خشم‌های فروخورده شما را از پای در خواهند آورد!

خشم‌های فروخورده شما را از پای در خواهند آورد!

نمی‌دونم داستان رو از کجا شروع کنم چون این قضیه این‌قدر مهم هست و این‌قدر تجربه دارم که می‌تونم یک کتاب پانصد صفحه‌ای در موردش بنویسم اما اجازه دهید با این گزاره شروع کنیم:

اگر عصبانی هستید، برای ابراز آن راهی مناسب پیدا کنید چون فروخوردن خشم سطح ایمنی بدن شما را کاهش داده و شما را آماده ابتلا به سرطان می‌کند.

در یک کلام، تحقیقات مرکز Alternative Cancer Care نشان داده‌اند که هر چه بیشتر عواطف منفی ‌خود رو سرکوب کنید، بیشتر مستعد بروز سرطان در بدن‌تان هستید که برای کسب اطلاعات بیشتر می‌توانید به مقالهٔ اگر عصبانی هستید، داد بزنید، خشم فروخورده یعنی سرطان مراجعه نمایید.

خشم فروخورده تبدیل به پرخاشگری می‌شود
حال ادامهٔ بحث رو با پاراگرافی از مقالهٔ‌ روان شناسی خشم و خشونت در عصر ایران شروع می‌کنیم:

خشم احساسی طبیعی در انسان است که همه افراد آن را به نوعی تجربه می‌کنند اما خشم با پرخاشگری تفاوت دارد. یعنی خشم یک احساس است در حالی که پرخاشگری نمود و رفتاری است که بر اثر این احساس بروز می‌یابد و داشتن خشم به عنوان یک هیجان انسانی اصلا بد و غیرعادی نیست، اما پرخاشگری درواقع نوعی مشکل رفتاری محسوب می‌شود. 

و جالب‌تر این گزاره:

خشم انرژی سرگردانی است که اگر درون فرد بماند، به او آسیب می‌زند و وقتی بیرون می‌آید، به نوعی حل و فصل می‌شود.

و یا این گزاره از مقالهٔ‌ فوق:

در نگاهی کلی انرژی منفی درون فرد مانند فنری است که هر آن فشرده‌تر می‌شود و روزی می‌رسد که تحمل این فنر تمام می‌شود و این همان حالتی است که به آن «خشم انفجاری» یا «از کوره در رفتن» می‌گوییم.

اول چند نشانه
پیش از اینکه به اصل مطلب بپردازم،‌ چند نشانه می‌گم که ببنیم آیا در خود داریم یا خیر که عمده‌ترین اون‌ها عبارتند از:

- نفخ شکم
- خارش پوست
- شکاک بودن
- انزواطلبی
- زیر آب زدن
- جوش‌های پوستی
- گوشه و کنایه زدن
- خنده‌های هیستریک
- افت تحصیلی و کاری
- داد زدن سر همسر خود
- کتک زدن کودک خود
- گفتن جمله‌ٔ «خسته‌ام»
- نگاه داشتن دست خود روی بوق ماشین به مدت ۵ ثانیه (بوق ممتد)
- و در نهایت خودکشی 

اگر یکی از این عوامل را در رفتارهای خود می‌بینید، شما جزو کسانی هستید که یکسری خشم فروخورده دارید و اگر آن‌ها را درمان نکنید، روز به روز شرایط شما بدتر خواهد شد متأسفانه.

همچنین دیدن فیلم قبل و بعد از خودکشی دو دختر اصفهانی هم خالی از لطف نیست. اگر من جای خدا بودم، قبل‌ از اینکه این دخترهایی که فعل حرام مرتکب شدن رو بفرستم جهنم،‌ می‌رفتم بررسی کنم ببنم که آیا:

- والدینشون چقدر مقصر بوده‌اند که باعث شدن به نقطهٔ پایانی برسن
- کارفرماشون (اگر داشته باشن) چقدر باعث شده که عزت‌نفسشون بیاد پایین 
- دولت خدمت‌گذاری که سرش رو مثل کبک کرده زیر برف
- و اون مردی که روزی که این دختر کنار خیابون ایستاده بود برای تاکسی،‌ جلوی پایش ترمز می‌زد و می‌گفت «بیا بالا خوشکله ...»

راه‌کارهایی که مشاورها برای رفع خشم‌های فروخروده می‌دهند
وقتی به جملات بزرگان،‌ حرف‌های مشاورها و متخصصین امر در ارتباط با خشم‌های فروخورده نگاه می‌کنیم، چیزهایی همچون موارد زیر را خواهیم دید:

- از ‍۱ تا ۱۰ بشمار
- ۱۰ تا صلوات بفرست
- یک لیوان آب بخور
- محل مشاجره رو ترک کن
- برو یک جای خلوت و داد بزن
- در مورد چیزی که از دستش عصبانی شده‌‌ای بنویس بعد پاره‌اش کن
- روی نقاط مثبت تمرکز کن و نیمهٔ پر لیوان رو ببین
- فرض کن که طرف مقابل چیزی توی دلش نیست
- و ...

حداقل در مورد من هیچ‌کدام از این‌ها جواب نداده‌اند و اصلاً‌ ایدهٔ نوشتن این پست هم همین بوده که در ادامه بیشتر توضیح خواهم داد.

رفتن پیش مشاور و نتیجه نگرفتن
وقتی چَلنجی در زندگی‌ام رخ داد،‌ گفتم بهتره برخلاف همیشه که خودم دست به کار می‌شم و یک سولوشن برایش پیدا می‌کنم (خب دولوپرها فکر می‌کنن همه چیز رو خودشون می‌تونن رفع کنن 😉)،‌ گفتم برم پیش مشاور.

پس از مدتی،‌ از طرفی دیدم که اوضاع کمی نسبت به گذشته بهتر شده اما در کل از روند کار راضی نیستم و در نهایت کلی زمان و پول هدر دادم و نتیجه‌ای که باید رو نگرفتم چون در انتخابم در ارتباط با مشاور و روان‌شناس اشتباه کرده بودم و کلاً درمان رو رها کردم. 

در واقع، در این پروسهٔ درمانی مشاور عملکردی همچون مواد مخدر داشت که بیمار (من) رو برای چند روز یا چند هفته نعشه و سرخوش می‌‌کرد اما همچون مسکرات اثرش کو‌تاه مدت بود (خیلی از کارگاه‌های انگیزشی بهبود فردی هم از این دست هستند که توی کارگاه حالت خوب هست و فرداش هم خوبی اما پس از یک هفته اوضاع اگر بدتر از قبل نشه، مثل قبل می‌مونه و دلیلش هم واضحه: کسانی که این دست کارگاه‌ها رو برگزار می‌کنن این کاره نیستند. جالبه توی یکی از این همایش‌های کلاهبرداری شرکت کردم بعد وسطش دکتری که معروف هم هست، گفت بلند بشید. ملت هم بلند شدن و در یک جمعیت فقط من و همسرم نشسته بودیم. بعد گفت محکم دستاتون رو رو به جلو هل بدید و بگید «هییییییییییییییییییییی من مومفقم می‌شم» ملت هم همچون 🐑 این کار رو می‌کردن و البته خوشحال و راضی بودن.)

مشکل مجدد پس از مدتی اوج گرفت و این بار به پیشنهاد دوستی،‌ پیش مشاور شماره دو رفتم که الحق کارش رو بلد بود و نسبت به قبلی مثل یک دولوپری که توی گوگل کد می‌زنه با یک دولوپر جونیور بود اما ...

اما ایشون هم تا یک جایی تونست پیش بره و از یک جایی به بعد شروع کرد لنگیدن و نتونست به قول خارجی‌ها Meet My Needs کنه و طبق معمول این دورهٔ درمانی رو رها کردم و به جایش نشستم فکر کردم ببینم مشکل از کجا ناشی شده و اونجا بود که زندگی‌ام کلاً‌ تغییر کردم که در ادامه بیشتر توضیح می‌دهم.

فکر کردن خوبه به خدا ...
یک کاغذ A4 برداشتم و شروع کردم به نوشتن خاطراتی که در ده سال گذشته در محیط کار و خانواده و ... برایم اتفاق افتاده بود دیدم اوه اوه چقدر اوضاع بی‌ریخته.

در یک کلام،‌ قسمت عمده‌ای از خاطرات به این برمی‌گشت که در موقعیتی قرار گرفته بودم که به دلیل نداشتن اعتمادبه‌نفس و عزت‌نفس کافی:

- بهم توهین شده بود
- تحقیر شده بودم
- حقم خورده شده بود
- صدایم شنیده نشده بود
- و به هر دلیلی سکوت کرده بودم

حدس زدم که مشکل باید همین باشد و شروع کردم به تحقیق در این حوزه تا در نهایت به مفهوم خشم‌های فروخورده رسیدم که در ابتدای مقاله اشاره‌ای کوتاه بهش شد و خوشبختانه ریشه رو پیدا کردم (برخی می‌گویند که یافتن ریشه نیمی از پاسخ هست و برخی هم مثل محمدرضا شعبانعلی می‌گویند که همهٔ پاسخ هست.)

در یک کلام،‌ این خشم‌های فروخورده که نمی‌شه به طور مستقیم گفت باعث و بانی‌اش دقیقاً کی و چیست همون عاملی است که باعث می‌شه پرخاشگر بشیم و در نهایت هم داستان اون دو تا دختر رخ بده و باید درمان بشه پیش از اینکه دیر بشه.

آنچه در ادامه می‌گویم ممکنه ٪۱۰۰ اشتباه باشه
خب نهایت تعامل من با علم روانشناسی همون دو تا برخورد بود که با اون دو روان‌شناس داشتم و نهایت یک الی دو مقاله که در وب خونده باشم و بس. به عبارتی، آنچه عرض می‌کنم فقط تجربهٔ شخصی است و می‌تونه کاملاً اشتباه باشه و از همین روی دنبال کردنش رو اصلاً‌ توصیه نمی‌کنم چون این نسخه‌ای که در مورد بنده جواب داده ممکنه در مورد شماِ نوعی اصلاً کار نکنه.

مروری به تجربیات کاری و خشم‌های فروخورده‌ای که شکل گرفتند
معمولاً شهرستانی‌ها وقتی که به تهران می‌آیند،‌ دچار یک Culture Shock می‌شوند. به عبارتی، معمولاً شهرستانی‌ها در محیطی رشد پیدا می‌کنند که آن‌طور که باید و شاید اعتمادبه‌نفس ایشان توسط والدین پرورش داده نمی‌شه و وقتی که به شهرهای بزرگ‌تر مهاجرت می‌کنند، این قضیه به خوبی خودش رو نشون می‌ده و همین نداشتن اعتمادبه‌نفس کافی (نه کاذب) و نبود عزت‌نفس کافی (نه خودخفن‌پنداری) باعث شکل‌گیری خشم‌های فروخورده می‌شود که در ادامه چند مثال می‌زنم. 

در محیط کار آدم با افراد و موقعیت‌هایی برخورد پیدا می‌کنه که، به قول دولوپرها، به صورت Real-time نمی‌تونه تصمیم درست رو بگیره،‌ جواب طرف رو بده،‌ نه بگه و در یک کلام،‌ اتفاقی برایش رخ می‌دهد که به قول معروف توی دلش می‌ماند و از آنجا که مغز ما بزرگ‌ترین دشمن ماست، بعد از چند روز با خود می‌گوییم:

- حرف نزده رو همیشه می‌شه زد و مرحبا به خودم که چیزی نگفتم
- من آدم به مراتب بزرگوارتری نسبت به طرف مقابل بودم که خویشتنداری کردم و سکوت کردم.
- ادب حکم می‌کرد که به خاطر سن و سالش هم که شده بود سکوت کنم و من آدم باادبی هستم و به خودم افتخار می‌کنم.

گرچه خواه خودمان این حرف‌ها را به خود بگوییم و خواه شخص دیگری چنین چیزهایی به ما بگوید حالمان را خوب می‌کند، اما این‌ها فقط نعشگی و سرمستی کوتاه‌مدت می‌آورند و تبدیل به خشم فروخورده می‌شوند تا اینکه در نهایت نتیجه رو به شکل پرخاشگری می‌بینیم.

کدنویسی روی سکان و تحقیر شدن توسط CTO
پس از تایم کاری (ساعت ۵ بعد از ظهر) داشتم روی سکان کد می‌زدم که یهو دیدم CTO بالای سرم ایستاده و برگشت گفت داری چه‌کار می‌کنی؟ گفتم هیچی دارم روی پروژه‌ام کار می‌کنم. گفت هِههههههههههههههه! داری یک وردپرس دیگه درست می‌کنی؟ گفتم آره. و سپس با لحنی تحقیرآمیز گفت خودت رو هم که بکشی تازه یک درصد وردپرس هم نمی‌شی و مکالمه ادامه یافت. اما نکته اینجاست که سکوت کردم که ای کاش نمی‌کردم.

یا یک شرکتی کار می‌کردم و مدیرعامل بدعهدی کرد و بهش گفتم که قرار بود حقوق رو فلان قدر کنی و برگشت گفت:

شرمنده دست من نیست ...

خب اگر دست تو نیست، پس دست عمهٔ منه؟ حدس بزنید اونجا چه‌کار کردم؟ سکوت

داستان رو بیش از این ادامه نمی‌دم اما نتیجه رو می‌گم که این شد مقاله‌ای نوشتم تحت عنوان  

تجربهٔ به یاد ماندنی از یک مصاحبهٔ‌ شغلی و تلنگری که یک روسپی به من زد و توی این مقاله توضیح دادم که چرا خودم رو همچون یک روسپی می‌دیدم و اون لحظه که این اتفاق برایم افتاد هم یک Turning Point در زندگی‌ام بود.

چگونه خشم‌های فروخورده‌ام را درمان کردم؟
خب اوضاع آن‌قدر افتضاح شده بود که با همه کس سر دعوا داشتم و اول از همه بگید با کی؟ با خدا 😆 مثلاً روزی نبود که بهش گیر ندم و نگم:

تُف به این دنیات. مبارک خودت باشه و الباقی بنده‌هات. حالم از همه چیز به هم می‌خوره. از اسلامت، از کسانی که دم از اسلامت می‌زنن، از عدالتی که در این دنیات حاکمه، از ... و از همه مهم‌تر از ....

اگر می‌خواهید بدانید که چرا دو بار از ... استفاده کردم، توصیه می‌کنم به مقالهٔ چه می‌شود که در فضای مجازی یک ماسک روی صورت خود می‌زنیم و خودسانسوری می‌کنیم؟ مراجعه نمایید.

در نهایت، در نقش یک خوددرمان‌گر ظاهر شدم و کارهای زیر رو یکی پس از دیگری انجام دادم تا اوضاع بهبود یافت.

نَه گفتن رو تمرین کردم
کوروش تهامی در یک مصاحبهٔ تلوزیونی می‌گفت:

آدم‌ها با نَه‌هایی که به دیگران می‌گن رشد پیدا می‌کنن.

قبلاً برای اینکه آدم خوبی باشم و همه از دستم راضی باشن، هیچ وقت به هیچ کس به هیچ چی نه نمی‌گفتم تا جایی که حتی گاهی پا روی ارزش‌هایم می‌گذاشتم اما کسب رضایت طرف مقابل برایم ارجح‌تر بود که کاری بس اشتباه می‌کردم. پس درس اول این هست که نه نگفتن در نهایت باعث می‌شه که آدم باری به هر جهتی بشیم و باید این رو تمرین کرد (البته جوگیر نشیم و به موقعیت‌های خوب زندگی هم نه بگیم!)

در لحظه جواب طرف رو دادن
این ترفند به مراتب سخت‌تر از مورد قبلی است چون خیلی اوقات ما از اون طرف بام می‌افتیم. به عبارتی، یه عمر سکوت کردیم حالا طرف می‌خواهد لطف هم بهمون بکنه می‌زنیم توی پَرش در صورتی که به قول ارسطو:

عصبانی شدن آسان هست و همه می‌توانند عصبانی شوند اما عصبانی شدن در برابر شخصِ مناسب، به میزان مناسب، در زمان مناسب، به دلیل مناسب و به روش مناسب اصلاً کار آسانی نیست.

پس اگر می‌خواهید خشم‌های فروخوردهٔ جدیدی شکل نگیره (یادتون باشه که خشم‌های فروخوردهٔ قبلی کماکان سرجاشون باقی هستند و در ترفند بعدی می‌گم که چه جوری می‌شه حل و فصل‌شون کرد) باید بدانید که چه موقع یک خط قرمز کلفت برای طرف مقابل بکشید.

حال اینجا چند حالت پیش می‌آید. اگر طرف چیزی گفته که در تضاد با ارزش‌های شماست، اگر واقعاً از دانش و تسلط کافی برخوردار باشیم که بتونیم به حرفه‌ای‌ترین شکل ممکن جواب طرف مقابل رو بدهیم که عالی است و در بیشتر مواقع طرف جا می‌زند اما مشکل اینجاست که گاهی اوقات می‌دانیم که حق با ماست اما از کاریزما، مهارت، دانش، فن بیان، مهارت مذاکره و ... کافی برخوردار نیستیم تا این رو به طرف ثابت کنیم اما چون مرادی گفته که باید «در لحظه جواب طرف رو داد» یک چیزی می‌پرونیم و طرف دو تا می‌گذاره روش و پسمون می‌ده و اوضاع از قبل بدتر می‌شه!

لذا داشتن حرفی در آستین برای گفتن آن هم حرفی که چرت نباشه اصلاً کار آسانی نیست و زمان‌بر است. نکتهٔ دیگر اینجا است که ما گاهی اوقات «در لحظه جواب طرف رو دادن» رو با توهین کردن به آدم‌ها، تحقیر کردن، داد زدن و ... اشتباه می‌گیریم. در واقع منظور این است که در کمال احترام، بدون اینکه توهین مستقیمی به خود طرف بشه، مخالفت خود رو اعلام می‌کنیم اما خیلی اوقات پیش می‌آید که طرف روی ایده‌اش پافشاری می‌کند که برای این هم سولوشن موجوده. اگر دیدید طرف از درایت کافی برای بحث برخوردار نیست، خیلی راحت می‌گید:

ببخشید فک می‌کنم که فصل مشترکی بین ما دوتا نیست و همین باعث می‌شه که به نتیجه‌ نرسیم و دیگه تمایلی به ادامهٔ بحث ندارم اما کماکان روی موضع خودم هستم. ممنون خدافس.

حال برسیم به این موضوع که خشم‌های فروخوردهٔ قبلی رو چه کنیم؟ واقعاً هندل کردن این موضوع سخت است و شاید مجبور باشیم تا آخر عمر یدک بکشیمشون و به هر حال این بهایی است که باید بابت نحوهٔ تربیت شدن توسط والدین، معلم‌ها و جامعه بدهیم. 

پس نسخهٔ اول این است که قبول کنیم بدشانس بوده‌ایم که چنین چیزی برایمان رخ داده است. درس دوم اینکه وقتی نگذاریم از این لحظهٔ عمر به بعد هیچ خشم فروخورده‌ای شکل بگیره، یواش‌یواش دوپامین در ما افزایش پیدا می‌کنه و احتمالاً به مرور آن‌قدر بشه که قدرت خوشحال‌سازی‌اش نسبت به خشم‌های سرکوب‌شدهٔ گذشته بیشتر بشه. درس سوم اینکه اون‌هایی که باعث شدن این خشم‌ها شکل بگیره رو تجسم کنیم، حرفمون رو بهشون بزنیم، بهشون اگر نیاز بود فحش بدیم و در برخی موارد هم دست به یقه بشم 😂

نتیجه‌گیری
آنچه در این مقاله گفتم صرفاً تجربهٔ شخصی است و می‌تونه ٪۱۰۰ اشتباه باشه و توصیه می‌کنم که فقط ایدهٔ اصلی رو بگیرید و اون هم چیزی نیست جز اینکه نگذارید خشم‌های فروخورده و سرکوب‌شده در شما زیاد بشن چون در نهایت شما رو نابود خواهند کرد. برای این منظور می‌تونید از همون راه‌کارهایی که روان‌شناس‌ها می‌گن استفاده کنید مثلاً اینکه از ۱ تا ۱۰ شمردن یا سکوت کردن و ... اما بعید می‌دونم نتیجهٔ خوبی بگیرید.

حال فرض کنیم که یکی از شما خوانندگان برمی‌گرده از من یک سؤال می‌پرسه با این مضمون که:

آقای مرادی تو که می‌گی این‌ کارها رو کردی، الان حالت خوبه؟

در پاسخ به این پرسش باید بگم که در حال حاضر اوضاع الحمدالله خوب هست اما یک اتفاق افتاده که هرگز نتونستم درمانش کنم و البته راضی هم هستم که درمان نشده و اون هم چیزی نیست جز اینکه «به همه چیز و همه کس بی‌اعتماد هستم.» 

و کلام آخر
نکتهٔ آخر رو با ذکر یک مثال از توسعهٔ نرم‌افزار می‌زنم. به نظر شما هدف از توسعهٔ نرم‌افزار چیست؟ خب اهداف متفاوتی می‌توان داشت اما یکی از اون‌ها این هست که پول دربیاریم. حال پرسش اینجاست که این وسط نقش چیزی همچون IDE چیست؟ خب معلومه یک ابزار است برای رسیدن به هدف.

اعتقاد دارم که نباید از صفات مطلق استفاده کرد که در مقالهٔ چرا احتمالاً کاربرد صفات مطلق حاکی از ناپختگی سخنور است؟ در موردش توضیح داده‌ام اما الان دوست دارم از یک صفت مطلق استفاده کنم و اون هم اینکه همهٔ کارفرماها به کارمندان خود به شکل ابزار نگاه می‌کنن.

به عبارتی، هدف کارفرما این هست که یک برند خوب درست کنه و کسب درآمد کنه و این وسط برای درآمدزایی نیاز به چیزهایی همچون آفیس،‌ میز، صندلی، لپ‌تاپ و البته کارمند داره.

همان‌طور که مثلاً زمانی از ادیتور اکلیپس استفاده می‌کردیم اما پس از آمدن اتم یا ویژوال استودیو کد مهاجرت کردیم به سمت این IDE های جدید، کارفرما هم به محض اینکه ببینه می‌تونه به شکل ارزان‌تری به هدف برسه، اقدام به عوض کردن ابزار می‌کنه.

و این خیلی زور داره که وقتی به شکل ابزار به ما نگاه می‌شه، به اون کارفرمای محترم اجازه بدیم که علاوه بر حقوق پایهٔ ادارهٔ کار، یکسری خشم فروخورده و سرکوب‌شده هم برایمان به یادگار بگذاره و در نهایت ما رو با یک ابزار بهتر جایگزین کنه.

حتی اگر الان به حرفم نرسید، بدون شک یک دههٔ دیگر خواهید رسید که آنچه در بخش «کلام آخر» عرض کردم یک واقعیت تلخ فضای کسب‌وکار در همه جای دنیا است.

ممنون که وقت گذاشتید. جای نظر، انتقاد و پیشنهاد شما در بخش کامنتینگ است.

از بهترین نوشته‌های کاربران سکان آکادمی در سکان پلاس


online-support-icon