برای همه ما لحظاتی در زندگی پیش میآید که به شدت از دست کسی ناراحت میشویم، به حالت انفجار میرسیم و فارغ از اینکه آیا واقعاً حق با ما است یا خیر، عکسالعملهای متفاوتی از خود نشان میدهیم. برخی سیاست قهر پیش میگیریم، عدهای صدای خود را بلند میکنیم و برخی دیگر هم ممکن است حتی یک قطع رابطهٔ طولانی مدت را به عنوان راهحلی برای رسیدن به آرامش انتخاب کنند. اما سؤال اینجا است که برنامهنویسان -که به نظر منطقیتر هستند- در چنین شرایطی چه عکسالعملی باید از خود نشان دهند؟
برای درک بهتر موضوع، داستانی نقل میکنیم. فرض کنید که شما با همسرتان برای دیدن یک فیلم که کلی برای دیدنش برنامهریزی کردهاید، سینما تشریف میبرید. خوب و خوش در حال صحبت با یکدیگر هستید که شما متوجه میشوید طرف مقابلتان کمی هیجانزده شده و آنقدر بلند حرف میزند که آدمهای اطراف توجهشان جلب میشود. شما تذکر میدهید که یواشتر و وی با لبخند با همان بلندی ادامه میدهد اما با شنیدن یواش دوم، به قول معروف از کوره در میرود.
در طول مدت فیلم حتی نگاه هم به شما نمیکند. فیلم تمام میشود و برای رفتن به سمت اتومبیل تنهایی را به قدم زدن در کنار شما ترجیح میدهد و تا به خود میآیید، متوجه میشوید که در شلوغی سینما تنها ماندهاید! به هر سختی که هست چند صد متر دورتر از محل قرار پیداش کرده و از آنجا که قرار هست با همدیگر برگردید، سوار ماشین شده اما این قهر ادامه پیدا میکند!
حال اگر این همسر شما یک دولوپر باشد، قاعدتاً داستان باید طوری دیگری پیش رود زیرا به واسطهٔ شغلاش، قرار است که آدم منطقیتری باشد و همچنین به طور حتم به راحتی یادش نمیرود که بارها و بارها زمانی که فرصت کافی برای کنار شما بودن نداشته (مثلاً به دلیل وجود باگی در نرمافزاری که نوشته است)، شرایطش را درک کردهاید.
یک دولوپر به خوبی میداند که طبق قوانین برنامهنویسی، گذاشتن یک نقطهٔ اضافی وسط کدهای ارزشمندش ممکن است باعث گردد اپلیکیشن نیمی از روز بالا نیاد بنابراین در روابط انسانیاش هم تمام تلاش خود را به کار میگیرد تا قلب کسی را نقطهگذاری نکند زیرا پاک کردنش شاید خیلی زمان ببرد (تازه اگر بتواند جای درست آن نقطه را پیدا کند).
اگه شریکتان یک برنامهنویس باشد، مسلماً با قوانین if/else آشنایی دارد؛ بنابراین میتواند متوجه شود اگر (if) دوست یا همراه چندین سالهاش به خواستهاش یا همان آرامتر صحبت کردن میرسید، دیگر تکرارش نمیکرد. در واقع، تکرار کردن یعنی وارد else شدهایم. پس برنامهنویس عزیز قصهٔ ما به جای قهر سعی میکند برخورد دیگهای داشته باشد (به طور مثال، صبر میکند و حرف هیجانانگیزش را در زمان مناسبتری میزند).
البته این را هم نباید از قلم انداخت که اکثر برنامهنویسان حرفهای همه چیز را در حد بیعیب و نقص میخواهند؛ به نوعی میشود گفت ایدهآلگرا هستند که برای هر شغلی لازم است و باعث بالا رفتن کیفیت کار میشود اما باید به این نکته هم واقف بود که شرایط بیرون از دنیای برنامهنویسی نمیتواند کاملاً تحت کنترل بوده و خطای انسانی همیشه اتفاق میافتد و برای برخورد مواردی اینچنین، ما باید EQ (هوش هیجانی) خود را بالا ببریم.
هوش هیجانی که برای اولین بار توسط آقای دانیل گلمن مطرح شد، به طور خلاصه یعنی مدیریت کردن عواطف، احساسات، گفتار و رویکردهایمان. همهٔ افراد در هر جایگاهی بهتر است تلاش کنند که هوش هیجانی را شناخته و روی رفتارهای خود کار کنند.
در آخر باید اعتراف کرد که اشتباه نکردن خیلی کار سختی است زیرا انسانها گاهی اشتباهات غیرعمدی دارند که تعدادشان هم کم نیست، اما کسی که برنامهنویسی بلد باشد -به دلیل آشنایی با قوانین و نتایجی که خطا کردن در پی دارد- و کمی هم روی هوش هیجانیاش کار کرده باشد، باید بتواند هم کمتر اشتباه کند و هم راحتتر با خطاهای دیگران کنار بیاید و عکسالعملهای معقولتری از خود نشان دهد.