داستانهای موفقیت از زمانهای قدیم وجود داشتند و همهٔ ما به شنیدن آنها عادت داریم و در عصر حاضر هم همهٔ ما با شنیدن داستانهای زیادی از جمله داستانهای موفقیت استیو جابز، بیل گیتس، ایلون ماسک و ... آشنا هستیم. از یک طرف این طبیعی است که با شنیدن داستانهای موفقیت کسانی که با وجود شکستهای زیاد و شرایط نامساعد در حرفهٔ خود به فرد موفقی تبدیل شدهاند تشویق شویم و انگیزهٔمان بیشتر شود، اما از طرفی هم مقایسهٔ شرایط آنها با وضعیت خودمان با این طرز تفکر که «اگر آنها توانستند، من هم میتوانم»، شاید درست نباشد! اگر قانع نشدهاید که چرا نباید به این داستانها اعتماد کامل کنید، در ادامه چند مورد از مهمترین دلایل برای اعتماد نکردن به این داستانها را برایتان آوردهایم.
نگاهی به تفاوت شرایط هر فرد با دیگری
شرایط هر انسانی در این دنیا با دیگر انسانها متفاوت بوده و هیچ دو نفری را نمیتوان یافت که ۱۰۰٪ از شرایط برابری برخوردار باشند. زیاد میشنویم که وقتی دانشجویی در چند واحد درسی مردود میشود، با خود میگوید که Mark Zuckerberg و Bill Gates هم دانشگاه را نیمهتمام رها کردند و با این وجود ثروث زیادی به دست آوردند. اما این دانشجوها به یاد ندارند که این افراد موفق از هاروارد، یکی از معتبرترین دانشگاههای جهان، بیرون آمدهاند نَه مثلاً از دانشگاهی همچون علمی-کاربردی در یکی از شهرهای دورافتادهٔ ایران! و نیاز به توضیح نیست که برای وارد شدن به هاروارد، باید یک نابغه به معنای واقعی کلمه بود.
همچنین این چهرههای مطرح تنها به این دلیل دانشگاه را نیمهتمام رها کردند تا بتوانند روی پروژههای خود (فیسبوک و مایکروسافت) تمرکز کنند نَه برای اینکه توانایی ادامهٔ دانشگاه و گرفتن مدرک را نداشتند. نه تنها بیل گیتس و مارک زاکربرگ، بلکه هزاران فرد موفق دیگر هستند که داستانهای موفقیت آنها در جهان گفته میشود و هر کدام از آنها از جایی با شرایط آموزشی، فرهنگی و اجتماعی-اقتصادی متفاوتی میآیند که این موارد بالاترین تأثیرات را در رسیدن به دستاوردهای یک فرد دارند.
برای مثال، J. K. Rowling شروع بدی در زندگی خود داشت. یک مادر تنها که در خیابان زندگی میکرد و به فکر خودکشی افتاده بود! اما او شانس خود را امتحان کرد و تبدیل شد به یکی از نویسندگان موفق در حوزهٔ کودکان که کتابش همیشه پرفروش است. با این حال، این بدان معنا نیست که اگر شما در چند فاکتور ساده با این نویسندهٔ موفق تشابهاتی دارید و به طور مثال یک مادر تنها هستید که بیخانمان است، میتوانید شروع به نوشتن کتاب کرده و در عین حال موفق هم بشوید. درست است که باید از این داستانها الهام و انگیزه گرفت، اما برای اینکه موفق شوید باید شرایط خاص خودتان را حتماً در نظر بگیرید (کتاب اول جی.کی. رولینگ از طرف 12 ناشر مختلف رَد شد و در آخر یک ناشر تصمیم گرفت کار او را چاپ کند که شاید اگر ما باشیم احتمالاً همان اول کار یک انتشارات آشنا داشته باشیم و خیلی سریع هم کتابمان چاپ شود اما آیا حتماً به یک کتاب پرفروش و موفق تبدیل میشود؟)
معیار موفقیت چیست؟
موفقیت چیزی نسبی است به این معنی که اگر برای یک نفر مقولهای همچون کارآفرینی موفقیت محسوب شود، شاید برای یک شیرینیفروش فروختن کل شیرینیهایش در یک ساعت موفقیت باشد. خواندن داستان موفقیت افراد مشهور روی خواننده اثر میگذارد و در اکثر اوقات معیار اصلی او را تغییر میدهد و یک معیار واهی و غیرواقعی به او میدهد. مورد دیگر اینکه داستانهای موفقیت به صورت ناخودآگاه در ذهن خواننده میمانند و او همیشه فکر میکند که پیشگام و پیشرو بودن در همهجا بهترین رویکرد برای انجام کارها است. کلماتی مانند اولین، بهترین، جوانترین و سریعترین همیشه به طور ناخودآگاه این فشار را القاء میکنند که کارها را سریعتر از بقیه انجام دهیم. اساساً کسانی که برداشت اشتباهی از داستانهای موفقیت پیدا کنند، در خطر این هستند تا برای چیز اشتباهی تلاش کنند که به خاطر تأثیر داستان موفقیت دیگر آدمها در ذهن آنها ایجاد شده است!
نگاه به فرایند قبل و بعد از موفقیت
جنبههای زیادی در یک داستان موفقیت وجود دارد که خواننده معمولاً به آنها توجه نمیکند. فرقی نمیکند داستان در مورد یک موفقیت شخصی باشد یا یک سرمایهگذاری بزرگ بلکه همیشه یک داستان پشتپرده و یک ممارست پیوسته در پسزمینهٔ داستان اصلی وجود دارد که از دیدها پنهان است. در همین راستا، Steven Johnson منظور از سرانجام کار را در معرفی کتابی تحت عنوان Where Good Ideas Come From اینگونه توضیح میدهد که:
داستانهای موفقیت یک شبه ساخته نشدن و چیزی که ما در آخر کار میبینیم، تنها نوک یک قلهٔ بزرگ است که خود این قله از افکار زیاد، تلاشهای شکست خورده و همکاریهای زیاد ساخته شده.
او Tim Burners Lee را مثال میزند که پدر شبکه جهانی وب (WWW) است و برای این پروژه ده سال تمام کار کرد که در این مدت خیلی از ایدههایش تغییر یافتند و با ایدههای جدید سازگار شدهاند و این در حالی است که او بدون اینکه دقیقاً بداند در آخر چه خواهد ساخت، تلاش میکرد (برای کسب اطلاعات بیشتر در مورد این دانشمند بریتانیایی، به مقالهٔ ۲۰ دسامبر ۱۹۹۰: روزی که اولین وبسایت دنیا توسط تیم برنرزلی لانچ شد! مراجعه نمایید.)
همچنین برای هر داستان موفقیت یک داستان پس از موفقیت هم وجود دارد بدین صورت که داستانی که به خواننده میگوید بعد از موفق شدن آن فرد، برایش چه اتفاقی افتاد. برای مثال، در دنیای کارآفرینی گرفتن یک سرمایهٔ بزرگ موفقیت محسوب میشود اما اتفاقات زیادی برای یک شرکت بعد از گرفتن اولین سرمایهاش میتواند بیافتد؛ مثلاً اینکه مؤسس و تیم اولیه توسط سرمایهگذار اخراج شوند که در چنین شرایطی آیا باز هم این داستان، یک داستان موفقیت حساب میشود؟ همینطور وقتی اسم یک استارتاپ در مجلاتی آورده میشود که نام شرکتهای در حال رشد سریع را لیست میکنند، این یک موفقیت برای آن تیم حساب میشود که در این مورد هم اتفاقات زیادی بعد از این موفقیت میتواند برای شرکت بیافتد (به گزارش سازمان Kauffman Foundation، فقط 63٪ از شرکتهایی که اسمشان در لیست مجلات میرود میتوانند به مدت 5 سال یا بیشتر در بازار بمانند.)
پس آیا به داستانهای موفقیت اعتماد نکنیم؟
با توجه تمام موارد بالا، میتوانید ببینید که با اضافه کردن مسائلی که تا الان مورد توجه نبودند، این داستانها زیاد هم شبیه به داستان موفقیت نیستند و تنها یک داستان واقعبینانه هستند. درست است که این داستانها الهامبخش هستند، اما شاید نتوانند به منزلهٔ معیار مناسبی برای کارهای روزانهٔ ما باشند اما در عین حال این اصلاً بدان معنا نیست که هر وقت یک داستان موفقیت تعریف میشود، گوشهایتان را ببندید بلکه باید بیشتر حواستان جمع باشد و بادقت به جنبههای مختلف داستان توجه کنید تا تأثیرپذیری ناصحیحی از آن داستان نگیرید چرا که معلوم نیست اثرش چه زمانی از بین برود.
در آخر باید بدانید که مهم نیست در کاری که انجام میدهید سریعترین و اولین باشید؛ بلکه مهم این است که آن را به بهترین روشی که میتوانید انجام دهید و برای موفقیت خود، هدف مشخصی داشته باشید (در تکمیل موارد طرح شده در این مقاله، میتوانید به مقالهٔ چرا اکثر افراد به دنبال یک قهرمان، لیدر و اسطوره میگردند تا وی را در زندگی شخصی خود دنبال کنند؟ نیز مراجعه نمایید که حاوی نکات قابلتأملی در این زمینه است.)