یکی از خوبیهای برنامهنویس شدن این هست که تفکر انتقادی و تفکر الگوریتمیک در آدم پررنگتر میشه (البته الزاماً در مورد همه اینگونه نیست!) بر حسب ضرورت، دیروز مجبور به استفاده از شبکهٔ متروی تهران شدم و در همان حین چند اتفاق برایم افتاد که گفتم به اشتراک بگذارم تا جایی که میتونم بگم «متروی تهران چهطور میتواند جلوی موفقیت بیشتر یک دولوپر را بگیرد؟» 🤔🤔🤔
اینکه در مترو یک روشندل رو دیدم که داشت کلوچهٔ لاهیجان میفروخت یا بوی عرق آقایی که کنارم ایستاده بود حالتم رو بد میکرد رو اصلاً بهش کاری نداریم که اولی قربانی بیعدالتی اجتماعی است و دومی هم نبود آموزش کافی بلکه داستان چیز دیگری است.
در یکی از ایستگاهها که سه پلهبرقی داخلش بود پلهٔ اول با سرعت استاندارد داشت حرکت میکرد سپس رفتیم روی پلهٔ دوم که سرعتش چیزی در حدود ٪۳۰ کمتر بود نمیدونم چرا تا جایی که حوصلهٔ ملت داشت سر میرفت و پلهٔ آخر هم اوکی بود.
با خودم فکر کردم که اگر من دولوپری بودم که برای رفتن سر کار هر روز بایستی از این مسیر تردد میکردم، همین پلهبرقیِ وسطی هر روز چیزی در حدود ۱۵ ثانیه از زمانم رو هدر میداد تا جایی که در طول یک سال میشه:
15 × 6 × 4 × 12 = 4320
به عبارتی، ۱۵ ثانیه رو در ۶ روز کاری در یک هفته (بدون احتساب جمعهها) در 4 هفته در یک ماه در ۱۲ ماه سال ضرب میکنیم که میشه 4320 که اگر بخواهیم به ساعت دربیاریم میشه تقریباً 1 ساعت کار مفید 😞
رفتیم تا رسیدیم به ایستگاه ارم سبز که در اکثر اوقات نمیدونم چه مشکلی در انتهای مسیر هست که مسئول مترو به مدت یک دقیقه سرعتش رو کم میکنه یا گاهی اوقات برقها خاموش میشه و حتی یک توقف چند ثانیهای میشه و گاهی هم وقتی که به مقصد میرسیم، مسئول مترو مثلاً با ۷ ثانیه تأخیر درب واگن رو باز میکنه که در کمترین زمان ممکن میشه 60 ثانیه وقت تلف شدن که طبق فرمول فوق باز داریم:
60 × 6 × 4 × 12 = 17280
۶۰ ثانیه در ۶ روز کاری در ۴ هفته در ماه در ۱۲ ماه در سال که میشه 17280 که اگر به ساعت بخواهیم حساب کنیم میشه تقریباً ۵ ساعت 😞
یعنی فقط دو قلم که من بهش توجه کردم میشه معادل ۱ روز کار مفید یک دولوپر در سال اما داستان به همینجا ختم نمیشه و اون هم اینکه این تأخیرها و بینظمیها هر کسی با هر شغلی که داشته باشه رو تحت تأثیر خودش قرار میده که اگر میشد یک حساب سرانگشتی کرد که در سال فقط به خاطر بیمسئولیتی مسئول پلهبرقی یا به دلایل خاص مسئول قطار چه هزینهای از مملکت داره تلف میشه، مسلماً شکه میشدیم جمیعاً.
حال ممکنه بگید که ایبابا مرادی آخه ۵ ساعت که چیزی نیست! اما بیایید طور دیگری بهش نگاه کنیم. توی این ۵ ساعت آدم میتونه یک فانکشن خوب بنویسه که شاید بتونه سرعت وبگردی هزاران کاربران رو بهبود بده و بالتبع در زمان اونها هم صرفهجویی بشه یا اینکه میتونه یک کتاب رو کامل بخونه و شاید نکتهای توی اون کتاب باشه که زندگیاش رو تغییر بده یا حتی میتونه ۵ ساعت برای آموزش فلان مهارت نرم به بچهاش زمان بیشتری بگذاره و نسل بعد بهتری تربیت کنه.
جمعبندی
توی مترو که بودم و اون دستفروش نابینا داشت از ته واگن میآمد، آدمها چهار دسته شدن که عبارتند از:
- دستهای که خواب بودن
- دستهای که داشتن نگاه میکردن و سر تأسف تکان میدادن
- دستهای که دست به جیب میشدن و ازش چیزی میخریدن
فروشنده به مقابل من رسید و دیدم نفر کناردستیام (یک مرد میانسال با موهای جوگندمی و یک روزنامهٔ دنیای اقتصاد هم در دستش) که در ظاهر آدم اهلِ دلی به نظر میرسید، یک کلوچهٔ لاهیجان تازه خرید 🍪 و اون آقا هم رفت. همین که داشتم سرم رو به نشانهٔ تأسف و آه کشیدن از دست مسئولین تکان میدادم برگشت بهم گفت:
حداقل کاری که ما میتونیم بکنیم این هست که به جای اینکه سرمون رو مثل گوسفند 🐑 تکون بدیم، این هست که در حد توان یک کلوچه هزار تومنی بخریم تا بخشی از درد این روشندلی که داره تاوان بیعدالتی اجتماعی رو میده تسکین پیدا کنه.
دیدم ای بابا علیالظاهر گوسفند شدیم رفت 😂 اما هنوز زمان جبران بود و دست به جیب شدم و یکی خریدم.
فرض کنیم با همین مدیران نالایق مملکت به پیش بریم اما اگر تکتک ما دو کار رو بکنیم، میتونیم آینده رو رنگینتر کنیم که عبارتند از:
- ۱) کارمون رو درست انجام بدیم و اگر مسئول پلهبرقی هستیم، نگیم ایشالا هفته بعد درستش میکنم.
- ۲) پذیرای مسئولیت اجتماعی در حد و اندازهٔ خودمون باشیم (لازم نیست هر روز یک کلوچه بخریم که بشه در ماه ۳۰ تومن اما هفتهای یک کلوچه میشه خرید یا در بدترین حالت ماهی یک کلوچه.)
خواه دولوپر باشیم و خواه خیر، میشه تفکر انتقادی داشت (یعنی به چیزها از زوایایی که معمولاً پنهان هستند نگاه کرد.) و متفاوت هم عمل کرد. ممنون که وقت گذاشتید. جای نظر، انتقاد و پیشنهاد شما در بخش کامنتینگ است.