چندی پیش برای جلسهای با یه ارگان دولتی قرار شد تا یه پروپوزال تهیه کنم و من هم طبق روال چون قبلاً کلیهٔ جلساتمون با سازمانهای و شرکتهای خصوصی بود بر همون اساس شروع کردم به R&D کردن و تقریباً یه نصف روز زمان گذاشتم تا یه پروپوزال تر و تمیز درست شد و صفحهبندی کردم و ایمیل کردم براشون تا اینکه برای روز جلسه قشنگ مطالعه کرده باشن تا بتونیم با هم دیگه حسابی تنظیم فرمان باشیم که در مورد چی میخوایم صحبت کنیم. یه سری نکات دیگه هم روی کاغذ نوشتم که تو مسیر که داشتم میرفتم به محل اون ارگان مرور میکردم تا در نهایت خروجی جلسه یک چیز خوب از آب در بیاد. برای تایم جلسه هم قرار شد که یک نفر با من تماس بگیره که نگرفت و خیلی اتفاقی و از کانالی دیگه متوجه شدم که شنبه جلسه داریم (سوتی شماره یک).
ما وارد چند جلسه شدیم و بماند که یه ذره طول کشید تا آنتایم همهٔ دوستان بیان (سوتی شماره دو). ابتدای جلسه اول دیدم که پروپوزال پرینتشده روی میزه و با خودم گفتم دمشون گرم الان همه خوندن و میدونیم در مورد چی میخوایم صحبت کنیم اما گفتم محض احتیاط بگذار یک سؤالی بپرسم.
اول از دوستی که من رو دعوت کرده بود سؤال کردم که شما خوندید پرپوزال رو که بهم گفت نه چون قرار شد همکارم نگاهش کنه و نکاتش رو بهم بگه. رفتم سراغ همکارشون گفتم شما خوندید که گفت نه فقط پرینت کردم و یه نگاه سرسری انداختم بهش اما دقیق نخوندم. از نفر بغلدستیش پرسیدم شما چی خوندید؟ گفت نه دوباره از نفر بغلی پرسیدم شما خوندی؟ گفت نه و دوباره از نفر بغل دستی اون پرسیدم (که کنار من نشسته بود) شما خوندی؟ که ایشون هم گفت نه (سوتی شماره سه).
تقریباً این اولین باری بود که تو عمرم چنین چیزی رو تجربه میکردم اما با خودم گفتم اشکال نداره. بحث رو شروع کردم و نکاتی که روی کاغذ نوشته بودم رو یه نگاه بهشون میانداختم که شیرازه کلام از دستم در نره. وسطهای جلسه دیدم خانمی که جلوی من نشسته بود هر چند دقیقه یه بار مدتی سرش توی گوشیش بود (سوتی شماره چهار) و اون زمانهایی هم که سرش تو گوشیش نبود روی میز رو نگاه میکرد به جای اینکه Eye Contact داشته باشه (سوتی شماره پنج).
جلسه تموم شد و من هم گفتم که خب نکتهای هست که از قلم انداخته باشم ولی باید توضیح داده بشه یا کلاً سؤالی هست؟ از نفر کناری خودم شروع کردم گفتم آقای فلانی شما سؤالی دارید گفت خیر. گفتم خانم فلانی سؤالی دارید؟ گفت خیر. دوباره از اون خانمی که سرش تو گوشی بود پرسیدم که آیا شما سؤالی چیزی هست که داشته باشید؟ گفت خیر. از آقای دیگری که تو جلسه بود پرسیدم سؤالی دارید؟ گفت خیر (البته ایشون نظرش بعداً عوض شد و سؤالی برایش پیش آمد که در این خصوص گپی کوتاه زدیم.) و از خانمی که نفر آخر بود پرسیدم شما چی؟ که گفت خیر (سوتی شماره شش).
جمعبندی
اگه بخوام جمعبندی کنم باید بگم که تجربهٔ حضور در یک جلسه توی یه ارگان دولتی اینجوریه که نه تنها چیزی که براشون میفرستی رو نمیخونن، حتی تو جلسه ممکنه بعضیاشون توجهشون به تو نباشه و از همه بدتر اینکه آخرش اصلاً سؤالی هم براشون پیش نمیاد 🤔 پایان جلسه رو به دوستی که جلسه رو ترتیب داده بود گفتم:
ببخشید من به طور جدی نمیتونم باهاتون کار کنم و لطفاً این طرح رو خودتون پیش ببرید اما هر کجا به مشکلی خوردید به عنوان منتور در کنارتون هستم.
آیا شما هم تجربهٔ مشابهی داشتهاید؟