Opportunity Cost (هزینهٔ فرصت یا هزینهٔ فرصت از دست رفته) طبق تعریف ویکیپدیا، یکی از اصول مهم علم اقتصاد است. طبق این تعریف، منابع پیرامون ما کمیاب هستند؛ لذا وقتی اقدام به استفاده از یک منبع میکنیم، در حقیقت فرصت استفاده از سایر منابع را از دست خواهیم داد و این چیزی است که در زندگی روزمرهٔ ما به کرات دیده میشود (مثلاً اینکه یک دولوپر در مقطع ارشد ادامه تحصیل دهد یا وارد بازار کار شود). در همین راستا، در این مقاله قصد داریم در قالب سناریویی فرضی، این مفهوم را توضیح دهیم.
فرض کنیم شخصیت اول داستان ما جوانی است در دههٔ چهارم زندگی خود به نام بهزاد، متأهل و صاحب یک ایدهٔ استارتاپی برای یک فروشگاه آنلاین. برای راهاندازی این استارتاپ، بهزاد عطای کارش با درآمد ثابت و بیمه را به لقایش میبخشد و شروع به کار روی فروشگاه آنلاین مد نظرش میکند با این امید که روزی به #استارتاپ موفقی مبدل گردد.
برای این منظور، بهزاد علاوه بر اینکه منبع درآمد ثابتی ندارد، یکسری هزینههای ناملموس دیگری را هم باید متحمل شود؛ به عبارت دیگر، زمان کافی نمیتواند برای همسرش بگذارد، به اندازهٔ کافی نمیتواند به والدینش سر بزند، آخرین باری که سینِما رفته به یک سال پیش بازمیگردد، تمام دوستان نزدیک خود را از دست داده است، آدرس خانهٔ اقوام درجهٔ دو را دیگر نمیداند چرا که فرصت نکرده حتی برای سالی یک بار برای عیددیدنی هم به ایشان سر بزند، اضافه وزن پیدا کرده (به خاطر ورزش نکردن) چرا که بیشترین فعالیتش شده نشستن پشت لپتاپ و ماوس سنگینترین چیزی بوده که سالهای اخیر بلند کرده، خیلی وقت است که فرصت نوشیدن یک چای گرم در کنار خانواده در حین تماشای یک سریال تلویزیونی را نداشته و به طور کلی تمام هَم و غمش کار کردن روی این فروشگاه آنلاین کذایی است.
اگر بخواهیم برای تکتک موارد فوق هزینهای در نظر بگیریم -که صد البته خیلی از آنها را نمیتوان با پول ارزشگذاری کرد- بهزاد در ماه چیزی در حدود ۱۰ الی ۱۲ میلیون تومان Opportunity Cost (آپورچونیتی کاست یا هزینهٔ فرصت) دارد.
هزینهٔ فرصت از دست رفته در حقیقت به این اشاره دارد که وقتی ما از میان چند انتخاب (منبع) یکی را برمیگزینیم، فرصت انجام دادن سایر کارها از ما گرفته میشود؛ به عبارت دیگر، زمانی که ما در شرایطی قرار میگیریم که در مورد یک مسألهٔ خاص چندین انتخاب داریم و از میان آنها یکی را برمیگزینیم، هزینهٔ مرتبط با بهترین انتخاب ممکن که از آن صرفنظر کردهایم، هزینهٔ فرصت نامیده میشود (توجه داشته باشیم که هزینهٔ فرصت صرفاً محدود به هزینههای پولی نمیشود و هر چیزی که دارای ارزش باشد و از آن صرف نظر شده باشد را میتوان به عنوان هزینهٔ فرصت تلقی کرد.)
در واقع، بهزاد دیگر هیچ وقت ۳۴ ساله نخواهد بود، این لایف اِستایل (سَبک زندگی) شاید منجر به از همپاشیدگی زندگی زناشوییاش شود، شاید چند سال دیگر اصلاً پدر/مادری وجود نداشته باشد که بخواهد به ایشان سر بزند، شاید زمانی که پا به سن گذاشت و نیازش به روابط اجتماعی بیشتر شد، دیگر دوستان و اقوام درجه یک و دو حاضر به مصاحبت با وی نباشند و غیره (حال قضاوت با خوانندگان است که آیا این ۱۰ الی ۱۲ میلیون تومان به عنوان هزینهٔ فرصت رقم بالایی است یا خیر؟)
اکثر کسانی که شروع به کار روی یک ایدهٔ استارتاپی میکنند، غافل از Opportunity Cost هستند و اگر هم از آن آگاهی داشته باشند، ارزش در نظر گرفته برای آن را چیزی در حدود ۴۰۰ الی ۵۰۰ هزار تومان و نهایتاً ۱ میلیون تومان در ماه در نظر میگیرند و الگوریتم محاسبهٔ ایشان غالباً به این شکل است که صرفاً میزان درآمدی که میتوانند از طریق یک شغل ثابت کسب کنند را مبنا قرار میدهند (کمی کملطفی نسبت به خود نیست؟)
خواه هزینهٔ فرصت را ۵۰۰ هزار تومان در ماه در نظر بگیریم و خواه بیش از ۱۰ الی ۱۵ میلیون، چنین هزینهای را باید جزو هزینههای لانچ استارتاپ در نظر گرفت؛ به عبارت دیگر، در صورتی که یک فایل اکسل درست کردهایم با عنوان مثلاً هزینههای سال ۱۳۹۷، در کنار هزینه کردن برای استخدام مثلاً گرافیست برای طراحی لوگوی فروشگاه آنلاین، هزینهٔ هاست و دامنه برای میزبانی و غیره، باید ستونی را هم تحت عنوان «حقوق خودم» در نظر بگیریم و هزینهٔ فرصت پیشنهادی خود را در آن بنویسیم.
اگر هزینهٔ فرصت را هرگز در نظر نگیریم، در پایان سال -مثلاً اسفند ماه- که به جمع زدن هزینهها میپردازیم، میبینیم که در طول یک سال فقط یک دامنهٔ سایت داشتهایم به ارزش حدوداً ۴۰ هزار تومان، هاست یک گیگابایت لینوکس به ارزش ۱۰۰ هزار تومان، طراحی لوگو ۴۰۰ هزار تومان، طراحی قالب گرافیکی ۲ میلیون تومان که جمعاً میشود ۲/۵۴۰/۰۰۰ تومان. حال فرض کنیم که تیم آقا بهزاد قصهٔ ما متشکل از ۴ نفر است:
- بهزاد به عنوان برنامهنویس بکاند با هزینهٔ فرصت تقریبی ۱۰ میلیون تومان در ماه
- محمدعلی به عنوان طراح رابط کاربری با هزینهٔ فرصت تقریبی ۵ میلیون تومان در ماه
- کاملیا به عنوان برنامهنویس موبایل با هزینهٔ فرصت تقریبی ۱۲ میلیون تومان در ماه
- و رضا به عنوان سیس ادمین با هزینهٔ فرصت تقریبی ۸ میلیون تومان در ماه
حال ببینیم که هزینهٔ این استارتاپ در یک سال با احتساب هزینهٔ فرصت تکتک اعضای تیم چقدر میشود:
- بهزاد: ۱۲۰ میلیون تومان
- محمدعلی: ۶۰ میلیون تومان
- کاملیا: ۱۴۴ میلیون تومان
- رضا: ۹۶ میلیون
که جمعاً میشود 420 میلیون تومان + ۲/۵۴۰/۰۰۰ که روی هم رفته میشود 422/540/000 تومان در سال که رقم قابلتوجهی است که شاید کمتر کسی متوجه چنین هزینهٔ پنهانی باشد! به طور کلی، ما در طول یک سال چنین هزینهٔ هنگفتی را متحمل میشویم غافل از اینکه چنین هزینهای را هیچ کجا به ثبت نمیرسانیم.
کلام آخر
آمار و ارقام حاکی از آنند که اکثر (بین ۹۰ تا ۹۵ درصد) استارتاپها و کسبوکارهای نوپا طی پنج سال اول تأسیس، محکوم به شکست هستند؛ حال ببینیم که اگر استارتاپ ما جزو آن ۹۰ یا ۹۵ درصدی باشد که پس از گذشت صرفاً پنج سال محکوم به شکست هستند، چه هزینهٔ قابلتوجهی را تیم ما از دست داده است (لازم به ذکر است که تمام شرایط فوقالذکر در صورتی است که ما اصلاً هزینهای برای برندسازی، مارکتینگ و … نکرده باشیم و در صورتی که چنین هزینههایی را هم مد نظر بیاوریم، میبینیم که شرایط به مراتب سختتر از آن چیزی است که تصورش را میکردیم.)
به نظر شما هزینهٔ فرصت از دست رفتهٔ یک دولوپر ارشد که روی ایدهٔ استارتاپی خود کار میکند در هر ماه یا سال چقدر است؟ نظرات، دیدگاهها و تجربیات خود را با دیگر کاربران سکان آکادمی به اشتراک بگذارید.