عزت نفس بالا عاملی است که در فضای کسب‌وکار مشکل‌زا خواهد شد!

عزت نفس بالا عاملی است که در فضای کسب‌وکار مشکل‌زا خواهد شد!

همان‌طور که از عنوان این پست مشخص است، یک تناقض دیده می‌شود به این معنا که مگر نمی‌گوییم عزت نفس چیز خوبی است، پس چرا و چگونه در محیط کار می‌تواند برای‌مان دردسر درست کند؟ که در پاسخ به این پرسش در این پست قصد دارم نگاه شخصی‌ام به این مقولهٔ روانشناختی مهم رو به اشتراک بگذارم تا جایی که اعتقاد دارم نه تنها در سطح زندگی فردی، بلکه این اصطلاح دو کلمه‌ای (۱. عزت و ۲. نفس) در تعیین سرنوشت یک ملت هم نقش پررنگی بازی می‌کند.

Self-esteem که در فارسی به «عزت نفس» شناخته می‌شود یکی از مباحث پیچیدهٔ روانشناسی است که خیلی‌ها معتقد هستند شکل‌گیری یا عدم شکل‌گیری آن به دوران کودکی باز می‌گردد. پیش از مطالعهٔ این پست توصیه می‌کنم که کمی بیشتر در ارتباط با معنا و مفهوم عزت نفس مطالعه کنید که برای سهولت کار می‌توانید به لینک‌های زیر مراجعه نمایید:

- معنی عزت نفس (مصطفی ملکیان)
- افزایش عزت نفس (محمدرضا شعبانعلی)

همچنین آشنایی با Nathaniel Branden که یک روان‌درمانگر آمریکایی است نیز خالی از لطف نمی‌باشد که یکی از افراد شناخته‌‌شده در حوزهٔ عزت نفس در سراسر دنیا است و کتابی دارد به اسم The Six Pillars of Self-Esteem که در آن عواملی را برشمرده که نشان می‌دهند آیا عزت نفس داریم یا خیر که خلاصهٔ این کتاب را در این ویدیو می‌توانید مشاهده کنید.

اساساً همهٔ افراد عزت نفس دارند اما مهم میزان آن است! اگر بخواهیم به طور خلاصه بگوییم که عزت نفس چیست باید گفت:

عزت نفس عبارت است از اینکه چه‌قدر خود را دوست داریم، چه حسی نسبت به خود داریم و چه‌قدر برای خود ارزش قائل هستیم.

به طوری که اگر پاسخ به پرسش‌های مطرح‌شده در این تعریف مثبت بود، این بدان معناست که عزت نفس بالایی داریم و اگر پاسخ منفی بود این نشان از سطح پایین عزت نفس ما دارد.

حال ممکن است این پرسش شکل گیرد که «تفاوت عزت نفس با اعتماد به نفس چیست؟» که در پاسخ به این پرسش می‌توان گفت اعتماد به نفس اشاره می‌کند به اینکه ما در یک حوزهٔ خاص چه‌قدر توانا هستیم و چگونه عمل می‌کنیم به طوری که اگر نسبت به یک مقولهٔ خاص به توانمندی‌های خود آگاه بوده و در عمل هم بتوانیم آن کار را انجام دهیم می‌گوییم که اعتماد به نفس داریم و در غیر این صورت می‌گوییم که اعتماد به نفس نداریم (یک حالت سومی هم وجود دارد که می‌دانیم که نمی‌دانیم اما سعی می‌کنیم آن کار را انجام دهیم که در چنین شرایطی ممکن است هم خود را نابود کنیم و هم دیگران را که برای کسب اطلاعات بیشتر در این خصوص توصیه می‌کنم به مقالات زیر مراجعه نمایید:

- خودگیک‌پنداری، خود‌خَفَن‌پنداری و خودآس‌پنداری: سندرمی که برخی دولوپرها به ‌آن‌ دچار می‌شوند!
- من اولین، بهترین، خَفَن‌ترین و ... هستم!!!

اما همان‌طور که پیش از این گفتیم، عزت نفس در مقایسه با اعتماد به نفس مبحثی کلی‌تر بوده و به حس کلی ما نسبت به منِ وجودی‌مان باز می‌گردد.

برسیم به اصل مطلب
تا اینجای بحث فقط مقدمه‌ای گفتیم برای اینکه تنظیم فرمان شویم که اساساً «عزت نفس چیست؟» و حال که احتمالاً می‌دانیم بحث بر سر چیست، در ادامه قصد داریم ببینیم که عزت نفس بالا در چه مواقعی در فضای کسب‌وکار برای‌مان دردسرساز خواهد شد!

گفتیم که در یک تعریف کلی، به میزان دوست داشتن شخصِ خودمان عزت نفس می‌گویند و جالب است بدانیم که نبود این حس مثبت منجر به ایجاد سندرمی می‌شود که می‌تواند آیندهٔ شغلی ما را تحت‌الشعاع خود قرار دهد که برای کسب اطلاعات بیشتر در این خصوص می‌توانید به مقالات زیر مراجعه نمایید:

- Imposter Syndrome چیست و چگونه می‌تواند موفقیت حرفه‌ای ما را تحت‌الشعاع قرار دهد؟
- تلنگری که به دولوپری زدم که سندرم ایمپاستر داشت!

در ظاهر، هر کارفرمایی دوست دارد کارمندانی خلاق که Out of The Box فکر می‌کنند و در عین حال چالشی و منتقد باشند داشته باشد اما در عمل حداقل تجربهٔ چند سال کارمند بودنم می‌گوید که درصد قابل‌توجهی از کارفرمایان خواهان کارمندانی مطیع، حرف‌شنو و در یک کلام Yes Man هستند و اینجا همان جایی است که عزت نفس کار دست آدم می‌دهد و من را مجبور کرد مقاله‌ای تحت عنوان تجربهٔ به یاد ماندنی از یک مصاحبهٔ‌ شغلی و تلنگری که یک روسپی به من زد بنویسم و در آن اشاره کنم که چرا و چگونه روسپی شدم؟ به عبارتی، وقتی منِ نوعی به عنوان یک کارمند با مقولهٔ‌ عزت نفس یا به عبارتی دوست داشتنِ خود و احترام قائل شدن برای ارزش‌های خود آشنا می‌شوم و شروع به تمرین در این حوزه می‌کنم، یواش‌یواش این حرکت مثبت به مذاق اطرافیان من جمله دوستان و آشنایان و همچنین کارفرما خوش نمی‌آید تا جایی که گاهی ممکن است در برابر ما جبهه بگیرند و از آن بدتر ممکن است گاهی تنها بمانیم.

خب به نظر می‌رسه اگر کلی توضیح دهم اما مثالی واقعی نزنم، مطلب آن‌طور که باید و شاید منتقل نخواهد شد. می‌دانم که امروزه دین‌گریزی به نوعی نمادِ اُپن‌مایند بودن شده و این در خیلی از دولوپرها هم مشاهده می‌شود تا جایی که اون زمانی که در توییتر بودم یک بابایی آمده بود گفته بود:

من توی عمرم دولوپری به متحجریِ مرادی ندیدم

😂😂 😂 و مثالی که در ادامه عرض خواهم کرد، هم خیال این دوست توییتری رو راحت خواهد و هم مهر تأییدی است بر اینکه نداشتن عزت نفس چقدر حالم رو بد کرد.

یکی از کسانی که نگاه به عکسش حالم رو خوب می‌کرد/می‌کند/امیدوارم بکند محمدتقی بهجت است و دقیقاً یادم هست روزی که ایشون فوت کرد آرزو داشتم که در مراسم تشییع جنازه‌اش شرکت کنم اما این‌قدر عزت نفس نداشتم و این‌قدر برای علائقم احترام قائل نبودم که نتونستم از محل کار مرخصی بگیرم.

شرکت کردن/نکردن من در آن مراسم تحت هیچ عنوان معادلات دنیا را تغییر نمی‌داد اما مسلماً در تعیین میزان عزت نفسم تأثیرگذار بود. این یک مثال خیلی ساده از شرایطی در محیط کار است که پا روی میل خود می‌گذاریم و از این بدتر زمانی است که پا روی ارزش‌های خود می‌گذاریم (در خصوص مبحث ارزش توصیه می‌کنم به مقالهٔ چگونه می‌توانیم با خلق یکسری ارزش‌ها و پایبندی به آن‌ها، فرایند تصمیم‌گیری خود را تسهیل کنیم؟ مراجعه نمایید.) به عبارتی، فقط به این خاطر که کارفرما از ما راضی باشد، اخراج‌مان نکند، ترفیع شغلی بگیریم و هزار چیز دیگر پا روی ارزش‌های خود می‌گذاریم و عزت نفس‌مان را بیش از پیش کم‌رنگ می‌کنیم تا جایی که پس از مثلاً یک دهه فقط یکسری خشم فروخورده برای خود درست می‌کنیم که در این خصوص می‌توانید به مقالهٔ خشم‌های فروخورده شما را از پای در خواهند آورد! مراجعه نمایید.

به عنوان مثالی دیگر، می‌شود به ناتوانی در نَه گفتن به درخواست‌های دیگران اشاره کرد. یادم هست چند سال پیش داشتیم می‌رفتیم بیرون که قبل از خاموش کردن لپ‌تاپ دیدم یک نوتیفیکیشن از لینکداین آمد دیدم که کاربری در قالب یک پیام خصوصی درخواست راهنمایی داشت. من که حاضر شده بودم بروم بیرون برنامه رو جابجا کردم تا به راهنمایی اون فرد بپردازم و حداقل یک ساعت این چت به طول انجامید.

الان که فکر می‌کنم می‌بینیم اگر آن زمان عزت نفس داشتم و برای شخص خودم ارزش قائل بودم، هرگز از آن چشم‌پوشی نمی‌کردم اما نه تنها این کار را نکرده بودم، بلکه برای اینکه خود را قانع کنم برچسب فداکاری رویش می‌زدم با این توجیه که با گذشتن از حق خودم، انتقال دانش و تجربه صورت می‌گیره و چه چیزی بهتر از این! در اینکه فداکاری کردن خوب است اصلاً شکی نیست اما اگر این کار از عرف خارج شود تا جایی که عزت نفس آدم را زیر سؤال ببرد، باید کمی احتیاط کرد.

در واقع، اگر بخواهم آنچه تا اینجا عرض کردم را خلاصه کنم، باید گفت معمولاً اطرافیان‌مان (از جمله پدر/مادر، خواهر/برادر، دوستان، آشنایان، همکاران و صد البته مدیرعامل) دوست دارند مخالف نظر ایشان رفتار نکنیم، ارزش‌های ایشان از اولویت بیشتری نسبت به ارزش‌های خودمان برخوردار باشد، اول کارهای شرکت مهم باشد بعد کارهای خودمان و چیزهایی از این دست و اینجا همان جایی است که احتمالاً باز گردد به شیوهٔ تربیت شدن ما در کودکی!

در حقیقت، تعداد قابل‌توجهی از روانشناسان بر این باورند که درصد زیادی از شخصیت فرد تا قبل از هفت سالگی شکل می‌گیرد (که ای کاش چنین چیزی نبود اما متأسفانه باید عرض کرد که این یک واقعیت انکارناپذیر است.) حال فرض کنید خودِ‌ پدر/مادر از عزت نفس پایینی برخوردار باشد و دقیقاً همان جهان‌بینی را به فرزند خود منتقل کند تا جایی که صفاتی همچون دنباله‌رو بودن، مطیع بودن، فرمانبرداری، هم‌رنگ جماعت شدن، ساز مخالف نزدن، ساختارشکنی نکردن، احترام به بزرگ‌تر تحت هر شرایطی و چیزهایی از این دست را به منزلهٔ صفاتی مثبت به خورد بچه دهند. حال پرسش اینجا است که چنین بچه‌ای وقتی بزرگ شد آیا می‌تواند خودش را دوست داشته باشد یا خیر؟

جمع‌بندی
معمولاً کسانی که تازه به دنیای کارمندی وارد می‌شوند یکسری خامی‌ها می‌کنند که سال‌ها طول می‌کشد تا به اشتباهاتی که کرده‌اند پی ببرند و شاید یکی از عمده‌ترین دلایل این باشد که نمی‌دانند دنبال چه هستند و همین ناآگاهی نسبت به خواسته/خواسته‌های خود باعث می‌گردد نسبت مقولهٔ عزت نفس در محیط کار بی‌اعتنا شوند اما خبر خوب این است که هر کسی با هر پیشینه‌ای و با هر شغلی که دارد دیر یا زود متوجه تأثیرات نه چندان مطلوب نبود عزت نفس آشنا خواهد شد و خوش به حال کسی که زودتر به این مهم دست یابد.

ممنون که وقت گذاشتید. جای نظر، انتقاد و پیشنهاد شما در بخش کامنتینگ است.

از بهترین نوشته‌های کاربران سکان آکادمی در سکان پلاس


online-support-icon