آنچه در این پست میگویم نه تنها خودم از روزی که وارد بازار کار شدم هر دفعه پس از تغییر شغل مرتکب شدهام، بلکه میبینم خیلی از افراد کمتجربهٔ دیگر نیز بارها و بارها مرتکب میشوند و آن هم چیزی نیست جز اینکه وقتی شغل خود را تغییر میدهیم، به دلایل زیادی منجمله عوامل زیر شروع به ایدهپردازی، تلاش برای تغییر در بخشهایی از شرکت جدید، خلاقیت به خرج دادن و کارهایی از این دست میکنیم:
- میخواهیم ثابت کنیم که در استخدام ما اشتباه نکردهاند.
- میخواهیم نشان دهیم که آدم خلاقی هستیم.
- میخواهیم نشان دهیم که شرکت در برخی حوزهها در حال طی کردن مسیر اشتباه است.
روی کاغذ چنین رفتاری کاملاً حرفهای است اما در عمل ما را با چالشهای فراوانی روبهرو میسازد که یکی از عمدهترین آنها سرخوردگی است.
چرا نباید در شرکتهایی که تازه واردشان شدهایم ایدهپردازی کنیم؟
به دو طریق میتوان به این پرسش پاسخ داد که یکی مختصر کوتاه و دیگری مفصل و بلند است. پاسخ کوتاه این است که ما از شرکت جدید شناخت نداریم و نمیدانیم که آیا اساساً چیزی که به آن قصد داریم گیر دهیم واقعاً گیردادنی است یا خیر اما پاسخ بلند این است که ما هنوز آنطور که باید و شاید نسبت به زیرساخت شرکت، آدمها، تصمیمسازان، تصمیمگیرندگان و فرایندهای درونسازمانی شناخت کافی پیدا نکردهایم. به عبارتی، پاسخ به پرسشهای زیر را به صورت شفاف نداریم:
- نمیدانیم چه اتفاقی افتاده است که مدیران شرکت تصمیمی اشتباه گرفتهاند؟
- نمیدانیم مدیران اصلی چهقدر انتقادپذیر هستند؟
- نمیدانیم تصمیمگیرندهٔ اصلی کیست و کدام اعضای تیم در پروسهٔ تصمیمگیری وی تأثیرگذار هستند؟
- نمیدانیم یک تغییر چهقدر منجر به تغییرات وابستهٔ دیگر میشود؟
- نمیدانیم آیا شرکت و آدمهایش پتانسیل تغییر دارند یا خیر؟
وقتی پاسخ به پرسشهای فوق را ندانیم، به عنوان یک عضو جدید مجموعه رفتار/رفتارهای خامی از ما سر میزند که در نهایت منجر بدین خواهند شد که به قول معروف توی پَرِمان بخورد، سرخورده شویم، ضایع شویم و مهمتر از همه برای خود دشمنسازی کنیم!
چیزی که در اینجا باید حتماً مد نظر داشته باشیم این است که هیچ مدیری آنقدر احمق نیست که از قصد تصمیمی گرفته باشد که منجر به شکست شرکتاش گردد بلکه اگر شرکتی دارد در مسیر نادرستی پیش میرود ممکن است یکی از دلایل زیر رخ داده باشد:
- هنوز پتانسیل تغییر ایجاد نشده است.
- مدیر/مدیران نمیدانند که دارند در مسیر اشتباهی گام برمیدارند.
- مدیران میدانند که باید تغییری صورت داد، اما زیرساخت آن منجمله فناوریهای لازم، منابع انسانی و ... هنوز تأمین نشده است.
- برخی مدیران میانی هستند که کارشکنی میکنند تا آن تغییر صورت نگیرد چون اگر آن تغییر مد نظر عملی گردد، ممکن است جایگاه شغلی ایشان تزلزل یابد و ...
راهکار چیست؟
پاسخ کوتاه به این پرسش این است که وقتی شغل خود را تغییر دادید تحت هیچ عنوان تا چند ماه و حتی تا یک سال اصلاً ایدهپردازی نکنید.
- پاسخ بلند: پاسخ کوتاه + در این بازهٔ زمانی تا میتوانید شناخت پیدا کنید. شناخت از چه؟ شناخت از پروسههای کاری، زیرساختها، تکتک آدمها، تصمیمسازان، تصمیمگیرندگان نهایی، پتانسیل تیم برای تغییر و در عین حال هر ایدهای هم که به ذهن شما میرسد، در فایلی در گوگلداکس ثبت کنید تا گُم نشوند.
پس از چند ماه یا یک سال که شناخت نسبتاً خوبی در ارتباط با مسائل فوقالذکر صورت گرفت، دیگر میدانید که آیا باید ایدههای جدید را مطرح کرد یا خیر. اگر پتانسیل وجود داشت که شما میدانید کدام ایده شدنی است و از طریق چه کسی باید حرف خود را به کرسی بنشانید و اگر هم دیدید که اِعمال تغییرات بسیار سخت است، هیچ چیزی را از دست ندادهاید مضاف بر اینکه سرخورده هم نشدهاید!
یک داستان واقعی
پس از جذب شرکت جدید شدن، مثل خیلیهای دیگه جوگیر بودم و میرفتم پیش مدیرعامل و ایده میدادم و ایشون هم قبول میکرد اما در نهایت ایدهها عملی نمیشد. پس از یک سال متوجه شدم که ایشون اصلاً تصمیمگیرندهٔ نهایی نیست و ابتدا به ساکن باید پیش کسی میرفتم که نظر نهایی رو میداد و ایشون هم کسی بود که کلاً با تغییر مشکل داشت.
به همین سادگی میبینیم که چه اشتباهاتی در محیط کار مرتکب میشویم که هم به برندمان ضربه میخورد و هم روحیهٔ خود را از دست میدهیم و هم فرهنگ ایدهپردازی را در درازمدت در خود میکُشیم.
ممنون که وقت گذاشتید. جای نظر، انتقاد و پیشنهاد شما در بخش کامنتینگ است.