دوستی مشکلی داشت و از من درخواست کمک کرد و من هم که قبلاً آموزشی در آن حوزه تألیف کرده بودم، قبل از اینکه لینک آموزش را براش ارسال کنم، مجدد نگاهی به آموزش انداختم اما ترجیح دادم که آن آموزش رو ارسال نکنم! در عوض یک سورس لاتین به وی معرفی کردم و مشکلش حل شد اما تازه مشکلی «بزرگ» برای من بوجود آمد!
در حقیقت، از آن لحظه به بعد متوجه شدم که من یک چیز/سرویس/محصول/خدمتی به بازار عرضه کردهام که خودم راضی به استفاده از آن نیستم! حال چهطور میشه که انتظار دارم مشتری بابتش پول پرداخت کنه؟ نمونههای اینچنین بسیار داریم؛ مثلاً چقدر احتمال دارد که مدیرعامل ایران خودرو یا سایپا یکی از ماشینهای ساخت خود رو سوار بشن؟
یک سناریوی فرضی
به نظر میرسه که در حین تولید یک محصول باید اینگونه به فرایند کاری خود نگاه کنیم که فرض کنیم عاشق دختری هستیم که حاضریم برای بهدست آوردن وی دست به هر کاری بزنیم و از قضا این دختر خانم هم یکی از مشتریان بالقوهٔ سرویس/محصول ساخت ماست و شرط گذاشته است که اگر محصول عرضه شده وی را راضی کرد، جواب بله را به ما خواهد داد. در واقع، در چنین شرایطی ما هر کاری میکنیم که یوایکس خوبی برایش در استفاده از محصول رقم بخوره و در غیر این صورت، عشق خود را از دست میدهیم!!!
به نظر میرسه با چنین دیدی -یعنی عاشق مشتری بودن- که میتوان کسبوکارهایی بنا کرد که دنیا را به جای راحتتری برای مصرفکنندگان تبدیل کنن. به عبارت دیگه، همواره این سؤال را از خود بپرسیم اگر حیات/ممات، موفقیت/شکست، خوشحالی/ناراحتی یکی از عزیزانمان منوط به استفاده از محصولی باشد که از قضا ما هم همان را تولید میکنیم، آیا توصیهٔ اول و آخر ما محصول خودمان است یا خیر؟ اگر پاسخ خیر است، از همین الان میباید سیاستهای کاری خود را تغییر دهیم اگر میخواهیم موفق شویم.
ممنون که وقت گذاشتید. جای نظر، انتقاد و پیشنهاد شما در بخش کامنتینگ است.