چند سال پیش فردی رو استخدام کردم که بسیار باهوش، خلاق، مستقل و در یک کلام «عالی» بود. اوایل شروع همکاری، ایشون کلی ایده میداد، ساعتهای طولانی کار میکرد، مستقل تصمیم میگرفت و کارهایی از این دست اما مدیر بالادستی وی از این بابت خیلی خوشحال نبود. و به نوعی احساس خطر میکرد!
به مرور زمان اعتماد به نفس این فرد کاهش یافت، دیگر جرأت نمیکرد خودجوش تصمیمی رو بگیره چون بعداً بایستی پاسخگو میبود و دائماً از طرف مدیر مافوقش سرکوفت میخورد که تو مثلاً فلان چیز رو بَلد نیستی و چیزهایی از این دست. در واقع، فضای کسبوکار ما به شکلی بود که نیرو رو بدون فِشنگ با اسلحهٔ خالی به خط مُقدم میفرستادیم و فضای کاری به نوعی مسموم بود.
یک مدیرمیانی … (اجازهٔ حرف زشت زدن ندارم وگرنه بِلاک میشم!) نیروی خوب ما رو خراب کرد اما چند درس گرفتم که عبارتند از:
- دیکتاتوری نه تنها کشورها، بلکه شرکتها رو هم ویران میکنه!
- اهمیت مدیران میانی در موفقیت اعضای تیم بسیار حائز اهمیته!
- و فرهنگ سازمانی شرکتی که در آن کار میکنیم، فقط و فقط نوع خاصی از آدمها رو میتونه به خودش جذب کنه!
پیش از این در مقالهای تحت عنوان «اهمیت مدیران میانی در موفقیت سازمانها و استارتاپها» این مسأله رو بیشتر توضیح دادهام که مدیران میانی همچون Glue (چسب) هستن که میتونن نیروهای معمولی رو به شرکت بچسبونن!
البته در ارتباط با این گزاره که گفتم «دیکتاتوری نه تنها کشورها، بلکه شرکتها رو هم ویران میکنه» از یک بُعد دیگه هم میشه بهش نگاه کرد و اون هم جنبهٔ مثبت دیکتاتوری در مدیریت است که در مقالهای تحت عنوان ایدئولوژی بیزینسی: آیا دیکتاتوری در مدیریت کسبوکار خوب است یا بَد؟ به این مسئله اشاره کردهام:
https://sokanacademy.com/plus/7076/post
ممنون که وقت گذاشتید. جای نظر، انتقاد و پیشنهاد شما در بخش کامنتینگ است.