Stockholm Syndrome پدیدهای روانشناختی است که طی آن فردی که به اسارت گرفته شده است رابطهای عاطفی با گروگانگیر خود برقرار میسازد که اساساً دلیل شکلگیری چنین رابطهٔ در ظاهر عجیبی تلاش برای بقا میباشد اما نیاز به توضیح است که این عارضهٔ روانی صرفاً مابین گروگان/آدمربا شکل نمیگیرد بلکه در هر نوع موقعیتی نیز احتمال بروز دارد که از آن جمله میتوان به رابطهٔ مابین والدین/فرزندان، کارمند/کارفرما و ... اشاره کرد.
آشنایی با تاریخچهٔ شکلگیری سندرم استکهلم
وجه تسمیهٔ سندرم استکهلم به داستان گروگانگیری در بانک بزرگی در پایتخت سوئد (استکهلم) مرتبط است به طوری که در سال ۱۹۷۳ در یک عملیات نافرجام، سارقین سه زن و یک مرد را به مدت شش روز گروگان گرفتند اما پس از خاتمهٔ این ماجرا، در کمال ناباوری افرادی که به اسارت گرفته شده بودند در مقام دفاع از گروگانگیرها برآمدند تا جایی که در دادگاه به نفع آنها شهادت دادند!
Nils Bejerot، که یک جرمشناس و روانپزشک سوئدی است، پس از همکاری با پلیس حول این موضوع اصطلاح سندرم استکهلم را ابداع کرد به طوری که در این ارتباط وی معتقد بود قربانیان تحت هیچ عنوان شستشوی مغزی نشده بودند اما در عوض از آنجا که گروگانگیرها برخی نیازهای اولیهٔ آنها مثل آب/خوراک و یا پوشاک برای جلوگیری از سرما را تأمین کرده بودند، چهار فردی که در اسارت بودند حیات و ممات خود را در دستان گروگانگیرها میدیدند و از آنجا که نوع بشر ذاتاً در تلاش برای بقا است، سعی نمودند تا رابطهای عاطفی با آنها برقرار کرده تا در امان بمانند.
پیش از ادامهٔ بحث، لازم به یادآوری که نقطهٔ مقابل سندرم استکلهم عارضهٔ روانشناختی دیگری به نام Lima Syndrome است که این پدیده پس از حادثهٔ آدمربایی سال ۱۹۹۶ در سفارت ژاپن در پایتخت کشور پرو (لیما) اتفاق افتاد. جالب اینجا است که آدمرباها پس از چند ساعت، به دلیل حس نوعدوستی و همدردی، تعداد زیادی از گروگانها را آزاد کردند.
چرا به سندرم استکهلم مبتلا میشویم؟
اگر بخواهیم از بُعد روانشناختی به قضیه نگاه کنیم، باید گفت که اساساً این عارضهٔ روانی به دلیل تلاش ناخودآگاه نوع بشر برای بقا شکل میگیرد تا جایی که میتوان گفت نگرش مثبت نسبت به آدمربا یک مکانسیم دفاعی از جانب کسی است که در اسارت میباشد به این امید که آسیبی به وی نرسد. در چنین شرایطی، فردی که در بند است با خود فکر میکند که مبادا مضنون/مضنونین فکر کنند که رابطهٔ عاطفی وی ساختگی است و به همین دلیل وی شروع به واقعی تلقی کردن این رابطهٔ مثبت میکند و این نقطه همان جایی است که فرد در دام سندرم استکهلم میافتد.
چه کسانی مبتلا به این سندرم میشوند؟
بدیهیترین حالت مواقعی است که جان فرد، همچون قضیهٔ سرقت از بانک، در خطر باشد اما نکتهٔ عجیب اینجا است که سندرم استکهلم در بسیاری از دیگر افراد و موقعیتها نیز به وضوح دیده میشود که برخی از آنها عبارتند از:
- کودکآزاری
- آزار جنسی
- بردهداری
- شهروندان/دیکتاتورها
- زندانی/زندانبان
- والد/فرزند
- زن/شوهر
- کارمند/کارفرما
به عنوان مثال، کم نیست مواردی که زنی توسط شوهرش مورد آزار قرار میگیرد اما در عین حال با توجه به اینکه قربانی (زن) پشتوانهای به غیر از گروگانگیر (شوهر) ندارد، رفتار بد وی را برای خود توجیه میکند تا جایی که گاهی اوقات حتی روز به روز محبتش به وی بیشتر میگردد چرا که زن به این باور رسیده است که برای بقا، نیازهای اولیهٔ زندگی، داشتن سرپناه و غیره نیازمند حضور شوهرش است!
سندرم استکلهم در روابط مابین کارمند/کارفرما چگونه شکل میگیرد؟
کسانی که چند سالی است وارد فضای کسبوکار شدهاند و بیشتر نقش کارمند/مرئوس/زیردست داشتهاند با مروری به خاطرات خود میتوانند آثاری از سندرم استکهلم را در روابط فیمابین خود با کارفرماها بیابند. در حقیقت، در فضای کسبوکار چنین سندرمی بدین صورت شکل میگیرد که کارفرما/رئیس/مافوق رفتاری از خود بروز میدهد که در نتیجه این ایماژ در کارمند شکل میگیرد که برای بقا (که در این حوزه میشود از دست ندادن شغل خود) باید یک رابطهٔ عاطفی با کارفرمای خود ایجاد کند به طوری که با محبت ورزیدن به رئیساش این اطمینان را برای خود ایجاد کند که امنیت شغلی دارد (لازم به یادآوری است که این سندرم ارتباط تنگاتنگی با مقولهٔ همسر اداری دارد.)
در چنین فضایی، حتی اگر کارفرما چیزی به ناحق بگوید و یا در برخی مواقع حقوق کارمندش را زیر پا بگذارد، وی چیزی از محبت خود نسبت به مافوقاش کم نخواهد کرد! در چنین موقعیتهایی میتوان این پرسش را مطرح کرد که «چه میشود کارمند در تلهٔ سندرم استکهلم گیر میافتد؟» که در پاسخ به این سؤال میتوان موارد زیر را برشمرد:
- کارفرما این حس را به کارمندش تلقین کرده که اگر او نباشد، زندگی کارمند به مشکل خواهد خورد.
- کارمند از عزت نفس پایینی برخوردار است.
- کارمند در حوزهٔ کاری خود اصطلاحاً No 1 نیست و حرفی برای گفتن ندارد.
- کارمند تنها یک ممر درآمد دارد.
به منظور درک بهتر این موضوع، در ادامه تکتک موارد فوق را خواهیم شکافت تا مشخص گردد چرا برخی کارمندان به چنین سندرمی مبتلا میگردند.
برخی کارفرمایان، خواسته یا ناخواسته، این حس را به اعضای تیم خود منتقل میکنند که اگر روزی شرکت بسته شود، همهٔ کارمندان در یافتن شغلی جدید و مسلماً گذران زندگی خود به مشکل خواهند خورد. گاهی اوقات کارفرما پا را از این هم فراتر گذاشته و حسی را به کارمندان خود تلقین میکند مبنی بر اینکه گویی وی از خودگذشتگی کرده و در حال لطف کردن به کارمندان است که شرکتی تأسیس کرده تا از کنار آن تعدادی آدم کسب روزی کنند (در عین حال، در اینکه کارآفرینی حرکتی مثبت است هیچ شکی نیست.)
اگر کارمند از عزت نفس پایینی برخوردار باشد و به عبارتی آنطور که باید و شاید خودش را دوست نداشته باشد، احتمال اینکه وی در دام سندرم استکهلم گرفتار گردد دوچندان خواهد شد که در این ارتباط توصیه میکنیم به مقالهٔ عزت نفس بالا عاملی است که در فضای کسبوکار مشکلزا خواهد شد! مراجعه نمایید. در حقیقت، عزت نفس چیزی است که باعث میشود کمتر به سمت مِهرطلبی سوق پیدا کنیم زیرا چنین خصیصهای منجر به این میگردد تا فرد جایگاه واقعی خود را بشناسد و همین مسئله باعث خواهد شد تا احتمال رخداد چنین سندرمی به حداقل برسد.
وقتی فرد در کاری که انجام میدهد به معنای واقعی کلمه ماهر نباشد، همین مسئله منجر بدین خواهد شد تا هیچوقت احساس امنیت شغلی نکند تا جایی که اگر شرکت با مسئلهٔ تعدیل نیرو مواجه شد، وی همواره خود را یکی از کاندیداهای اخراج میبیند اما این در حالی است که اگر یک کارمند فارغ از حوزهای که در آن مشغل به کار است یک سر و گردن از سایرین بالاتر باشد، نه تنها دیگر نسبت به امنیت شغلی خود هراس ندارد، بلکه این کارفرما است که باید نگران از دست دادن وی باشد!
علاوه بر موارد فوق، وقتی تنها محل کسب درآمد فرد یک شغل باشد، این احتمال بوجود میآید که برای نگهداریاش شروع به مِهرطلبی از کارفرمای خود کند تا مبادا زندگیاش به مشکل برخورد و این در حالی است که اگر به قول معروف تمام تخممرغها در یک سبد نباشند، در ناخودآگاه کارمند یک احساس ایمنی بوجود خواهد آمد مبنی بر اینکه حتی اگر شغل اصلی از دست برود، شغل ثانویه برای مدتی میتواند حداقلها را تأمین کند تا مجدد شغل مناسبی بیابد.
جمعبندی
گرچه علم روانشناسی هم گسترده و هم گاهی اوقات پیچیده است، اما در عین حال با آگاهی از یکسری مسائلی که در ناخودآگاه ذهن شکل میگیرند، در بسیاری از مواقع میتوانیم از بروز خطا جلوگیری کنیم که در همین راستا توصیه میکنیم به مقالهٔ آشنایی با خطاهای شناختی مراجعه نمایید.