ضرورت دقت به خرج دادن در استخدام منشی

ضرورت دقت به خرج دادن در استخدام منشی

وقتی پای استخدام مثلاً یک مدیر مالی به میان می‌آید، شرکت‌ها به راحتی دست به جیب می‌شوند و اصلاً اِبایی ندارند از اینکه ماهانه چند میلیون تومن حقوق بدهند. به عنوان مثال‌های دیگر در این زمینه، می‌شود به استخدام مدیر بازاریابی، دولوپر ارشد و دیگر پوزیشن‌ها اشاره کرد؛ اما در کمال تعجب، وقتی که پای استخدام نیروهایی همچون منشی، مسئول دفتر و پوزیشن‌هایی از این دست به میان می‌آید، تجربهٔ به من نشان داده که خیلی از مدیرعامل‌ها سعی دارند که فرایند استخدامی چنین نیرویی با کمترین حقوق ممکن صورت بگیره (معمولاً پایهٔ اداره کار یا همان حقوق کارگری) با این استدلال که «منشی که قرار نیست کار خاصی انجام بده!» و این در حالیه که در بسیاری از مواقع، شرکت‌ها به دلیل استخدام یک منشی کار نابلد، متحمل ضررهای مالی و برندی زیادی می‌شوند.

برای درک ملموس‌تر این موضوع، مثالی می‌زنم. نیاز به توضیح نیست که در بسیاری از مواقع، اولین کانتکت پوینت (نقطهٔ تماس) با شرکت از طرف کسانی که قصد دارند به همکاری با شرکت بپردازند و یا مشتری هستند و یا شریک تجاری می‌باشن، همین خانم/آقای منشی است و نیاز به توضیح نیست که در دنیای ارتباطات، اولین تماس/برخورد به منزلهٔ مهم‌ترین درجه از تأثیرگذاری است!

حال اگر کسی رو در این جایگاه بگذاریم که مثلاً سواد انگلیسی نداشته باشه، مهارت‌های اَکتیو لیسینینگ نداشته باشه، هوش هیجانی پایینی داشته باشه، مهارت ارتباطی وی ضعیف باشن و دیگر نقطه ضعف‌هایی از این دست و صرفاً کسی را برای این پوزیشن استخدام کنیم که بلد باشه تایپ دَه‌انگشتی انجام بده و گوشی تلفن رو برداره، مسلماً ضررهای جبران‌ناپذیری به برند خود خواهیم زد و این در حالی است که اگر فردی کاملاً حرفه‌ای رو به استخدام خود درآوریم، شاید به راحتی و با یک برخورد شایسته با یک مشتری احتمالی، حقوق یک سال خود رو پیشاپیش تضمین کنه.

به طور کلی، تصمیمات استخدامی از این دست صرفاً به دلیل نگاه کوتاه‌مدت به صرفه‌جویی در هزینه‌های جاری شرکته غافل از اینکه صدمات بلندمدت جبران‌ناپذیری رو به برند وارد خواهد ساخت.

اگر کمی در مورد تفکر سیستمی بخونیم و مهم‌تر از اون، یاد بگیریم که چه‌طور سیستمی فکر کنیم، نگاهمون به مسائل روزمره‌ای همچون آنچه در بالا عرض کردم هم کاملاً متفاوت می‌شه و مثلاً به پوزیشن یک منشی به عنوان یک شغل دون‌پایه نگاه نخواهیم کرد.

Case Study
راستش ما آخرش نفهمیدیم در زبون فارسی Case Study رو چی بگیم که خنده‌دار هم نشه! بگذریم. یک بار در شرکتی نرم‌افزاری مشغول به کار شدم و این شرکت یک پالسی داشت که کاملاً هم درست بود و اون هم اینکه وقتی کسی آخرین نفر از شرکت بیرون می‌ره، باید در رو پشت سرش ببنده. روز دوم کاری من شد که حواسم بود که در رو باید ببندم اما وقتی دیدم نفر دیگری داره پشت سرم تا ۴ الی ۵ ثانیهٔ دیگه میاد بیرون، خِیر سَرم با خودم گفتم که در رو نبندم که یک بار بی‌احترامی بهش نشه!

آقا ما رفتیم جلوی درب آسانسور به اتفاق همون بابایی که پس از من آمد بیرون و از قضا در رو هم نبسته بود؛ دیدم که منشی شرکت سراسیمه پیش ما آمد، کمی سرخ شده بود، اخم هم کرده بود، سینه رو داده بود جلو و به محض اینکه لبخندش قطع شد گفت اگر یک بار دیگه در رو نبندید، جریمه می‌شید.

من یک بار در عمرم قبل از اینکه صحبت کنم فکر کردم و اون یک بار هم در موقعیت بالا بود. هیچی نگفتم و چند وقتی گذشت و فرهنگ سازمانی اون شرکت رو که از زیر نظر گذروندم، دیدم که یک دیکتاتوری احمقانه هست که کارمندان از ترس جریمه و به خاطر تشویقیه که کار می‌کنن نه اینکه عاشق کاری باشن که دارن انجام می‌دن. بگذریم.

روزها گذشت تا اینکه سر یک موضوع احمقانهٔ دیگه که یادم نیست الان، دیدم که یکی از بالادستی‌ها دوباره من رو تهدید به جریمه کرد. با خودم گفتم ای بابا، ما هی سکوت می‌کنیم و هیچی نمی‌گیم ولی انگار دوستان متوجه نیستن کی به کیه! گذاشتم فردا شد و چنان برای اون فرد رَم کردم و در و تخته رو بهم کوبیدم که گویی بهم فحش بَد داده شده بود. طرف رو کشیدم کنار (جایی که کسی نباشه) و گفتم:

ببین آقای ایکس،
شما یک مُشت آدم درب و داغون دور خودتون جمع کردید که این‌قدر عزت‌نفس پایینی دارن که اگر بهشون فحش خواهر/مادر هم بدید، برای اون چندرغاز پولی که پایان ماه می‌‌گیرن سکوت می‌کنن! اما ...
اما قضیه در مورد من فرق می‌کنه و کسی اجازه نداره به من بگه بالای چشمت ابروه وگرنه از فردا نمی‌یام و حقوقم هم مفت چنگتون.
لطفاً توی این مباحث من رو فاکتور بگیرید که این استراتژی روی من جواب نمی‌ده.

چه درسی می‌شه گرفت از این داستان
واقعیت امر اینکه ما در هر شغل و جایگاهی که باشیم،‌ این خود ما هستیم که اجازه می‌دیم دیگران با ما چه رفتاری بکنن. باور بفرمایید در شرکت مذکور کسی جرأت نداشت که حتی جواب سلام اون شخصی که من رو تهدید کرد رو آهسته بده، ولی من آبش کشیدم گذاشتمش کنار و جواب هم گرفتم. در واقع این خود ما هستیم که یک خط قرمز دورمون می‌کشیم که کی میتونه واردش بشه و کی نمی‌تونه.

ممنون که وقت گذاشتید. جای نظر، انتقاد و پیشنهاد شما در بخش کامنتینگ است.

از بهترین نوشته‌های کاربران سکان آکادمی در سکان پلاس


online-support-icon