با بهرهگیری از استراتژیهای خاصی که رهبرانی موفق از آنها پیروی میکنند، میتوان به رضایت شغلی و قلبی قابلتوجهی دست پیدا کرد اما این کار جنبههای بسیاری را شامل میشود به طوری که کمپانی، سازمان یا استارتاپ تحت نظارت چنین رهبرانی همگی در کنار یکدیگر سود برده و ارتقاء خواهند یافت.
یکی از مربیان موفق در حوزهٔ رهبری سازمانها که دهها کتاب در زمینهٔ مدیریت و رهبری نوشته است، Ken Blanchard، در پستی نوشت:
در کتاب Good to Great (از خوب به عالی)، Jim Collins از استعارهٔ جالبی برای نشون دادن تفاوت بین دو گروه از مدیران استفاده میکنه؛ جیم میگه اگه یک آینه در گوشهای از اتاق مدیران بگذاریم، به راحتی میتونیم بفهمیم کدوم مدیر خودش رو در جایگاهی ویژه میبینه و کدوم یکی خودش رو وقف کارمندهاش میکنه. اگر در شرکتی که صاحبش خودش رو از بقیه جدا میدونه موفقیتی حاصل بشه، مدیر این شرکت روبهروی آینه ایستاده و میگه عالی بود و من بودم که باعث این اتفاق خوب شدم اما وقتی پروژهای شکست بخوره، قطعاً به بیرون زُل میزنه و دنبال مقصر میگرده!
اما رهبران گروه دوم نگاه متفاوتی به داستان بالا دارن به طوری که اونها در صورت رسیدن به موفقیت، دنبال کسی میگردن که تشویقش کنن چون خودشون رو خیلی جدی نمیگیرن اما اگر کارها اون طوری که میخواستن پیش نره، اولین انگشت اتهام رو به سمت خود میگیرن و فکر میکنن چی کار میتونستن بکنن که این اتفاق نیفته.
با بهکارگیری مهارتهای رهبری و در عین حال برخورداری از تواضع، مدیری که خودش را وقف کار و کارمندانش کرده باشد هم میتواند رضایت فردی از خودش و بقیه داشته باشد و هم نتیجهٔ کاری دلخواهش را به دست آورد به طوری که این دست از مدیران نیاز دنیای امروز ما هستند که در ادامه با سه مورد از اصلیترین منافعی که پیش از این گفتیم شرکتها از حضور مدیرانی اینچنین میبرند، آشنا خواهیم شد.
حفظ سرمایههای انسانی
دانشگاه ایلینوی واقع در شیکاگو تحقیقی در مورد این نوع رهبری انجام داد به طوری که در این پژوهش که در بین 961 نفر از کارکنان 71 شعبه از یک رستوران زنجیرهای در ده کلان شهر آمریکا انجام شد، نتایج نشان داد مدیری که خود را وقف کارمندانش کرده (یک رهبر واقعی)، تا حد زیادی منجر به موفقیت بیشتر در زمینههای مختلف نیز میشود. به طور مثال، در مورد رستوران زنجیرهای فوقالذکر بازده و سرویسدهی به مشتریان به ترتیب 6% و 8% پیشرفت داشتند اما بیشترین تأثیر این مدل مدیریتی در تمایل کارمندان به ماندن در رستوران بود که حدود 50% افزایش یافت!
ایجاد اعتماد دوجانبه
Stephen M.R. Covey در کتابی تحت عنوان The Speed of Trust از شرکتهایی یاد میکند که به دلیل بالا بودن اطمینان کارکنان و مدیران به یکدیگر و همچنین وجود رهبرانی که از بالا به پایین به کارمندان خود نگاه نمیکنند، توانستهاند به جایگاههای خوبی برسند به طوری که وجود اطمینان میان مدیران رده بالا و کارمندان در نهایت منجر به وجود رفتارهای زیر خواهد شد:
- شفافیت: روراست و شفاف بودن و عدم وجود پنهانکاری
- مواجهه با حقایق: دیدن حقیقت بدون کم و کاستی و مطرح کردن مسائل سخت و دشوار به صورت مستقیم
- متعهد ماندن: اطمینان از متعهد بودن و زیر پا نگذاشتن تعهدات طرفین
برنده شدن در رقابتهای سخت
تحقیقی بهیادماندنی که در کتاب Seven Pillars of Servant Leadership نوشتهٔ James Sipe و Don Frick به چاپ رسید، به انجام مقایسهای میان شرکتهایی که بر اساس کتاب Good to Great مدیریت شدهاند با شرکتهایی تحت مدیریت مدیرانی که خود را وقف کرده بودند میپردازد. پژوهش انجام شده قصد داشت تفاوت میان 11 شرکت برتر معرفی شده در کتاب جیم کالینز (به علت دستیابی به موفقیت مالی قابلتوجه) و گروه دیگری از شرکتهایی را بیابد که توسط مدیرانی اداره میشدند که خود را وقف محیط پیرامون خود کرده بودند (نتایج گزارش شده در واقع حاصل ۱۰ سال زیر نظر گرفتن این سازمانها بود که در نهایت در سال 2005 به پایان رسید.)
شرکتهای بزرگ و مطرح خارج از این پژوهش، به طور میانگین در یک بازهٔ ۱۰ ساله ۱۰/۸٪ رشد در سهام را شاهد بودند و این در حالی بود که شرکتهایی با مدیریت پیشنهادی جیم کالینز حدود ۱۷/۵٪ رشد سهام داشتند و در کمال تعجب شرکتهایی با رهبرانی متعهد به کار پا به پای کارکنان، سهام خود را با ۲۴/۲٪ رشد به بازار عرضه کردند و این بدان معنا است که این نوع مدیریت در نهایت به نفع سازمان، مدیران و کارمندان تمام خواهد شد. Edward D. Hess، استاد MBA دانشگاه ویرجینیا و نویسندهٔ چندین و چند کتاب مطرح در حوزهٔ مدیریت، یکی از طرفداران پر و پا قرص این شیوهٔ مدیریتی است که در همین راستا در روزنامهٔ واشنگتن پست در مقالهای نوشت:
خیلی از مردم فکر میکنن مدیران موفق کاریزماتیک هستن، هدفهای بزرگ دارن و یا نخبه هستن و در بهترین دانشگاهها تحصیل کردن اما من مطمئنم که اینطور نیست چون خودم مدیرهایی رو میشناسم که شرکتهای درستوحسابی و بزرگی رو مدیریت میکنن و هیچکدوم از ویژگیهایی بالا رو ندارن و به جاش خودشون رو وقف کار کردهاند.
اونها آدمها رو اصلیترین هدف میدونن و خدمترسانی براشون بیش از هرچیزی اولویت داره و در عین حال بسیار متواضع هستن، شخصأ در جریان کل جزئیات هستن و سعی میکنن با عشق مشکلات رو حل کنن. بیشتر اونها سابقهٔ زیادی در مدیریت دارن و هیچوقت فراموش نمیکنن که روزی ممکنه به یک کارمند ساده تبدیل بشن. در چنین فضایی، به طور حتم کارمندان نیز از جون و دل مایه میگذارن، وفادار هستن و سعی مکنن هر روز بهتر از روز قبل باشن.
حال نوبت به نظرات شما میرسد. به نظر شما چقدر وجود مدیرانی که خود را وقت پرسنل زیردستشان کنند میتواند ضامن موفقیت یک کمپانی، سازمان و یا استارتاپ گردد؟ علاوه بر این، آیا تجربهٔ کار در کنار چنین رهبرانی را داشتهاید؟ نظرات، دیدگاهها و تجربیات خود را با سایر کاربران سکان آکادمی به اشتراک بگذارید.