاری میره که اون بچه راستگو بشه؟
مثلاً اگه یک شرکت نرمافزار داریم و از کامنتگذاری، کدنویسی اصولی و چیزهای قشنگی مثل اینها دائم صحبت میکنیم اما در عمل هدف وسیله را توجیه میکنه، کسب منفعت بیشتر باعث میشه روی برخی استانداردها خط بکشیم و چیزهایی از این دست، اصلاً انتظار نداشته باشیم که دولوپرهای تیم هم به کار باکیفیت اعتقاد داشته باشند.
در یک کلام، اعضای تیم به بالادستی نگاه میکنن و الگوبرداری میکنن و خبر بد این هست که اگر نمیتونیم نقش یک لیدر، رُولمادِل و الگو را برای تیمی بازی کنیم، هرگز انتظار نداشته باشیم که محصول خفنی به بازار عرضه کنیم.
ممنون که وقت گذاشتید. جای نظر، انتقاد و پیشنهاد شما در بخش کامنتینگ است.