چگونه حسرت فرصت‌های از دست رفته می‌تواند ما را از موفقیت دور کند؟

چگونه حسرت فرصت‌های از دست رفته می‌تواند ما را از موفقیت دور کند؟

در این مقاله قصد داریم تا با اثرات روانی مرتبط با حسرت فرصت‌های از دست رفته و چگونگی مقابله با آن‌ها آشنا شویم. پس از این آشنایی می‌توانیم قوی‌تر از همیشه به میدان نبرد با زندگی بازگردیم.

احتمالاً اکثر ما حداقل یک بار این ضرب‌المثل معروف «وقتی دری بسته می‌شود، در دیگری باز می‌شود.» را از الکساندر گراهام بل شنیده‌ایم. پیام این ضرب‌المثل این است که اگر فرصتی را از دست بدهیم یا نتوانیم به خوبی از آن استفاده کنیم، فضا برای ظهور فرصت‌های جدید بوجود می‌آید. مسئله این است که بیشتر ما به ادامه این ضرب‌المثل که می‌گوید: «اغلب ما چنان طولانی و با تأسف به در بسته نگاه می‌کنیم که از درهایی که برای‌مان باز شده غافل می‌شویم» توجه نمی‌کنیم. این قسمت ضرب‌المثل یک هشدار برای ما محسوب می‌شود.

گاهی اوقات، زمان زیادی صرف مواردی می‌کنیم که برای همیشه از دست رفته‌اند و از فرصت‌های پیش روی‌ خود غافل می‌شویم. این رفتار تا حدی با یکی از سوگیری‌های شناختی ما به نام سوگیری توجه (attentional bias) قابل توضیح است. در این مورد ما به صورت آگاهانه یا ناخودآگاه، نوعی فیلتر برای توجه بیشتر به برخی محرک‌ها ایجاد می‌کنیم و جنبه‌های دیگر موضوع را نادیده می‌گیریم.

ما دچار پدیده «دید تونلی» می‌شویم؛ مثالی از این پدیده والدینی هستند که به طور ناگهانی نشانه‌های بچه‌دار شدن را در همه جا می‌بینند. مثلا توجه آن‌ها به بیلبوردهای تبلیغاتی پوشک بیشتر جلب می‌شود تا بیلبوردهایی که تجهیزات کامپیوتری آخرین مدل را تبلیغ می‌کنند یا در مراکز خرید بیشتر از قبل متوجه محصولات ویژه نوزادان می‌شوند.بنابراین، هنگامی که ما به شدت به دنبال فرصتی مثل قبولی در آزمون ورودی یک دانشگاه معتبر یا به دست آوردن موقعیت شغلی در شرکت رویاهایی‌مان هستیم، توجه کامل ما به آن جلب می‌شود و سپس، اگر در آزمون ورودی مردود شویم یا موقعیت شغلی مورد نظرمان را به دست نیاوریم، در معطوف کردن توجه‌مان به سمتی دیگر دچار مشکل می‌شویم.

پشیمانی‌هایمان می‌تواند ما را به نشخوار فکری و پرسش مداوم این سوال وا دارد که اگر چه کاری را بیشتر و بهتر انجام داده بودیم، هم‌اکنون نتیجه‌ای متفاوت می‌گرفتیم. به دلیل این تفکر غیرواقعی، خودمان را سرزنش می‌کنیم که به اندازه کافی مطالعه نکردیم یا حرف‌های درستی نزدیم. ما گرفتار مرور لحظه‌های گذشته می‌شویم طوری‌که انگار یک ویدیویی تکرارشونده را تماشا می‌کنیم. مادامی‌که گرفتار این افکار باشیم از توجه به فرصت‌های دیگر باز می‌مانیم. برای رهایی از این تصویر محدودی که برای خودمان ساخته‌ایم، باید گامی به عقب برداریم و سعی کنیم این اثرات منفی را خنثی کنیم. اساساً ما باید تلاش کنیم تصویر بزرگ‌تر را ببینیم و تصمیمات خود را محدود به موارد خاصی نکنیم. به‌عنوان مثال، ما پیش خود فکر می‌کنیم که حتما باید این امتحان را قبول شویم تا وارد دانشگاه شویم و به چشم مرگ و زندگی به آن نگاه می‌کنیم‌، در صورتیکه ممکن است راه دیگری نیز برای ورود به دانشگاه وجود داشته باشد. مثلا می‌توانیم یک سال از درس فاصله بگیریم و استراحت کنیم، یک دوره کارآموزی انجام دهیم تا مهارت‌هایمان را بهبود بخشیم و شانس خود را برای قبولی در امتحان دانشگاه سال آینده افزایش دهیم.

به‌همین ترتیب، اگر یک فرصت شغلی را از دست دهیم به این معنی نیست که نمی‌توانیم در شرکت رویایی خود استخدام شویم، می‌توانیم برای موقعیت‌های شغلی دیگر این شرکت درخواست دهیم. بااین حال، وقتی یک در بسته می‌شود، دیدن درهای باز دیگر دشوار است. اغلب ما نمی‌توانیم رویدادهای آینده را به درستی تصور کنیم یا اینکه درک کنیم چگونه شکست‌های فعلی‌مان می‌توانند پله‌هایی برای موفقیت‌های آینده باشند. 

یک افسانه چینی متعلق به قرن دوم قبل از میلاد به‌خوبی این موضوع را نشان می‌دهد. کشاورزی تائوئیست (کسی که از مکتب تائو پیروی می‌کند و از سخنان و ظواهر مادی دوری می‌کند) در حومه شهر زندگی می‌کرد و سال‌ها بود که محصولات خود را کشت می‌کرد. یک روز تنها اسب او فرار کرد. همسایه‌هایش که این خبر را شنیده بودند به دیدار او آمدند و ابراز هم‌دردی کردند. آن‌ها به کشاورز گفتند چه بدشانسی‌ای آورده است و کشاورز در جواب آن‌ها گفت: «شاید!» صبح روز بعد در کمال تعجب همه، اسب کشاورز به همراه سه اسب وحشی دیگر به مزرعه بازگشت. همسایه‌ها با تعجب فریاد زدند: «چقدرعالی!» و باز کشاورز در جواب آن‌ها گفت: «شاید!» روز بعد، پسر کشاورز سعی کرد سوار یکی از اسب‌های وحشی شود که حیوان او را بر زمین زد و پای پسر شکست. همسایه‌ها به کشاورز گفتند: «چه بدشانسی‌ای!» و کشاورز در جواب گفت: «شاید!» یک هفته بعد، امپراتور به کشور رقیب اعلام جنگ کرد. مقامات نظامی راهی روستا شدند و مردان جوان صلاحیت‌دار را به ارتش فرا می‌خواندند، اما وقتی متوجه شکستگی پای پسر کشاورز شدند، تصمیم گرفتند اجازه دهند او بماند. همسایه‌ها این بار گفتند: «چه خوش‌شانسی‌ای!» که کشاورز یک بار دیگر پاسخ داد: «شاید!»

نتیجه اخلاقی داستان این است که چیزهای بدممکن است جنبه‌های مثبتی نیز داشته باشند که فقط هنگامی‌که در آینده به گذشته می‌نگریم، متوجه آن می‌شویم. اگرچه نادیده گرفتن نتیجه، دشوار است، اما این ما هستیم که تصمیم می‌گیریم چه تفسیری از آن داشته باشیم. ما هستیم که اجازه می‌دهیم این نتیجه باعث ضعف یا رشد ما شود.

استیو جابز در سخنرانی جشن فارغ التحصیلی خود در دانشگاه استنفورد توضیح می‌دهد که هنگام ترک کالج با چشم‌اندازهای ترسناک و سختی‌های زیادی روبرو شده است. برای مثال او جای خواب نداشت و مجبور بود در خانه دوستش بخوابد. او در ازای برگرداندن بطری‌های کوکاکولا، پنج سنت دریافت می‌کرد و اینگونه هزینه وعده‌های غذایی خود را تامین می‌کرد. او با بستن یک در باعث باز شدن درهای دیگر به روی خودش شد. با انصراف از دانشگاه، فرصت حضور در کلاس‌های خوشنویسی را پیدا کرد و ده سال بعد از این دانش در ساخت کامپیوتر استفاده کرد. اپل فونت‌های زیبایی را توسعه داد که یکی از دلایل موفقیت مکینتاش بود. به گفته استیو جابز شما نمی‌توانید با نگاه به جلو نقطه‌ها را به یکدیگر وصل کنید، تنها با نگاه به عقب است که می‌توانید آن‌ها را به‌ هم وصل کنید. وقتی دری بسته می‌شود، باید اعتماد کنیم که درهای دیگری باز خواهند شد. باید حسرت فرصت‌های از دست رفته را کنار بگذاریم تا بتوانیم از فرصت‌های جدید استقبال و از آن‌ها استفاده کنیم.

از بهترین نوشته‌های کاربران سکان آکادمی در سکان پلاس


online-support-icon