شخصیت تک‌تک ما آدم‌ها تا قبل از ۷ سالگی چیزی در حدود 95 درصد hard code می‌شود!

شخصیت تک‌تک ما آدم‌ها تا قبل از ۷ سالگی چیزی در حدود 95 درصد hard code می‌شود!

Bruce Lipton یک بیولوژیست آمریکایی است که معتقد است نوع بشر می‌تواند خصیصه‌های ژنتیکی که به ارث برده را دستخوش تغییر سازد.

پیش از مطالعهٔ مطلب،‌ توصیه می‌کنیم به مصاحبهٔ HOW WE ARE PROGRAMMED AT BIRTH مراجعه کنید که در این ویدیو وی اثبات می‌کند که ٪۹۵ شخصیت ما تا قبل از ۷ سالگی شکل می‌گیرد که بخش قابل‌توجهی از این مقاله‌ هم مبتنی بر صحبت‌های ایشان است.

به غیر از ایشون، روانشناسان زیاد دیگری هستند که معتقدند ۷ سال اول زندگی بچه نقش تعیین‌کننده‌ای در سرنوشت وی دارد چرا که اساساً در این ۷ سال مشخص خواهد شد که:

- آیا فرد عزت نفس پیدا می‌کند یا خیر
- آیا فرد روحیهٔ کارآفرینی و خلاقیت پیدا می‌کند یا پیرو بودن و کارمند شدن را
- آیا فرد اعتماد به نفس پیدا می‌کند یا خیر
- آیا فرد خودساخته می‌شود یا خیر

در همین راستا، دکتر بروس لیپتون معتقد هست همین می‌شود که آدم‌های فقیر فقیر باقی می‌مانند و آدم‌ها ثروتمند ثروتمند.

بچه تا قبل از ۷ سالگی Imagination یا «قوهٔ تخیل» بزرگی دارد و همین می‌شود که بچه‌ها خاله‌بازی می‌کنند و کاملاً هم باور می‌کنند که خاله هستند. در این بازهٔ زمانی (بد تولد تا ۷ سالگی) بچه دائم دارد توسط محیط پیرامونش به قول معروف Hard Code می‌شود (برای آن‌دسته از خوانندگان که دولوپر نیستند باید گفت که منظور از این اصطلاح این است که چیزی به صورت غیرقابل‌تغییر و غیرداینمیک در سورس‌کد درج شود.) و نیاز به توضیح نیست که بخش قابل‌توجهی از این محیط پیرامون را اعضای خانواده شامل پدر/مادر، خواهر/برادر و حتی معلم مَهد تشکیل می‌دهد.

در این بازه منِ‌ کودک برای اینکه بتونم در این دنیا بقا پیدا کنم دائم به اطرافیان نگاه می‌کنم و از ایشان Input دریافت می‌کنم تا راه و روش زندگی بیاموزم. اگر بخواهیم کمی حال و هوای کدنویسی به بحث دهیم، فرض کنیم دنیای پیرامون منِ کودک یک RESTful API دارد که من برای هر پرسشی که دارم یک کوئری می‌زنم و پاسخ رو دریافت می‌کنم.

مثلاً فرض کنیم پدر سر سجاده هست و تلفن زنگ می‌زند و مادر گوشی را برمی‌دارد و می‌گوید «سلام احمد آقا خوبی؟» یهو پدر با ایما و اشاره می‌گوید بگو خونه نیست و این در حالی است که بچهٔ ۴ ساله دارد Input دریافت می‌کند و از آنجا که برای اکثر بچه‌ها پدر قهرمان دنیای کوچکش است، پس بی‌ چون و چرا رفتارش را تقلید می‌کند و همین می‌شود که یک بچهٔ دروغ‌گو بار می‌آید و جالب اینجاست که چند سال بعد برای همین والدین سؤال پیش می‌آید که:

ما دائم دروغ‌گویی رو نهی کردیم پس چرا این بچه دروغ‌گو شد؟

مهرتأییدی بر این ادعای دکتر بروس لیپتون کتاب «پدر پولدار پدر بی‌پول » است که در آن نگارنده داستانی را نقل می‌کند که کودکی دو نفر که نگاه و جهان‌بینی پدران‌شان در نوع نگاه‌شان در بزرگ‌سالی تأثیرگذار بوده است به تصویر کشیده شده است.

اجازه بدید برای درک بهتر این موضوع، چند مثال حی و زنده از کودکی خودم بزنم. وقتی ۵ سالم بود، هر موقع که می‌رفتیم سیزده‌به‌در یا پیک‌نیک، من یک پلاستیک برمی‌داشتم و شروع می‌کردم به جمع‌آوری علف و وقتی که کیسه پر می‌شد، اطرافیان ازم سؤال می‌کردند که «این چیه؟» من هم می‌گفتم «دارم جمع می‌کنم تا وقتی تونستم یک اسب بخرم غذا داشته باشم بهش بدم.» و در نهایت هم وقتی که می‌خواستیم برگردیم خانه، اگر شانس نمی‌آوردم، اجازه نمی‌داند اون کیسه را با خود همراه بیاورم و می‌انداختندش دور و اگر هم شانس می‌آوردم، کیسه را با خود به منزل می‌آوریم و در منزل می‌انداختندش دور 😂 به عبارتی، بهزادِ ۵ ساله تونسته در ذهنش یک پرورشگاه اسب رو خلق کنه اما چون ذهن اطرافیان (به خصوص پدر و مادر) از درک چنین چیزی ناتوان هست، این تخیل کودکانه را گذرا و بچگانه تلقی کرده و تمام تلاش خود را به کار می‌گیرند تا جلوی این حرکت را بگیرند.

یا به عنوان مثالی دیگر،‌ از زمانی که عقل‌برس شدم، دائم بحث بر سر این بود که آدم باید درس بخونه در یک دانشگاه خوب تا در نهایت بتونه در یک شرکت خوب استخدام بشه. به عبارتی،‌ هدف از زندگی این‌طور در ذهن بهزادِ ۷ الی ۸ ساله به قول معروف Hard Code شده که باید در نهایت تبدیل به یک کارمند خوب شد و در نهایت هم بازنشسته و حقوق و مزایای بازنشستگی و در آخر هم بمیریم تموم بشه بره. به عبارتی، حداقل تا این لحظه که این متن را می‌نویسم یاد ندارم یک بار پدر یا مادرم من را نشانده باشند و گفته باشند:

قربونش برم. ببین بابا سعی کن چه درس بخونی چه درس نخونی،‌ آدم تأثیرگذاری در جامعه باشی که اگر درس بخونی، ظاهراً‌ این مسیر رو راحت‌تر بتونی طی کنی. اگر بتونی خلاق باشی، شاید بتونی وقتی بزرگ شدی یک شرکت راه بیندازی که در کنارش چند نفر دیگه هم بتونن کار کنن و دیگه نه تنها نیاز به نگرانی در مورد حقوق بازنشستگی نداری، بلکه می‌تونی خودت چند نفر دیگه رو هم بیمه کنی و ...

که در همین راستا توصیه می‌کنم مقالهٔ آیا دوست داریم در زمان مرگ پول‌دار از این دنیا برویم یا خوشحال؟ رو مطالعه کنید. اما کاش داستان به همین‌جا ختم می‌شد. دوباره مثالی از خودم بزنم. وقتی که از اراک آمده‌ بودم تهران و مثلاً زنگ می‌زدم به پدرم و می‌گفتم «این کارفرمای من داره حقوقم رو پایمان می‌کنه!» ایشون برمی‌گشت می‌گفت:

ببین بابا سعی کن کل‌کل نکنی چون اگر ساز مخالف بزنی، ممکنه اخراجت کنن‌ها بعد بی‌کار می‌شی ...

لپ‌کلام اینکه برخی والدین نه تنها تا قبل از ۷ سالگی، بلکه وقتی هم که ۳ الی ۴ دهه از زندگی‌مان هم گذشته سعی در Hard Code کردن جهان‌بینی خود در ما دارن که متأسفانه در بیشتر مواقع هم موفق خواهند شد و همین می‌شود که یکسری خشم‌فروخورده در ما ممکن است شکل گیرد که در این خصوص هم قبلاً مقاله‌ای نوشته‌ام تحت عنوان خشم‌های فروخورده شما را از پای در خواهند آورد!

اگر بخواهیم یک جمع‌بندی خلاصه تا اینجای بحث داشته باشیم، باید بگوییم که خیلی از ما آدم‌ها این‌طور توسط محیط پیرامون کدنویسی می‌شویم تا فقیر زندگی کنیم اما توجه داشته باشیم که منظور از فقیر این نیست که پول نداشته باشیم،‌ بلکه فقر فکری است؛ اینکه تفکر الگوریتمیک نداشته باشیم، اینکه ساختارشکنی نکنیم، اینکه نسبت به شرایطی که داخش هستیم اعتراض نداشته باشیم، اینکه راحت‌ترین راه ممکن رو همواره انتخاب کنیم و چیزهایی از این دست.

دکتر بروس لیپتون می‌گوید ٪۹۵ از نوع زندگی ما از ناخودآگاه می‌آید (رقم زیادی نیست به نظر شما؟) و این ناخودآگاه هم تا قبل از ۷ سالگی شکل می‌گیرد تا جایی که حضرت عیسی مسیح (ع) می‌گوید (نقل به مضمون):

یک بچه‌ای که ۷ سالش نشده به من بدید تا یک انسان واقعی تحویل‌تون بدم.

به عبارتی، این بازهٔ ۷ ساله دوران کدنویسی کودک هست که تا درصد قابل‌توجهی از موارد ٪۹۵ از زندگی بزرگ‌سالی‌اش را شکل می‌دهد.

آیا بدبخت شدیم رفت؟
پاسخ کوتاه: هم بله و هم خیر.
پاسخ بلند: نکتهٔ جالب اینجاست که می‌توان کدهایی که والدین روی ذهن ما نوشتند (به سبک اسپاگتی و پر از باگ) را به اصطلاح Override کرد اما خب کار چندان راحتی نیست و نیاز به تمرین و ممارست فراوان داره. ذهن ناخودآگاه، طبق گفتهٔ دکتر بروس لیپتون، به دو شکل Input دریافت می‌کند:

- اول در همان بازهٔ ۷ ساله
- دوم تکرار

به عبارتی، اگر الان یک آدم ۳۵ ساله هستیم و بخش قابل‌توجهی از ذهن ناخودگاه ما در ۷ سالگی توسط والدین با چیزهایی هاردکد شده که آن‌ها را دوست نداریم، باید به منظور اورراید کردن کدهای جدید روی قبلی‌ها، شروع به تکرار آن‌ها کنیم و اگر هم پدر یا مادر شده‌ایم، می‌توانیم روی آن بازهٔ طلایی تا قبل از ۷ سالگی تمرکز کنیم و آنچه فکر می‌کنیم درست است را به بچهٔ خود منتقل کنیم (البته لازم به یادآوری است که گاهی خودخفن‌پندار می‌شویم و فکر می‌کنیم راه درست را داریم می‌رویم و بر همان اساس شروع به منتقل کردن آموزه‌هایی به دیگران من جمله بچهٔ خود می‌کنیم که این هم خودش جای بحث دارد.)

حال چند پرسش بی‌جواب دارم که اگر کسی بتونه پاسخ بده ممنون می‌شوم که عبارتند از:

- آیا جبر در زندگی‌مان حاکم نیست؟
- آیا پدر/مادری که نتونسته در اون بازه بچه‌اش رو خوب تربیت کنه باید اون دنیا پاسخ‌گو باشه یا چون خودشون هم نسبت به این موضوع ناآگاه بودن دیگه نیازی به پاسخگویی ندارن؟
- گناه اون بچه‌ای که در خانواده‌ای به دنیا میاد که پیچوندن، رشوه دادن و کارهایی از این دست ارزش محسوب می‌شن و در نهایت چنین آدمی می‌شه چیست؟
- آیا معلمی که از شرایطی زندگی‌اش راضی نیست، می‌تونه یک بچهٔ کلاس اولی رو خوب تربیت کنه؟
- آیا قانون‌گذاری که بودجهٔ آموزش و پرورش رو کم می‌کنه و به چیزهای دیگه اختصاص می‌ده ظلم نمی‌کنه به نسل آینده؟
- اساساً چند درصد از کسانی که شخصیتشون در ۷ سالگی کامل شکل گرفته می‌تونه عنان زندگی‌شون رو خودشون در بزرگ‌سالی در دست بگیرین و همه چیز رو تغییر بدن؟

ممنون که وقت گذاشتید. جای نظر، انتقاد و پیشنهاد شما در بخش کامنتینگ است.

از بهترین نوشته‌های کاربران سکان آکادمی در سکان پلاس


online-support-icon