آشنایی با انواع مدیران در شرکت‌ها

آشنایی با انواع مدیران در شرکت‌ها

تاکنون بارها‌وبارها وقتی در شرایط مختلفی قرار گرفته‌ام که برایم ناخوشایند بوده برگشته‌ام و به خودم گفته‌ام که:

ای کاش ۱۰ الی ۱۵ سال پیش یک بابایی بود که فلان نکته رو بهم گوشزد کرده‌ بود تا نخواهم خودم با پرداخت بهایی گزاف تجربه‌اش کنم!

افسوس‌هایی از این دست در انواع و اقسام موقعیت‌ها ممکن است برای آدم رخ دهد که از آن جمله می‌توان به نحوهٔ ارتباط با والدین، انتخاب همسر، انتخاب رشتهٔ تحصیلی و ... اشاره کرد اما آنچه قصد دارم در ادامه عرض کنم، افسوس‌هایی است که در انتخاب محل کار برای آدم ممکن است رخ دهند.

با خواندن مقالهٔ آیا می‌دانستید که ۵۰٪ کارمندان مدیرشان را ترک می‌کنند نه شرکت‌شان را؟ می‌بینیم که شرکتی مطرح همچون Gallup آمار و ارقام عجیبی منتشر کرده مبنی بر اینکه اکثر آدم‌ها نه با محل کارشون به مشکل می‌خورن و نه با نوع کاری که انجام می‌دن بلکه با مدیر شرکت به چالش برمی‌خورن که در همین راستا در ادامه قصد دارم مدیران شرکت‌ها رو به ۴ دسته تقسیم‌بندی کنم تا کسانی که تازه فارغ‌التحصیل شده‌اند و تجربهٔ چندانی ندارد یکی دو دهه بعد با خود نگویند که «ای کاش یکی بود بهم می‌گفت!» اما توجه داشته باشید که آنچه در ادامه عرض می‌کنم صرفاً تجربهٔ شخصی است و اصلاً علمی نمی‌باشد و می‌تواند در زندگی دیگران اساساً بی‌معنا و مفهوم باشد.

مدیران گروه ۱
این‌گونه از مدیران همچون یوزپلنگ ایرانی 🐆 هستند؛ به عبارتی،‌ بسیار نادرند اما در عین حال ارزشمند تا جایی که می‌تونم بگم اگر از سر اتفاق چنین شخصی سر راه شما قرار گرفت، سعی کنید با چنگ و دندان اون شرکت رو بچسبید و هرگز از دستش ندید.

در کنار این دست آدم‌ها کار کردن حال آدم رو خوب می‌کنه چون هرگز کارمند رو به عنوان یک پله برای ترقی خودش و شرکتش نمی‌بینن بلکه ایمان دارن که بهبود اوضاع شرکت در گرو بهبود اوضاع کارمند هم از نظر مالی و هم از نظر کسب مهارت هست.

مدیران گروه ۱ آدم رو تحقیر نمی‌کنن بلکه دائم در تلاش هستند تا شما رو در رودمپی که برای‌تون ترسیم شده یاری کنند اما در عین حال در مواقعی تَشَر هم می‌زنن (همچون پدری که بچه‌اش رو دوست داره و عاشقش هست اما در عین حال گاهی یک Spank یواش هم بهش می‌زنه 😉) مضاف بر اینکه این دست مدیران به کارمندشون دروغ نمی‌گن بلکه کاملاً‌ روراست هستند و در عوض هم انتظار دارند که کارمند هم با آن‌ها Frank (روراست) باشه که در این ارتباط توصیه می‌کنم به مقالهٔ درک تأثیر اولین شغل در شکل‌گیری DNA کاری شما مراجعه کنید.

مدیران گروه ۲
این دست مدیران در ظاهر شبیه به مدیران گروه ۱ هستند اما فقط ظاهراً. یعنی فقط حرف‌های قشنگ می‌زنن، ۴ تا کتاب لیدرشیپ خوندن، تک‌تک اعضای تیم رو می‌برن توی خلسه به طوری که در واقع همان مدیران گروه ۳ هستند که در ادامه توضیح خواهم داد اما خب شبیه به گروه اولی‌ها رفتار می‌کنند.

تجربهٔ شخصی‌ام می‌گوید که اکثر مدیران فعلی اکوسیستم تعلق به این گروه دارند. درست است که وقتی این‌ها رو با مدیران گروه ۱ مقایسه می‌کنیم اصلاً حرفی برای گفتن ندارند، اما وقتی که به ناچار اون‌ها رو با دو گروه بعدی مقایسه کنیم، از اینکه برای این دست مدیران کار می‌کنیم خوشحال می‌شیم!

این دست مدیران ظاهراً می‌گن که «بهزاد تو باید پیشرفت کنی» اما در عمل وقتی که می‌بینن داری پیشرفت می‌کنی خیلی خوشحال نمی‌شن چون آن‌قدر باهوش هستند که می‌دانند نه خودشون و نه پلتفرمی که بنیان گذاشته‌اند پتانسیل نگهداری چنین نیرویی رو نداره و همین می‌شه که خیلی زیرپوستی در راه پیشرفت تو نوعی سنگ‌اندازی می‌کنند.

وقتی از ایشان می‌خواهیم که «حقوق من باید افزایش پیدا کنه» اکثراً برمی‌گردن می‌گن که آره حق با تو هست ببینیم ایشالا سال دیگه چقدر بهتر از این می‌شی و این می‌شه همون داستان مرغ و تخم‌مرغ. به عبارتی، فقط تا یک جایی اجازهٔ پیشرفت رو بهت می‌دن اما در عین حال پروموشن (ترفیع) رو منوط می‌کن به فلان نقطه از پیشرفت که در عمل نخواهی تونست بهش دست پیدا کنی.

مدیران گروه ۲ در ماه‌ها و حتی شاید سال‌های ابتدایی همکاری لو نمی‌روند و این بسته به مهارت ایشان در نقش بازی کردن داره اما خبر خوب این هست که بالاخره دست‌شون رو می‌شه و این نقطهٔ مثبت هست اما بخش منفی ماجرا این هست که شاید دیگه خیلی دیر شده باشه و آدم دیگه حوصلهٔ گشتن سراغ کاری دیگر رو نداشته باشه و یا شاید هم در این مدت همکاری به سندرم استکهلم مبتلا شده باشه چرا که باور دارم در شکل دادن این سندرم استاد هستند.

مثلاً این ایماژ رو در تو ایجاد می‌کنن که برو خدا رو شکر که من دارم کارآفرینی می‌کنم که تو بتونی ارتزاق کنی و دعا به جونم کن که در غیر این صورت از گشنگی می‌میری.

مدیران گروه ۳
مدیران گروه ۳ یک خوبی دارن و آن هم اینکه تکلیف‌شان هم با خودشان معلوم هست و هم با کارمند بدین معنی که نمی‌دونم آیا نمی‌تونن نقش بازی کنن (مثل گروه دوم) یا نمی‌خواهند. هرچه که باشه، اینکه با آدم روراست هستند خیلی خوبه. مثلاً اصلاً علاقه‌ای به این ندارند که آدم رو توی خلسه ببرن یا ... بلکه مستقیم یا غیرمستقیم بهت می‌گنن که:

ببین من وارد بیزینس شده‌ام که پولدار بشم و برای این کار یکسری ابزار دارم مثل کارخونه، میز، صندلی، آفیس و ... و منابع انسانی هم از دید من یکی از همین ابزارهاست!!!

اساساً کمتر کسی به خودش اجازه می‌ده چنین جسارتی کنه و مستقیم چنین چیزی رو بگه اما رفتار ایشون کاملاً نشون می‌ده که نگاهشون به نیروی کار دقیقاً همین هست.

اجازه بدید یک مثال بزنم. مدیران گروه ۳ وقتی که مثلاً فلان دیوایس یا دستگاه در محل کار از عملکرد خوبی برخوردار نباشه، در سریع‌ترین زمان ممکن عوضش می‌کنن چون می‌دونن که تعلل باعث می‌شه پول از دست بدن و همان‌طور که قبلاً عرض کردم که نگاهشون به منابع انسانی همچون میز و صندلی و لپ‌تاپ هست، پس به محض اینکه ببینن مثلاً یک نیرویی مشکلی روحی یا خانوادگی پیدا کرده و مثل قبل پرفورمنس نداره، جایگزینش می‌کنند.

در این پروسهٔ جایگزین کردن معمولاً دو متودولوژی (روش) وجود داره. اگر مدیر گروه ۳ کمی آبروداری بخواد بکنه، مستقیم حذف‌ات نمی‌کنه بلکه یواش‌یواش عرصه رو بر تو تنگ می‌کنه تا خودت احساس خفگی کنی و بگی می‌خواهی بری و اگر هم بی‌رودربایستی باشه، در سه سوت حذف‌ات می‌کنه.

مدیران گروه ۴
این دست مدیران که در پایین‌ترین بخش از هرم قرار می‌گیرن اصلاً چیز عجیب و غریبی نیستند و به نوعی ویژگی‌های همان سه گروه قبلی رو دارن اما فقط ویژگی‌های منفی. حال ممکنه این سؤال پیش بیاد که «مگر گروه اول هم مشکلی داشت؟» که در پاسخ می‌شه گفت بله. همون جایی که عرض کردم همچون پدری که علیرغم عاشق بودن بچه‌اش گاهی کتک‌اش می‌زنه، خب این ویژگی از دید کارمند اصلاً چیزی خوبی در کوتاه‌مدت تلقی نمی‌شه و یک خصیصه‌ٔ منفی است. مدیران گروه ۴ از گروه دوم هم از بُعد سنگ‌اندازی، توی خلسه بردن و Double-faced (دورو) بودن چیزهایی رو به ارث برده‌اند و از گروه سوم هم دید ابزاری به منابع انسانی رو به ارث برده‌اند.

روی کاغذ آدم ممکنه با خودش بگه که من عمراً برای چنین کسی کار کنم اما کار دنیا خیلی پیچیده‌تر از این حرف‌هاست و یک برهه‌هایی سر راه آدم قرار می‌گیره که چاره‌ای جز کار کردن برای این دست مدیران نداشته باشی. به قول مارک زوکربرگ، این دست مدیران همان‌هایی هستند که کارمندانشون از اینترنت شرکت‌شون استفاده می‌کنن تا بگردن یک کار دیگه‌ای پیدا کنند.

جمع‌بندی
کار بخشی از هویت آدم‌هاست که حدس می‌زنم برای آقایون وزنش بیشتر باشه (شاید هم اشتباه کنم!) و لاجرم باید خواه برای اینکه احساس ارزشمند بودن کنیم یا اینکه خرج زندگی رو دربیاریم باید کار کنیم (این از این) اما بهتر آن است که با دید باز وارد فضای کسب‌وکار بشیم چون معتقدم اگر نسبت به این قضیه بی‌توجه باشیم، به مرور زمان یکسری خشم فروخورده برای‌مان شکل می‌گیرد که بعداً باید هزینه‌های میلیونی برای درمانش کنیم که در این ارتباط می‌تونید به مقالهٔ خشم‌های فروخورده شما را از پای در خواهند آورد! مراجعه نمایید.

نظر شما چیست؟ آیا کارمند هستید یا کارفرما؟ آیا اصلاً با دسته‌بندی من موافقید یا خیر؟ تجربیات شما چیست؟

از بهترین نوشته‌های کاربران سکان آکادمی در سکان پلاس


online-support-icon